امام حسین (علیه السلام) انسان ضد غرور/بخش سوم

آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
امام حسین,سیدالشهدا,اباعبدالله,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ  الْعَلَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
.[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفه ای از درس های گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین (علیه السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ امّا جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به  پاداشتن حکومت های شیطانی یا ادامه آنچه از نظر حدوثی و چه بقایی به  کار گرفته می شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.
«غرور» یعنی فریب ناشی از جهل
من حالا یک مطلبی را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نمی خواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصّل راجع به غرور بحث کرده ام؛ امّا فقط اشاره ای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بی خبری ام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بی خبری که او دارد. به این می گویند غرور.
شخص مغرور یعنی فریب خورده ای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کرده ام، نمی خواهم وارد بشوم. حتّی حرف های کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده  ام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را می خواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.
حسین (علیه السلام) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد
امام حسین (علیه السلام) این طور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بی خبری  و بی اطلاعی اش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینک  های مادّی گری حرکت امام حسین  (علیه السلام) را بررسی می کنند، چه  بسا این حرف ها را می گویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادّی گراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده می کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ نعوذ بالله ـ گاهی بی شرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت می دهند.
نخیر، حسین (علیه السلام) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، امّا امام حسین (علیه السلام) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.
حسین (علیه السلام) از ابتدا پایان کار را می دانست.
می گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اوّل، امام حسین (علیه السلام) آخرِ کار را می دانست. نه تنها فریب خورده ای بر اثر بی  خبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را می دانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامه  ها و بخشی از کلمات ایشان را نقل می کنم که همه گویای این است که امام حسین  (علیه السلام) به طور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را می دانست.[2]
* نامه حسین (علیه السلام) به بنی  هاشم
یکی نامه  ای است که امام حسین  (علیه السلام) این نامه را به بنی  هاشم می نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکّه نوشت یا بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّه  ای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی می گویند در مکّه بوده، یعنی حضرت در مکّه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنی هاشم به مدینه؛ عدّه  ای هم می گویند نه، از جمله سید بن  طاووس از کُلینی نقل می کند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحث ها مدخلیت ندارد، ما کاری نداریم که از مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.
حضرت می نویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».[3] از حسین به محمّد بن علی، یعنی محمّد بن حنفیه، برادراش که در  مدینه بود. می فرماید این را بدان، هر کسی از شما بنی هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!
* گفت گوی حسین (علیه السلام) با اُمّ  سلمه
این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکی یکی بگویم. حتّی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می دانست. اُمّ سلمه همسر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وقتی متوجه شد که امام حسین (علیه السلام) می خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «یا بُنَی لَا تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یقُولُ یقْتَلُ وَلَدِی الْحُسَینُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدّت رسول  الله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلّی به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا یا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کرده ای که من نمی دانم؟! به خدا قسم من می دانم که مرا می کُشند. «یا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»...
ببنید چه کار می کند حسین (علیه السلام)! اُمّ سلمه فقط شهادتش را می گوید، امّا حسین (علیه السلام) به آن اضافه می کند. می فرماید: نه تنها اینکه من کُشته می شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم می دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم می گوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچه  هایم هم کشته می شوند... «مَظْلُومِینَ مَأْسُورِینَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت می گیرند... «مُقَیدِینَ»؛ همه اینها را می بندند.... «وَ هُمْ یسْتَغِیثُونَ فَلَا یجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین».[4] اینها استغاثه می کنند و هیچ کسی هم کمکشان نمی کند... چه می گویی مادر جان؟! تو خیال کردی  من نمی دانم؟! تو می گویی من را می کُشند؟! من همه اینها را می دانم.
* گفت گوی حسین (علیه السلام) با برادرش
در برخوردی که امام حسین (علیه السلام) با یکی از برادرهای ناتنی اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح می خواهد برای حضرت خیرخواهی کند، می گوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان می کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین (علیه السلام) به او چه می گوید! می فرماید: «حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ می گوید: پدرم علی (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که فرمود: ای علی، تو را می کشند و حسینت را هم می کشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را می داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کرده  ای که یک چیزی می دانی که من نمی دانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیةَ مِن نَفسِی أبَداً».[5] با وجود آگاهی  ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمی شوم. من صحّه بگذارم پای این  حکومت فاسد؟! حالا باز هم می گویی امام حسین (علیه السلام) نمی دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت می دهی!
* گفت گوی حسین (علیه السلام) با عبدالله بن  زبیر
حالا برویم سراغ عبدالله بن زبیر؛ می دانید که عبدالله بن زبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بن عتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین (علیه السلام) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همین جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را می کُشند و چنین و چنان می شود؛ حضرت رو می کند به او و می گوید: «یا ابْنَ الزُّبَیرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة».[6]إِنَّ هَذَا یقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَینِی وَ بَینَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَینِی وَ بَینَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ».[7] یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون می خواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را می گوید. می گوید من باید به کربلا برسم. مکانش را می داند، آخر کار را می داند. می فرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتی تعبیر این را هم می کند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. »
حرکت آگاهانه حسین (علیه السلام)
امام حسین (علیه السلام) نه تنها این را می دانست که کشته می شود، نه تنها محل دفنش را هم می دانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم می دانست که او را قطعه  قطعه می کنند. شما آن خطبه ای که می خواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می گوید این گرگ ها به من حمله می کنند و من را تکه  تکه می کنند. حضرت همه اینها را می دانست. تا آخر کار را می دانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می خواهد برود، برود.
حالا آیا باز هم می توانی بگویی او مغرور بود؟! آیا می توانی بگویی که حسین (علیه السلام) می خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی می تواند از دهان تو در آید که ـ نعوذ بالله ـ بگویی حسین فریب خورده ای بود بر محور بی خبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می بینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می دانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته می شود. نه گفت به تو پول و ریاست می دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچ کدام از این کارها را نکرد.
* پاسخ حسین (علیه السلام) به عبدالله بن عمر
جلسه گذشته اگر یادتان باشد گفتم که عبدالله بن عمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از این جور حرف ها زد. جواب حضرت را دیشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگویم. حالا می خواهم جواب حضرت را برایتان بخوانم. در جواب عبدالله بن عمر، حسین (علیه السلام) یک نکته ای را به او اشاره می کند. در آنجا وقتی که عبدالله بن  عمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی می کند، امام حسین (علیه السلام) رو می کند به او و می گوید: «یا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یحْیى بْنِ زَکَرِیا أُهْدِی إِلَى بَغِی مِنْ بَغَایا بَنِی إِسْرَائِیلَ».[8] او را به کنیه صدا می کند و به او می گوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمی دانی  که از پستی دنیا این بود که سر یحیی (علیه السلام) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه می گوید! با کنایه به او می گوید بِدان که سر حسین را هم می بُرند و می بَرند... چه می گویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریب خورده و بی خبر نبود و کسی را هم فریب نداد.
ورود کاروان حسین (علیه السلام) به کربلاء
امروز (دوم محرّم الحرام) به کربلا رسید. ابومخنف می نویسد این مَرکَب حسین (علیه السلام) دیگر حرکت نمی کرد؛ مَرکَب دیگری آوردند، آن هم حرکت نکرد؛ می نویسند: «فَلَم یزَل یرکَبُ فَرَساً فَرَساً حتّی رَکبَ ستّة أفراسٍ». چند مَرکب عوض می کند تا رسید به شش مَرکب. اینجا بود که حسین (علیه السلام) گفت: اسم این زمین چیست؟ گفتند شاطئ الفرات؛ گفت نه، اسم دیگر هم دارد؟ گفتند غاضریه. در آن خبرهایی که به او داده بودند این اسم  ها نبود. گفت اسم دیگری هم هست؟ گفتند «کربلاء». ابومخنف می نویسد: «فَتَنَفَّسَ الصُّعَدَاء»؛ یعنی یک نفس راحتی کشید. حسین (علیه السلام)؛ یعنی ای خدا، رسیدم به مقصد. «وَ بَکَی بُکَائاً شَدِیداً»؛ شروع کرد به گریه کردن. بعد هم شروع کرد به اشاره کردن؛ در بعضی جاها این طور دارد که حتّی قسم خورد، گفت: «وَ اللهِ هَهُنَا مَقتَلُ رِجَالُنَا»؛ به خدا قسم همین جا مردهای ما را می کُشند. «وَ اللهِ هَهُنَا مَذبَحُ أطفَالِنَا»؛ به خدا قسم اینجا بچه  هایمان را سر می بُرند. شروع کرد اینها را گفتن. حسین نمی دانست؟! حسین مغرور بود؟!
حالا برویم سراغ خواهر حسین (علیه السلام). دستور داد اینها پیاده شوند. مردها پیاده شدند، حالا زینب (سلام الله علیها) می خواهد پیاده شود؛ سوار شدن زینب در مکّه را شنیده اید؛ می نویسند وقتی زینب در مکّه خواست سوار شود، برادراش ابوالفضل رو کرد به آن جمعیتی که ایستاده بودند و گفت: «غُضُّوا أبصَارَکُم»؛ چشم هایتان را ببندید؛ سرها را به زمین بیندازید؛ دختر زهرا (سلام الله علیها) دارد می آید؛ دختر علی (علیه السلام) دارد می آید. قاسم دوید یک کرسی آورد و گذاشت پای محمل؛ علی اکبر آمد و پرده محمل را بالا زد، ابوالفضل آمد و زانو را خم کرد تا خواهر پایش را روی زانویش بگذارد. حسین (علیه السلام) آمد و زیر بغل های زینب را گرفت. ورود به کربلا هم باید همین تکرار شده باشد. این ورود است، امّا خروج...
 

منبع: سایت تخصصی آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)
---------------------------------
منابع:
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 57.
[2]. البته بحث بُعد هدفش چیز دیگری است. به هدفش هم رسید. یعنی هم از نظر ظاهری می دانست که آخر کار چه می شود، و هم به هدفش رسید. چون بحث هدف را سال های گذشته بحث کردم، امسال آن را مطرح نمی کنم.
[3]. بحارالأنوار، ج45 ،ص87.
[4]. بحارالأنوار،ج44 ، ص331.
[5]. اللهوف،ص26.
[6]. بحارالأنوار،ج45 ،ص86 .
[7]بحارالأنوار، ج45 ، ص85 .
[8]. بحارالأنوار، ج44 ، ص364 .

Share