رويکردی معرفت شناسانه به علم ديني/بخش سوم

گفتگوی استاد میرباقری و استاد رشاد در همایش علم دینی؛
استاد میرباقری

استاد میرباقری: كمال كمی یا كیفی؟
استاد رشاد: كیفی هم می تواند باشد،
استاد میرباقری: پس فهمش از سنگ عوض شده، فهم اولی مطابق بود.
استاد رشاد: درك عمیق تر كیفی تر است.
استاد میرباقری: ببینید یك سیب سقوط می كند ما این را تحلیل می كنیم، یك تحلیل ساده می كنیم، یك تحلیل در فلسفه فیزیك می كنیم، بعد می بریم در بحث بنیادهای فیزیكی اش، آیا دركمان از این سقوط همان درك قبلی است یا درك كیفیتش عوض شده، همین كه پذیرفتید كیفیتش عوض شده منتهی كمال پیدا كرده، ..............
استاد رشاد: اگر آنچنان تغییری كند كه ...
استاد میرباقری: نه كمال پیدا كرده
استاد رشاد: آن جهشی كه اتفاق بیافتد و تبدل پیدا كند، بله، قبلی می شود جهل
استاد میرباقری: نه كمال
استاد رشاد: كمال پیدا می كند بله دیگر
استاد میرباقری: پس بنابراین قبلی تطابق محض نداشته است.
استاد رشاد: ناقص با كامل در تعارض با هم نیستند.
استاد میرباقری: ولی قبلی مطابق محض نبوده است.
استاد رشاد: حالا علی ای حال عرض من این است كه این درواقع مطلب خیلی بدیهی است كه ما بیاییم بگوییم اگر ما واقع را درست درك كرده بودیم با آن كسی كه واقع را درست درك نكرده است دو تا علم داریم، علم به معنای الاعم، حق با من است. مطلب من هم صدق است هم حق است، او مطلبش صدقش نیست، حق هم طبعاً نیست، حالا می خواهد كاركرد داشته باشد یا نداشته باشد. من تاكیدم بر این است كه ما موضوع حقانیت را فقط با معیار كاركرد نسنجیم كه چرا كه گاهی كاركرد هست اما حقانیت نیست، چون صدق نیست. یك چیز باطل به صورت صوری جواب می دهد، بله هیئت بطمیوسی جواب می داد و احیانا مؤمنین هم بر اساس هیئت بطلمیوسی اوقات صلاه را تشخیص می دادند، نمازشان را می خواندند، بر همان اساس هم تفسیر می كردند نماز می خواندند، این كار كافی نبود كه بگوییم هیئت بطلمیوسی پس دینی است، اسلامی است چون براساس آن ما اوقات نماز را تشخیص می دهیم. عرض من این است، یك مطلب دیگر این است كه می فرمایید شما ـ به اصطلاح ـ فلسفه، ما الان اینجا در مقام تحلیل و بحث پیرامون مكتب خاصی از فلسفه نیستیم، ما فلسفه را به معنای عام الآن اینجا مد نظر داریم. در فلسفه های مضاف هم همین طور است. در فلسلفه های مضاف پایبند نیستیم كه بگوییم كه پیرو فلان مكتب فلسفه مضاف تاسیس كنیم و البته می شود چنین كرد، ما الآن اصرار نداریم. اینكه مرحوم علامه فرمودند كه علم فلسفه موضوع علوم را اثبات می كند این حرف درستی است اینكه قابل انكار نیست، اما اینكه بگوییم كارایی فلسفه فقط اثبات موضوع است چنین فرمایشی از ایشان توقع نمی رود، آثارشان هم خلاف این را می گوید. به هر حال مباحث مخصوصا آقای طباطبایی كه مباحث معرفت شناختی را دامن زد در حوزه فلسفی ما و حكمی ما، به چیزی فراتر از هستی شناختی پرداخت، از هستی شناختی ایشان به تعبیری می شود گفت كه عبور كرد، به تعبیری می شود گفت كه هم مباحث هستی شناختی را ایشان، همچنان مثل فلاسفه پیشین دامن زد، توسعه داد و هم حوزه معرفت شناسی را، آثار حكمی و فلسفی مثل علامه طباطبایی هم «بدایه» و «نهایه» فقط نیست، تفسیرش هم وجه فلسفی، مطالب فلسفی و آراء فلسفی دارد، من اینجا این توضیح را عرض بكنم كه ما وقتی از مبانی یك علم سخن می گوییم، مبانی سه لایه اند، در تعبیر ساده تر آن گاهی مبانی، مبانی بعیده هستند یك وسائط فراوانی بین آن مبنا با این قضیه كه در علم یا دستگاه علمی به دست آمده وجود دارد، گاه من از این ها به تعبیر فارسی اش به «فراپیش انگاره» تعبیر می كنم، گاه این مبانی وسیطه اند، با وسائط كمتر بین مبانی بعیده و مبانی قریبه و مماس قرار دارند می گوییم؛ پیش انگاره، و گاهی مبانی خود انگاره ای هستند كه گزاره بر آن مبتنی است و مبانی قریبه اند، از باب مثال، مباحث كلی هستی شناختی یا حتی معرفت شناختی كه فلسفی محض اند، اینها مبانی بعیده اند، و از مباحثی كه در فلسفه محض و علم كلی مطرح می شود به عنوان مبانی بعیده تا منتهی بشود كه ما علوم مثلاً اجتماعی اسلامی را تولید كنیم وسائط فراوانی وجود دارد كه سلسله مبانی، سلسله وسائط به مثابه مبانی ای كه زنجیره ای از مبانی را تشكیل می دهند تا منتهی شود به تولید گزاره و آن كه علم بر آن مبتنی است یا به تعبیری بگوییم كه در اصطلاح علمی اش می گویند مبادی علم قرارداد هم اگر هست بنده این گونه تعبیری می كنم ـ مبادی را عبارت می دانم از آن دسته از مبادی قریبه مماس كه مبدا عزیمت این گزاره اند، نه هر آن چیزی كه ولو با ده واسطه می تواند اگر ما پیشینه و زیرینه و مبانی و زیرساخت ها را بكاویم، برویم می رسیم به اینكه مثلاً به اصالت وجود خواهیم رسید، آن هم می شود مبنای این علم، با وسائط. یا اصلاً ما از علم كلی یك توقع باید داشته باشیم، توقع تولید آن مبانی بعیده را باید داشته باشیم، از فلسفه های مضاف باید توقع تولید مبانی احیاناً قریبه و بعضی وسیطه ها را كه به نحوی به مبانی قریبه تحمیل می شوند را داشته باشیم. و فلسفه های مضاف با فلسفه های كلی تفاوتشان در همین است ولی یكی از خطاهایی كه در آثار و كتب و مقالاتی كه در فلسفه های مضاف نوشته می شود و رخ می دهد همین است. غالباً شما ملاحظه می فرمایید تا كتاب شروع می كنند، شروع می كند مباحث هستی شناختی و معرفت شناختی و جهان شناختی و انسان شناختی را بحث می كنند همه هم همین ها را بحث می كنند، این كه ملاحظه می فرمایید كه همه همین بحث ها را در ارتباط با هر نوع فلسفه را مضافی طرح می كنند نشان می دهد كه اینها مبانی خاص آن علم نیستند. آن كه كسی فلسفه مدیریت می نویسد همین ها را می گوید، فلسفه اقتصاد هم همین ها را می گوید می گوید، فلسفه الاجتماع را می خواهد بنویسد همین ها را می گوید، فلسفه احیاناً روان شناسی را می نویسد همین ها را می گوید، این معلوم می شود اینها مبانی نیستند، یعنی مبانی معنای مبادی عظیمت به آن علم، بلكه مبانی مشتركه ای هستند به عنوان مبانی بعیده، فراپیش انگاره ها، كه البته نقش آفرین اند و تاثیرگذارند در سلسله تأثیر زیرساختی نقش دارند اما آن كه مبنا است آن دسته از قضایای فلسفی و عقلی و معرفتی است كه مماس با قضایای علم است و علم را تفسیر می كند. حالا یا پاره ای از فلسفه های مضاف من تعبیر می كنم از آنها به فرادانشی؛ یعنی معطوف به خود علم اند، یعنی علم را تحلیل می كنند، تعلیم می كنند، تفسیر می كنند، پاره ای از قضایایی كه در فلسفه های مضاف بحث می شود معطوف به مسائل علم هستند فرا مسأله ای هستند، یعنی فلسفه مضاف مثلاً فرض بفرمایید، فلسفه حقوق احیاناً پاره ای قضایا دارد معطوف به خود علم حقوق است، به ما هو علم، به مثابه یك معرفت در دستگاه ها، می گوید آقا علم حقوق از علوم درجه یك است یا درجه دو، معرفت درجه یك است یا معرفت درجه دو است. این راجع به كلیت دستگاه معرفتی قضاوت می خواهد بكند. حكم كلی می خواهد صادر كند حكم كلی هم فلسفی است، این می شود فرا علمی، یك بار هم می اید در داخل داخل یكی از قضایا و احكام حقوقی را چنان علم به آن نگاه می كند احكام كلی آن مسأله حقوقی را بحث می كند، راجع به آن مسأله، این می شود فرامسأله ای، و هر مسأله ای به تعبیر بنده علیمه دانشواره ای است، دانشكی است چونان یك دانش است همان طور كه در آن مرحله قبل محضرتان عرض كردم نكات خام و پوزش هم می خواهم در خدمت اساتید محترم الان، اساتید دیگری هم به جمع ما افزوده شده اند، عرض كردم كه ما چیزی را نباید تك بعدی و تك ساحتی نگاه كنیم. در مسأله ها هم همین طور است، می خواهم عرض كنم همین طور كه علم مبادی دارد، موضوع دارد، غایت دارد، روش دارد نوعاً مسأله های هر علم هم مبدایی دارد، روشی دارد، غایتی دارد، كاركردی دارد و هر مسأله ای را چونان عُلَیمه یعنی دانش كوچكی باید ببینیم و برای آن فلسفه داشته باشیم، فلسفه مضاف آن مسأله، به این ترتیب است كه آنچه آن قضایا و مسائلی كه در این فلسفه مضاف معطوف به كل دستگاه یك علم است، بخشی از قضایای آن فلسفه مضاف را تشكیل داده، ولی همگی باز مماس به آن علم اند و آن دستگاه اند، آن قضایایی كه در فلسفه مضاف معطوف به مسأله های علم مضاف الیه مطرح می شوند آنها هم باز قضایای فلسفه مضاف اند ولی دارند احكام مسأله ها را مشخص می كنند، و هر دو در این جهت كه آن قضایای اول مماس اند با خود علم و این قضایای دسته دوم یعنی فرامسأله ای ها مماس اند با مسأله های علم، اینها هستند كه علم و قضایا را تشكیل می دهند. یعنی ما مثلاً فرض بفرمایید می گوییم معرفت ممكن است و ماقبل این می گوییم، هستی واقع است، واقع مند است، عالم واقع مند است واقعیتی خارج از ذهن ما وجود دارد بعد می گوییم معرفت ممكن است، معرفت روشمند است، معرفت منابع یا طرق و ابزارهای گوناگونی دارد و تا می اییم می گوییم از جمله ابزارها یا منابع معرفت عقل است. عقل هم با این قواعد می توان به كار بست و احیاناً این آفات و آسیب ها هم می تواند متوجه معرفت عقلی باشد، بعد می آییم می گوییم از جمله تولیدات عقل این است كه وقتی مجموعه ای از تجربه ها اتفاق افتاد هزار مورد و مصداق را احیاناً ملاحظه كردیم مشاهده كردیم، از جمع اینها به یك جمع بندی رسیدیم كه آقا پس چنین است، و چون هزار مورد را دیدیم پس این قاعده ای وجود دارد اینجا البته هر چند این عقل وارد می شود كه این جمع بندی می شود، قضیه علمی تولید می شود، هر چند كه این همچنان ظنی است چون ما استدلال تام نكردیم. این در واقع سلسله را ما طی می كنیم، آن دسته از قضایایی كه ما را به تولید علم یا مسأله های یك علم می رساند آنها هستند كه فلسفه های مضاف را تشكیل می دهند و فلسفه های مضاف هستند كه منشا و مبدأ تولید علم اند، ولی البته ما نهایتاً فلسفه مضاف را به یك دستگاه فلسفی در لایه علم كلی باید ارجاع بدهیم، راجع به فرمایش علامه طباطبایی می فرمایند موضوع را اثبات می كند، نمیگویند جز موضوع چیزی را اثبات نمی كند، اگر موضوع را آنچنان كه هست اثبات كرده باشد بسیار چیز دیگری هم اثبات شده، می توان ده تا بیست تا قضیه را گفت كه اثبات شد، وانگهی حتماً بحث های معرفت شناختی را هم فلسفه عهده دار است كه بسیار تعیین كننده هست در تولید علم. من اینكه نكته را ببخشید اضافه كنم یا تكرار كنم تكراری است عرایض من ما ارجاع ندهیم ماهیت علم را علم دینی و علم غیردینی را لزوما به خارج، فقط به فاعلیت درون عینی، و حتما معیارهای درونی و ذاتی دارد علم دینی. البته مطمئن هستم كه از مطالب استفاده می شود كه حضرت عالی كاملاً روی این نكته توجه دارید كه اصلاً علم دینی و علم سكولار ماهیتاً با هم متفاوت اند صرف كاركرد نیست، ولی بعضی عبارات حضرت عالی مهم این است كه گویی ما دینی و غیردینی بودن علم را و حق باطل بودن را ارجاع می دهیم به یك عنصر بیرونی و نزدیك می شویم به آن معیاری كه پوزیتیویستی ها می گویند، شما طرف مقابل را می خواهید متهم بفرمایید كه یك نوع شباهتی به بیان پوزیتیویست ها ممكن است پیدا كنند اینجا ممكن است این طور شود، پوزیتیویست ها می گویند آقا ما اگر چیزی تجربه شد و در تجربه هم كارایی اش را نشان داد آزمون پذیر بود این علم است اگر نبود نه، در نتیجه ابطال پذیری می شود شاخصه علم و مطلب هیئت بطلمیوسی هم روزی علم بوده است، چرا كه جواب می داد و كاركرد ـ به اصطلاح ـ لازم را داشت و مشكل جامعه جهانی را هم حل می كرد، علم جهانی را، تنها علم اسلامی یا علم ایرانی هم نبود.
آقای س: بسیار متشكر خب آقای میرباقری فكر می كنم آقای جناب استاد رشاد سعی كردند همان قصه پارادایم و تك گزاره ها را یك طوری خلاصه نسبتش را نشان بدهند. همین كه از فلسفه یك دفاعی بكنند كه تنها موضوع ایجاد نمیكند، خیلی من هم فكر می كنم عمده ترین دفاع شان هم بحث فلسفه های مضاف بود؛ یعنی گفتند كه بله فلسفه كمابیش اینطوری هست ولی فلسفه های مضاف عهده دار آن اشكالاتی است كه شما می فرمایید.
استاد میرباقری: بحثهایی كه مطرح شد تقریبا ناتمام بود، صورت مسأله اولی ناقص ماند كه آیا منطقاً ما علم دینی و سكولار داریم یا نداریم. من عرض كردم از زوایای مختلفی می شود بحث را مطرح كرد. عرض كردم بر فرض اگر ما نظریه تطابق و انكشاف محض را بپذیریم باز هم به لحاظ كاركرد می توان علم را به دینی و غیردینی تقسیم كرد، عرض نكردم تنها شاخص این است؛ دوم عرض كردم خود بنده از طرفداران نظریه اكتشاف نیستم كه؛ بلكه به شدت قائلم كه، كیف اختیار انسان در كیف فهم انسان دخیل است. البته آنجایی كه به انسان اختیار دادند باز معتقد نیستم كه همه فهم های ما به اختیار ما واگذار شده است، ولی از آنجایی كه اختیار ما وارد فهم می شود، اینطور نیست كه فقط منطق صوری منطق فهم باشد كه یك خط علیتی را دنبال می كنیم، اختیار ما می تواند خوب بفهمد، می تواند بد بفهمد و این هم عرض كردم تحلیلش یك فرایند پیچیده است؛ ما از ارتباط مان و جهت گیری مان نسبت با حضرت حق كه همیشه در ما هست كه یا استكباری است یا بر اساس عبودیت است، موضع مان با جهان تفسیر می شود؛ اول موضعی كه می گیریم دستگاه ما در جهان معین می شود، كه در دستگاه حق واقع می شود یا در دستگاه باطل؛ اگر در دستگاه حق واقع شدیم، آن وقت ولی ما ولی حق می شود. وقتی تعقل هم می كنیم در دستگاه حق می فهمیم و اگر باطل بود فهم ما، ما ملحق به دستگاه باطل می شویم؛ وقتی شروع می كنیم به فهمیدن «والذین كفروا اولیائهم الطاغوت»، ظلمانی می فهمیم جهان را، بنابراین فهم جهان از آنجایی كه اختیار ما آغاز می شود دو دسته میشود. دو طیف پیدا می كند: فهم ظلمانی و فهم نورانی. یك پدیده را داریم تفسیر می كنیم و می فهمیم. گاهی پدیده را در دستگاه نبی اكرم می فهمیم؛ «الله ولی الذین یخرجهم من الظلمات الی النور» مربوط به قوه فاهمه ما هم هست. همین طوری كه چشم مناسك دارد، یك كارهایی حرام هست یك كارهایی حلال، عقل هم مناسك دارد. یك كارهایی برای عقل حرام است، اگر آن كارها را انجام داد تحت ولایت ابلیس قرار می گیرد، وقتی تحت دستگاه شیطان قرار گرفت ظلمانی می فهمد؛ یعنی فهم از عالم بالا القا می شود اما یا از دستگاه نبی اكرم یا از دستگاه شیطان، این دو سر طیف اند، نمی خواهم بگویم یا حق محض اند یا باطل محض، و این تابع درجات ایمان ما است. درجات ایمان درجات فهم را شكل می دهند؛ بنابراین این هم در بحث معرفت شناسی. در بحث معرفت شناسی حقیر معتقد به علم دینی و غیردینی هستم، نه فقط از منظر اكتشاف و عدم اكتشاف، بلكه از منظر حقانیت و عدم حقانیت، و شاخصه حقانیت را هم فقط اكتشاف نمی گیرم. ممكن است یكی از شاخصه های حقانیت تناسب با واقع و عدم تناسب با واقع باشد، این را هم عرض نمی كنم كه همه ادراكات نسبت شان با واقع یكی است. ما اگر بگوییم این چیز سنگ است یا مثلاً بگوییم چوب است، هیچ تفاوتی ندارد، چرا این ها متفاوت اند، ولی این جایی كه می گوییم سنگ است یا چوب است آنجایی هم كه می گوییم میز چوب است ادراك ما نسبتی با واقع دارد، تطابق با واقع ندارد. كشف تطابقی بی معنا است اصلاً، تناسب است. و تناسب هم تنها پایگاه حقانیت نیست. ما تناسب باطل هم می توانیم داشته باشیم. آن كسی هم كه از بستر دستگاه شیطان به این موضوع نگاه می كند فهمش تناسبی با این موضوع پیدا می كند، اسم تصرفی ای به او داده می شود، به آن اسم تصرف می كند تغییر می دهد، كنترل می كند ولی باطل است. معیار حق و باطل فقط تناسب و عدم تناسب با واقع نیست. پس یک: به جای اكتشاف باید تناسب گذاشت، تناسب معرفتی، دو: این تناسب معرفتی هم باید مقنن كرد، سه: تنها معیار حقانیت تناسب نیست، بلكه جهت گیری اختیار است. اگر اختیار انسان جهت گیری اش باطل بود فهم باطل می شود. و تقوای در فهم مبدأ حقانیت فهم است كه خود این را هم باید برایش منطق درست کرد؛ یعنی تقوای در فهم باید بیاید در اصول این منطق. این منطق، یك دسته از اصولش منطق تقوای در فهم است، كه چگونه بفهمم كه در آن تقوا رعایت شده باشد، تا فهم من فهم حقانی بشود. این هم نكته دوم بود. اما از ناحیه جامعه شناختی كه دیگر حالا بحث پردامنه دیگری است مجال برای بحث نیست، بقیه بحث را اگر وقتی هست در اختیار استاد عزیز باشد جمع بندی كنند.
استاد رشاد: تنها نكته ای كه به استاد میرباقری عرض می كنم این است كه تعبیر تناسب برای من مبهم است نگرانم و احساس می كنم اگر بر این اصرار بورزیم یك نوع در افتادن در دامن نسبیت را ممكن است در پی داشته باشد، اگر اینگونه كه ما الآن فهمیدیم، درست باشد و تلقی ما صحیح باشد منظور جناب آقای میرباقری این باشد، این باید بیشتر تبیین شود كه شاید اینجا فرصتش نباشد. از اساتید و جمع حاضر تشكر می كنم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

 

***********************************
منبع: 
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share