عبدالله بن عبدالمطلب علیهمالسلام(پدر پیامبر)

عبدالله بن عبدالمطلب علیهمالسلام

حادثه بزرگ جامه آغشته به خون حضرت یحیى علیه السلام و تولد پدر پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم)
هنگامی كه عبدالله پدر پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) در مكه دیده به جهان گشود همه كشیشان یهود كه در شام بودند اطلاع یافتند، به این ترتیب كه:
در نزد آنها جامه پشمى سفید رنگى بود كه به خون حضرت یحیى(علیه السلام) آغشته بود و آنها در كتاب هاى دینى خود خوانده بودند كه هرگاه آن جامه را به رنگ سفید یافتند و دیدند كه از آن قطره هاى خون مى چكد بدانند كه در همان ساعت پدر حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) متولد شده است .آنها همین موضوع را در آن جامه دیدند، همه آنها به مكه مسافرت نمودند و تصمیم داشتند كه با نیرنگ به عبدالله آسیب برسانند، خداوند عبدالله را از گزند آنها حفظ كرد و آنها به هدف شوم خود دست نیافتند.
آنها در مكه از هر كس در مورد عبدالله سئوال مى كردند، جواب مى شنیدند كه عبدالله نورى است كه در خاندان قریش مى درخشد.[1]
نوشته اند: روزى عبدالله در مكه به شكار رفت در آن مكان 90 نفر از كشیشان یهود كه به شمشیرهاى زهرآلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگیر كرده و بكشند.
وهب، پدر حضرت آمنه "مادر پیامبر(صلى الله علیه و آله)" صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشیشان را در آنجا دید دریافت كه در كمین عبدالله هستند تا به او آسیب برسانند با این كه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت.وهب مى گوید: نزدیك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنیا نداشتند و سوار بر اسب هاى شهاب بودند دیدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.
هنگامى كه وهب این منظره زیبا را دید شیفته مقام عبدالله شد و گفت: براى دخترم آمنه همسرى مناسب  تر و شایسته  تر از عبدالله نیست، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قریش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمى پذیرفت و به پدر مى گفت هنوز وقت ازدواج من نرسیده است .
وهب به خانه بازگشت و جریان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش تعریف كرد و افزود كه عبدالله زیباترین مردان قریش است و داراى نسب شایسته اى است و من براى دخترم شوهرى را غیر از او نمى پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن .
مادر آمنه به حضور عبدالمطلب «پدر عبدالله» آمد و عرض كرد: دخترى دارم، آماده ایم كه او را همسر عبدالله نمائیم .
عبدالمطلب گفت: هیچ دخترى براى پسرم عبدالله پیشنهاد نشده كه مناسب تر و شایسته تر از آمنه باشد.
آنگاه عبدالله با آمنه ازدواج كرد وقتى زن هاى قریش از جریان آگاه شدند از حسرت این كه این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند.
گفته اند در شب عروسی آمنه، دویست زن از طایفه هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند. "والله اعلم"[2]
مرگ عبدالله در یثرب
عبدالله از طریق ازدواج فصل نوینى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مى كرد، در پیش گرفت .
زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نیز همراه خود برد، در این وقت آمنه دوران بارداری خود را مى گذرانید، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت، و عده اى به منظور استقبال از خویشان خود تا بیرون شهر رفتند.
پدر عبدالله نیز در انتظار پسر بود، دیدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در میان كاروان جستجو مى كرد، متاسفانه اثرى از او در میان كاروان نبود و پس از تحقیق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در یثرب "مدینه" بیمار شده و براى استراحت و رفع خستگى، میان خویشان توقف كرده است، استماع این خبر آثار اندوه و پریشانى در چهره هر دو پدید آورد و سیلاب اشكى از دیدگان پدر و عروس فرو ریخت.
عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به یثرب برود و عبدالله را همراه خود بیاورد، ولی وقتى وی وارد مدینه شد اطلاع یافت كه عبدالله یك ماه پس از حركت كاروان با همان بیمارى چشم از جهان بربسته است .
حارث پس از مراجعت جریان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نیز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و یك گله گوسفند و یك كنیز بنام "ام ایمن" بود كه بعدا پرستار پیامبر(صلى الله علیه و آله) شد.[3]

 

پی نوشت:
[1] كحل بصره ، ص 12.
[2] همان مدرك ، ص 13.
[3] از تاریخ پیامبر اسلام، ص 54/ تاریخ طبرى، ج 2، ص 7 و 8.
-------------------------------------------
منبعقصص الرسول یا داستان هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده

Share