معناى بودن

اگر انسان توانست بودنِ خود را معنا ببخشد، در واقع به حالت «بقاء» كه ضد «فنا» است، دست مى يابد و در حالت «وطن داشتن» قرارخواهد گرفت.

حالت «بقاء» يعنى حالتى كه انسان از دو نيستى يعنى از «گذشته» و «آينده»، آزاد شده باشد و در اين حالت به جاى وطن كردن در ناكجاآباد، در «بودن» قرار گرفته است و معناى بودنِ خود را احساس مى كند و همواره به دنبال بودنِ گمشده خود نمى گردد.[1]

آن كس كه بودن ندارد، انديشه ندارد، چون به معدوم يعنى به گذشته و آينده نمى توان انديشيد، پس آن كس كه به گذشته و آينده مشغول است، اداى انديشيدن در مى آورد. به طورى كه مولوى گفت:

عمر من شد فِدْيه فرداى من                         واى از اين فرداى ناپيداى من

كسى كه گرفتار آينده شد، چون آينده پيش آمد و «حال» شد، به آن «حال» نظر ندارد، بلكه باز به آينده اى كه نيامده مى نگرد و همواره در آينده ناپيدا سير مى كند و در هيچستان زندگى مى كند.

انديشيدن با درْ خانه بودن، عملى است و اگر انسان به بودن و انديشيدن توجه داشت به مسكن و سكنى كه محل بودن و انديشيدن است سخت حساس خواهد بود. راستى در كدام سراى، «بودن» و «انديشيدن» شكل مى گيرد؟

 

-------------------------------
[1] - به نوشتار« چگونگى فعليت يافتن باورهاى دينى» رجوع شود ..

Share