نقش زنان در اقتصاد پايه

آقاى «سيرايت ميلز» جامعه شناس آمريكايى مى گويد: «وقتى نهاد خانوادگى فعلى، زنان را تبديل به برده هاى زبون و عروسك هاى دلربا، و مردان را به صورت اسباب دست زنان در مى آورد، تحقق بخشيدن به ازدواج هاى موفق از عهده افراد خارج است». شما مى دانيد كه تقريبا بيشتر از ده درصد ازدواج موفق در كشورهاى اروپايى و امريكايى نداريم. بسيارى از خانواده ها در آمريكا و بخصوص انگلستان، تك والدينى هستند، به اين معنى كه كودك يا با مادرش زندگى مى كند و يا با پدرش. بسيارى از خانواده هايى كه اسماً خانواده اند زن و شوهر عموماً همديگر را نمى بينند، چون بدون طلاق از هم جدا شده اند. حالا بحث سر اين است كه زنان غربى مى گويند ما در ازدواج ناموفق بوده ايم چون مردها با ما هماهنگى ندارند و به اصطلاح مردها اسباب دست زن ها نشده اند و از آن طرف اگر مردها با فرهنگى روبه رو شدند كه بايد كار مرد، اطاعت از دستورات گاه و بيگاه زنان باشد، عرصه براى مرد تنگ مى شود، و ترجيح مى دهد بدون تشكيل خانواده با هر زنى كه خواست مرتبط باشد و اين در عمل به ضرر زنان تمام مى شود، و همان طور كه آقاى سيرايت ميلز مى گويد: «زن در آمريكا يا برده است، يا بازيچه تبليغات و يا عروسك دل ربا». لذا ديگر هويت اصلى زن مطرح نيست كه بخواهد با حفظ آن هويت و با قوام بودن مردان در خانواده، هركس به بهره روحانى كه بايد برسد، برسد. اين جاست كه آن آقا مى گويد شما ديگر ازدواج موفق در غرب نخواهيد داشت.

وقتى ما آيات 32 و 35 سوره نساء را كنار بگذاريم ديگر جايگاه زن گم مى شود و بر خلاف ظاهر كه خواستيم حقوق زن را احيا كنيم، همه چيز مردانه مى شود، حتى قضاوت در مورد زنان، آقاى رُژه گارودى مى گويد: «وقتى اقتصادِ بازار بر اقتصاد پايه برترى پيدا كرد اعتبار و موقعيت زن در تمام سطوح زندگى اجتماعى خدشه دار مى شود»[1] چون در اقتصاد بازار كار زنان در منزل كه عموماً يك سوم اقتصاد ملى جامعه را تشكيل مى دهد، به چيزى گرفته نمى شود و ارزش هاى مردانه حكومت مى كند، «قدرت» ارزش است و نه «خدمت». وقتى پول در صحنه است «قدرت» در صحنه است و عالَم داخل خانه كه در آن «خدمت» حاكم است بى مقدار مى شود. اقتصاد بازار يعنى در آمد پولى، اقتصاد پايه يعنى گذران زندگى. بسيار تجربه كرده ايد كه درآمدِ بعضى از خانواده هاى روستايى زياد نيست ولى زندگى شان خوب مى چرخد. در دوران گذشته چون مادر در خانه حضور فعالِ اقتصادى داشت زندگى به خوبى مى چرخيد بدون اين كه پول زيادى وارد خانه شود، زنان هميشه با يك نوع توليد و ترميم رابطه داشتند. مصرف كالاها و غذاهاى بيرون خانه آن قدر زياد نبود كه نياز به پولِ زياد باشد. آنچه امروز در خانواده هاى ما نقش بازى مى كند قدرت خريد كالاهاى بيرون خانه است و نه برنامه هاى مادران. در چنين شرايطى است كه اعتبار و موقعيت زن در تمام سطوح زندگى اجتماعى خدشه دار و بى مقدار مى گردد. وقتى «قدرت» ملاك ارزش شد بخواهيم و نخواهيم زنان از ارزش واقعى خود فرو مى افتند. به طورى كه عموماً در غرب حقوق زن ها در همان مقام و پستى كه مردها هستند يك سوم كمتر است. گارودى در همان كتاب مى گويد: «در نظام سرمايه دارى نه تنها كار زنان در خانه جزء توليد ناخالص ملى به حساب نمى آيد، حتى وقتى زنان از كار بى مزد خانه فارغ مى شوند و مايل به انجام كار در خارج از خانه هستند در اكثر موارد كم درآمدترين و بى كيفيت ترين كارها به آنان واگذار مى شود. در فرانسه كمتر از 4% رؤساى مؤسسات زن هستند، در عوض 70% كارمندان ادارات و 80% پرسنل خدماتى را زنان تشكيل مى دهند. در مجموع مزد زنان 30% كمتر از مزد مردان است»[2] اصلا جنس نظام سرمايه دارى در راستاى كم بهادادن به زن، اين است كه نمى تواند تحمل كند زن به اندازه مرد حقوق بگيرد. چون ملاك ارزش ها «قدرت» است و نه «خدمت». و آنچه به واقع احياء زنان است ايجاد بسترى است كه آن ها بتوانند «خدمت» خود را به عنوان ارزش ارائه دهند وگرنه اگر «قدرت» به ميان آمد و ارزش به «قدرت» شد همان قدرت زنان را پس مى زند.

 

-------------------------------------------
[1] « زنان چگونه به قدرت مى رسند»، رژه گارودى، ترجمه امان اللّه ترجمان، ص 18 ..
[2] همان ص 18 ..

Share