گسستگى خانواده، يك بحران

وقتى از نقش روابط جديدى كه در برخورد با فرهنگ غرب، در زندگى ما وارد شد غفلت كرديم، نسبت به مشكلات جديد، ساده لوحانه برخورد مى كنيم، گمان مى كنيم گران فروشى كاسبان ايرانى در سده اخير، پديده اى است شخصى و گذرا، و يا گمان مى كنيم طلاق هاى ميليونى در خانواده هاى ايرانى صرفاً به جهت غفلت از رعايت حقوق خانوادگى و نبودن قانون حمايت از زنان است. غافل از اين كه در فرهنگ مدرن، عهدِ انسان با خدا و اعتقاد به قيامت- كه زندگى خاصى را به همراه مى آورد- فراموش شده و ديگر فضاى زندگى متذكر خدا و قيامت نيست، تا حقوق خانوادگى معنى حقيقى خود را داشته باشد.

بايد متوجه شد يورش بزرگى از طريق فرهنگ غربى به فرهنگ اسلامى شده است. ما به كمك فرهنگ اسلامى در برابر حمله مغول، همه با هم برادرانه به مقابله برخاستيم و نه تنها از بين نرفتيم، بلكه با اتحاد هرچه بيشتر، هويت اسلامى خود را تقويت كرديم. ولى در مقابل حمله فرهنگ غرب، هم آن برادرى و هم اسلام عزيز را فراموش كرديم و به جاى مقابله با آن فرهنگ، دانسته يا ندانسته به استقبالش رفتيم و لذا روز به روز فرهنگ دشمن بيشتر نفوذ كرد و ما را از خطرات دشمنى اش غافل نمود و ما نيز آن را همراهى كرديم، دنيا و دنيادارى محور و هدف زندگيمان شد و دين و ديندارى و حيات ابدى به حاشيه زندگى رفت و در نتيجه از بزرگ ترين نعمت خدا در زمين يعنى «خانواده توحيدى» محروم شديم، و هنوز هم متوجه نيستيم اين محروميت، محروميت از اساس زندگى است و گمان مى كنيم با ادامه يك دين دارى نيم بند مى توانيم از بحرانى كه در نظام خانواده به وجود آمده در امان باشيم. وضعيت ما در حال حاضر آن چنان نيست كه بتوانيم در مقابل خطرى كه خانواده را تهديد مى كند ايستادگى كنيم، چرا كه از يك طرف بحران فوق العاده بزرگ است به طورى كه خود جهان غرب را به كلّى ريشه كن خواهد كرد، و از طرف ديگر هنوز ما از زمينه هاى دينى خود به نحوه شايسته در اين شرايط بحرانى استفاده نكرده ايم. نجات از اين خطر نياز به كارى بزرگ دارد، بسيار بزرگ تر از آن چه در دفاع هشت ساله انجام داديم.

طبق آمارها در دنياى مدرن، گسستگى خانواده ها ديگر يك مشكل اجتماعى نيست، بلكه يك «بحران» است. «در آمريكا سال 1988 براساس آمار گزارش شده، از هرسه ازدواج، بيش از يكى به طلاق انجاميد. در تحقيق ديگرى توسط مارتين و بامپاس، دوسوم ازدواج ها در آمريكا در سال 1989 به طلاق انجاميد. در سال 1980، 40% كودكان سوئدى از مادران بى شوهر زاده شدند. در فرانسه در سال هاى 1982 و 1986 شمار اين كودكان تا 50% افزايش داشته است. در آمريكا در سال 1989 يك ميليون كودك از مادرانى متولّد شده اند كه هرگز ازدواج نكرده اند. در سال 1985 در فرانسه 27% مردان 40- 30 ساله و 26% زنان 34- 30 ساله تنها زندگى مى كنند».[1] اين آمارها نمونه بسيار مختصرى از وضع گسستگى خانواده در جهان غرب است. «نيمى از ازدواج ها در اتريش به طلاق منجر مى شود و زندگى متوسط اتريشى ها به طور متوسط 5/ 9 سال دوام دارد، كه البته در كشور آمريكا، وضع بسياراز اين هم بدتر است».[2]

«از 1960 تا 1990 تولدهاى نامشروع در امريكا 400% افزايش يافته است. درابتداى قرن 21 از هر دوكودك امريكايى يكى نامشروع به دنيا مى آيد، 80% مادرانى كه اين فرزندان را به دنيا مى آورند گرفتار فقر مى شوند. در امريكا روزانه 1300 كودك نامشروع به دنيا مى آيد و 1100 كودك ديگرسقط مى شوند».[3]

به گزارش ايرنا؛ درآمريكا نسبت به سال هاى گذشته تعداد كودكان متولد شده از زوج هاى ازدواج نكرده، شش برابر شده، به طورى كه تقريباً از هر سه كودك متولد شده يكى حرام زاده است .....[4]

اگر علت اين گسستگى در خانواده را عميقاً بررسى كنيم و ابعاد آن را هم خوب بشناسيم، آن وقت است كه گسستگى خانواده را به عنوان يك پديده جدّى براى آينده كشور بايد مورد توجه قرار داد و در راه نجات كشور از چنين آينده اى به جدّ بكوشيم و نيز سعى خواهيم كرد در برخورد با اين پديده، از سطحى نگرى پرهيز نموده و عميقاً مسئله را ريشه يابى نماييم و از خود بپرسيم؛ به راستى چه رابطه اى بين فرهنگ غرب و گسست خانواده وجود دارد كه هرجا اين فرهنگ حاضر شد، اولين نتيجه تخريبى آن، گسست خانواده است.

به گفته ى «ديويداچ اولسون» استاد علوم اجتماعى در دانشگاه مينوستا و از جمله صاحب نظران حوزه خانواده در آمريكا؛ «شواهد، بيانگر آن است كه هرچه جوامعْ غربى تر مى شوند، بر ميزان طلاق در آن ها افزوده مى شود. بيست سال پيش پديده طلاق به ندرت در ژاپن اتفاق مى افتاد، پنج سال پيش پديده طلاق در چين پديده غير محسوسى بود، اما در همين مدتِ كوتاه آمار طلاق و شكل گيرى پديده هم خانگى بدون ازدواج در پكن به نحو فزاينده اى افزايش يافته ......».

اولسون در ادامه سخنان خود مى گويد: «متأسفانه حدود بيست سال پيش كه در آمريكا زوجين عليه نظام ارزشى والدين و جامعه شان دست به اعتراضاتى گسترده زدند، نتيجه اش تجويزى براى زندگى جديد شد. يعنى هم خانگى بدون ازدواج كه در آن زوجين نيازى به زندگى مشترك در خود احساس نمى كنند و چون بخشى از مسائل ازدواج به روابط جنسى باز مى گردد، و شرايط امروز به نحوى است كه ديگر افراد نياز به چنين انتظارى در زندگى مشترك ندارند و مى توانند به سهولت در جامعه خود را ارضاء نمايند و از اين رو با ارضاى خود خارج از زندگى مشترك، تعهدى نسبت به مقوله ازدواج هم ندارند، اساساً بى قيد و بندى جنسى و عرف شدن هم خانگى بدون ازدواج، مردم را بسيار منفعت جو و بى توجه به ارزش هاى روابط خانوادگى ساخته است».

مى گويد: «با روى كارآوردنِ زنان به كار بيرون خانه، پس از ساعات كار و بازگشت همسرانشان به منزل، روابط صميمى گذشته جاى خود را به روابطى سست و متزلزل داد ...».

در ادامه مى گويد: «آنچه بيش از همه چيز جامعه را به سوى طلاق سوق مى دهد، استرس و شتاب زدگى در زندگى جديد است. همه چيز در اين زندگى به قدرى شتاب گرفته كه شتاب در كارها، به نياز يكايك افراد تبديل شده، مردم بايد با يكديگر مبارزه نمايند تا وقتى، براى تنهايى بيابند و خلوتى بدون دردسر داشته باشند».[5]

عزيزان عنايت داشته باشند اگر روند غرب گرايى جوامع اسلامى تغيير نكند، فرهنگ غرب با تمام لوازم خود جاى خود را در جامعه باز خواهد كرد.[6] لذا در آينده با نوعى از زندگى روبه رو خواهيم شد كه مى خواسته ايم از آن فرار كنيم،[7] و چون جامعه آمريكا صورت تمام نماى فرهنگ غرب است، توجه به وضع موجود آن جامعه، آينه خوبى است براى نمايش آينده ساير جوامعى كه به طور جدّى با مسأله بحران خانواده برخورد نكرده اند.

آقاى دكتر جيمزسى دابسون در رابطه با بحران خانواده در آمريكا مى گويد: خانواده هايى كه با زوج هاى ازدواج نكرده اداره مى شود رشد 72% يافته و هم چنين تعداد خانواده هايى كه به وسيله يك مادر مجرد يا پدر مجرد اداره مى شوند با رشدى 25 و 62% روبه روست، و برعكس؛ تعداد خانواده هاى هسته اى مرسوم، به كمتر از 25% كلِ خانواده ها كاهش يافته است. امروزه 33% نوزادان به مادران ازدواج نكرده تعلق دارند، در حالى كه آمار مشابه در سال 1940 ميلادى فقط 5/ 3% بود. هم خانگى يك زن و مرد- بدون ازدواج رسمى- در دوره اى 38 ساله از 1960 تا 1998 رشد 1000% داشته. هم چنين تعداد خانواده هاى مربوط به هم جنس بازان سر به فلك گذارده است. از ديگر سو، ما با رشد فزاينده تعداد زنان ازدواج نكرده در دهه هاى سوم و چهارم زندگى آن ها روبه رو هستيم كه تمايل دارند فرزندان خود را به تنهايى به دنيا بياورند و تربيت كنند.[8]

وى در ادامه مى گويد: «خانواده سنتى، مؤثرترين محيط براى گسترش تعاليم دين بوده، اكثر مؤمنين در كودكى متدين شده اند و اين انتخابِ دين تحت تأثير و راهنمايى والدينِ آن ها صورت گرفت و با نابودى اين نهاد؛ به هر ترتيب ايمان و اعتقادِ نسل ها به مخاطره مى افتد».[9]

در ادامه مى گويد: «يكى از پژوهشگران افكار عمومى به نام جورج بارنا معتقد است اگر يك دختر يا پسر تا سن 14 سالگى با دين مسيح آشنا نگردد، تنها 4% احتمال دارد در سنين 14 تا 18 سالگى به مسيحيت ايمان آورد و احتمال گرايش اين فرد در بقيه عمر تنها 6% است. اين آمارها نكته اى را روشن مى كند كه خانواده در تبليغ و گسترش مذهب نقش اساسى دارد».

همچنان كه عرض شد فاجعه بزرگ براى جامعه ما آن است كه يا اين پديده را ناديده بگيريم و يا در برخورد با آن گرفتار سطحى نگرى شويم و عميقاً مسأله را ريشه يابى نكنيم.

 

----------------------------------
[1] - دكتر شكوه نوابى نژاد، فصل نامه كتاب نقد، شماره 17.
[2] - روزنامه كيهان 16/ 4/ 84.
[3] - نشريه سياحت غرب، مركز پژوهش هاى سازمان صدا و سيما شماره 7 ..
[4] - روزنامه كيهان 5/ 2/ 85 ..
[5] - مجله سياحت غرب، سال سوم شماره 1384 ..
[6] - براى بررسى موضوعِ تماميت خواهى فرهنگ غرب، به كتاب« فرهنگ مدرنيته و توهّم» رجوع فرماييد.
[7] - به گزارش شبكه تلويزيون العربيه آمارهاى وزرات دادگسترى عربستان نشان مى دهد در مدت يك سال ميزان طلاق به 24000 مورد رسيده كه اين ميزان، 24% از مجموعه ازدواج ها محسوب مى شود.( روزنامه كيهان 3/ 10/ 1385).
[8] - مجله سياحت غرب، شماره 30 دى ماه 83.
[9] - همان ..

Share