آسیب شناسی روش اجتهاد در گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات/بخش سوم

مناظره استاد میرباقری با استاد صرامی در روش شناسی اجتهاد
آیت الله میرباقری

باید دین شناسی مان را از نو واکاوی کنیم که در واقع تکامل ادراک از دین و استضائه به دین است که مبدأ تکامل فقه و اجتهاد می شود. ما نیازمند این واکاوی هستیم. در آغاز رنسانس هم عده ای برای این که کارکرد دین را در عرصه حیات اجتماعی کم کنند در معنای دین تصرف کردند و واقعاً باور اجتماعی درست کردند که دین یک امر معنوی مربوط به حوزه خصوصی است که هیچ ربطی به حیات اجتماعی ندارد و بعد هم پلورالیسم در قدسیت را مطرح کردند

ضرورت تکامل تعریف از جامعه و اهداف دین در فقه نظامات
استاد میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم؛ من به سهم خودم جداً تشکر می کنم از این که عرائض بنده را بزرگوارانه تحمّل می کنند با این فرض که فرمودند هنوز به ادبیاتش هم دست پیدا نکرده اند و به تعبیر ایشان ادبیات سازی نشده است. چون معمولاً این گونه بحث ها چندان گوش شنوا ندارد، در این باره مسئولیت متوجه خود آن کسی است که حرف جدیدی می زند. او باید تلاش کند این را به سطحی از ادبیات بیاورد و بیان کند که قابل تفاهم باشد، و الا دیگران مسئول نیستند که حرف یک شخص را ادبیات سازی کنند، خود فرد اگر مدّعی است باید ادبیاتش را هم تولید کند. افرادی هم که حال و حوصله دارند یک زبان جدید را که هنوز به زبان و ارتکاز موجود اجتماعی نزدیک نشده گوش بدهند، دقت و واکاوی کنند واقعاً کم هستند، حالا این بزرگواری ای که ایشان می فرمایند از همین مقوله است که عرایض حقیر را تحمل می فرمایند.
اجمالاً سه تا سؤال مطرح شد؛ یکی در باره بحث اهداف فقه است که این جا من در باره اش بحث جدّی نداشتم و فقط به صورت مثال عرض کردم که اگر ما بخواهیم تکاملی در تفقه ایجاد کنیم باید یک توجهی به مبانی کلامی فقه و مبانی کلامی علوم اصول و روش اجتهاد داشته باشیم و یک توجهی هم به مبانی جامعه شناختی. برای این که بتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه تغییر بدهیم، باید یک علم الإجتماع اسلامی داشته باشیم، بررسی کنیم که آیا جامعه واقعاً جمع کمّی افراد است ؟یا حقیقتی به نام جامعه داریم؟ - تا بعد بگوئیم نسبتش به فرد چیست- آن وقت می شود بحث کرد که اگر جامعه یک حقیقت است احکامی هم غیر از احکام فرد دارد یا نه؟ این جاست که ما می توانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه ارتقا بدهیم، این یک نکته بود.
در نکته دیگر عرض کردم باید دین شناسی مان را از نو واکاوی کنیم که در واقع تکامل ادراک از دین و استضائه به دین است که مبدأ تکامل فقه و اجتهاد می شود. ما نیازمند این واکاوی هستیم. در آغاز رنسانس هم عده ای برای این که کارکرد دین را در عرصه حیات اجتماعی کم کنند در معنای دین تصرف کردند و واقعاً باور اجتماعی درست کردند که دین یک امر معنوی مربوط به حوزه خصوصی است که هیچ ربطی به حیات اجتماعی ندارد و بعد هم پلورالیسم در قدسیت را مطرح کردند به این معنا که ادراکات هر کسی برای خودش محترم است.
سخن من این است که اگر ما می خواهیم مسائل جدید را پاسخ بدهیم و واقعاً در دوره جدیدی هستیم که مسئله اسلام در تحقّق اجتماعی مطرح شده است، طبیعتاً باید ادراکات کلامی مان ارتقاء پیدا کند، چون ظرفیت علم کلام کنونی ما ظرفیت مبناسازی برای فقه و حکومت نیست، پایگاه فقه و علم اصول در علم کلام است، اگر ظرفیت علم کلام تان ارتقاء پیدا نکند امکان این که علم اصول یا فقه را به کمال برسانید یا فراهم نمی شود. چنین معنایی منظور من بود. طبیعی است اهدافی که ما در تفقه دینی داریم مبتنی بر ظرفیت کلام مان، ارتقاء پیدا می کند و الا تردیدی در این نیست که فقهای بزرگ ما در طول تاریخ معمولاً اهداف فقه را به ساماندهی دنیا برای دنیا برنمی گرداندند، لذا می گفتند ملاکات احکام در دسترس ما نیست و الا اگر احکام فقط برای التزامات اجتماعی بود ممکن بود بگویند چیزی است که با عقل ما هم قابل رقم خوردن است، لذا می گفتند ما هیچ وقت بی نیاز از وحی نمی شویم، باور آنها خلاف نظر کسانی است که می گویند ما به دوره ای رسیده ایم که عقل تکامل پیدا کرده است، و چون مأموریت دین ایجاد تکامل عقلی بود دیگر نیازمند به وحی نیستیم! اگر دین را برای ایجاد التزام اجتماعی بخواهیم ممکن است به این حرف برسیم. بنابراین فرمایش شما را قبول دارم که آن چیزی که در ارتکاز فقهای ما بوده و گاهی هم تصریح شده این است که غایات و ملاکات فقه فراتر از دنیاست و می خواهد دنیایی را بسازد که بستر حرکت به سمت قرب به خدای متعال است. این فرمایش تان کاملاً دقیق است.
نکته ای هم که راجع به مرحوم محقق اصفهانی عرض کردم مطلبی است که ایشان در بحث حسن و قبح گفتند، ایشان می گویند قبح و حسن چیزی نیست جز بنای عقلا، یعنی اعتباری است که غایتش حفظ نظام اجتماعی است. سخن من این است که اگر بخواهیم بگوئیم شارع همین حسن و قبح ها را امضاء می کند، سخن ما یک لازمه ای خواهد داشت. نمی خواهم بگویم نظریه ایشان در همین حدّ است، ولی برداشت اولیه از نظریه ایشان این است که می خواهند حسن و قبح را به حفظ نظام برگردانند به طوری که گویا اصلی ترین فعلِ حَسن، حفظ نظام است و اصلی ترین فعلِ قبیح، اختلال نظام است که مبنای حسن و قبح اجتماعی را شکل می دهد. به نظر من این سخن تا حدودی بیان می کند که همه حسن وقبح ها برای تأمین نظام مادی هستند، مگر این که خود حفظ نظام را به تکامل عوالم یعنی به قرب برگردانند، آن وقت دیگر از ادراکات عقلایی خارج می شود و به چیز دیگری تبدیل می شود که متفاوت از ادراکات عقلایی موجود است.
استاد صرامی: یعنی مقصود از حفظ نظام، دنیا است؟
استاد میرباقری: حسن و قبح های عقلا چه در نظام خان و خانی، چه در نظام پادشاهی و چه در نظام دموکراسی مشترک است، حسن و قبح هایی دارند که می خواهند که احکام مشترک عقلایی است و می خواهند بر اساس آنها نظام محفوظ بماند، این نظام هم نظام این دنیایی است که عقلا می گویند. چون عقلا شامل مؤمن و کافر می شود، شما که نمی گویید فقط کفار عقلا هستند. البته ما می گوئیم کافر متخبط است و اصلاً از عقلا نیست و باید او را از عقلا خارج بدانیم. ما می گوئیم احکام عقلائیه احکام متدینین است، لذا قائلیم احکام عقلائیه دو دسته است: یکی احکام عقلائیه برآمده از دستگاه انبیاء و دیگری انشاءات دینی، لذا انشاءات عقلای بی دین است اصلاً عقلایی نیست. به فرموده قرآن «الَّذی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطانُ مِنَ الْمَسِّ»(بقره/275) تقسیم بندی مرحوم محقق اصفهانی که این نیست بلکه به احکام مشترک عقلایی قائلند که در نظام برده داری وجود دارد در سایر نظام ها مثل دهقانی، سلطنتی و دموکراسی هم هست، آیا احکام عقلائی آنها به حفظ آخرت معطوف است؟
استاد صرامی: غرض محقق اصفهانی بیان همه اجزاء نظام اجتماعی نیست بلکه نظم را با حسن و قبح توضیح می هد.
استاد میرباقری: غرض از نظم چیست؟ آیا منظور تناسبات آخرت است؟ اگر حسن و قبح را به این حد ارتقاء بدهیم با احکام عقلای موجود متفاوت خواهد شد. احکام عقلا غایت اخروی ندارد بلکه حفظ نظامات اجتماعی شان است. لذا اتکای به بنای عقلا به این صورت تنزل دادن شریعت به نظامات دنیایی است. البته نمی گویم ایشان به لوازم چنین سخنی پایبند هستند. در هر صورت غرض بنده از طرح این موضوع این است که اگر بخواهیم ساحت فقه را به بحث تکامل اجتماعی ارتقاء ببخشیم، باید اندیشه های کلامی ما در مورد فقه ارتقاء پیدا کند، اگر ظرفیت کلامی ما ارتقاء پیدا نکند، ارتقاء فقه ممکن نیست. به عنوان مثال به مساله امامت در کلام توجه کنید، یک نگاه رایج این است که امام مجری قوانین است، از این نگاه ولایت دینی به دست نمی آید، این نگاه غیر از نگاه امام در کتاب «الخلافه و الولایه» است که مبنای نظام ولایت فقیه شان است. تلقی حقیر این است که باید مبانی کلامی ارتقاء پیدا کند.
حاشیه ای به فرمایش مرحوم اصفهانی شد که شاید خوب هم نبود وارد شویم، چون بی انصافی در حقّ ایشان می شود و آن مطلب یک نظریه ای است که به تنهایی نیاز به بحث مستقل دیگری دارد، فرمایش شما را قبول دارم که فقهای ما هدف از فقه را به حفظ نظامات دنیایی برنمی گردانند، منتهی عرضم این است که باید ارتقاء پیدا کند و اهداف فقه در کلام ارتقاء پیدا می کند، به تعبیر دیگر از ظرفیت فقه در خود فقه بحث نمی کنند بلکه در کلام بحث می کنند، این عرضم بود و الا فرمایش شما را قبول دارم.
ضرورت گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات
سؤال دیگر در باره بحث سرپرستی تحول و تکامل بود که این بحث به بحث علوم یا نه مربوط می شود یا خیر؟ ممکن است قسمتی از آن به بحث معرفت شناسی و علم برگردد به این معنا که اگر بخواهیم تکامل علم را سرپرستی کنیم آیا می توانیم از دانش های مدرن استفاده کنیم یا نه؟ آیا آن دانش ها در موضوع شناسی معتبرند یا خیر؟ قبول دارم که بخشی از بحث های پیشینی در بحث سرپرستی تکامل اجتماعی همان بحث های معرفت شناسانه هستند، اما الآن به آن بحث ها نظر ندارم، فقط می خواستم بگویم مقیاس تفقه دینی ما گاهی در حدّی است که فقط احکام موضوعات را بیان می کنیم، آن هم موضوعات منفصله را، می گوییم حکم نماز چیست؟ حکم حج چیست؟ حکم جهاد چیست؟ حکم بیع چیست؟ حکم اجاره چیست؟ اما یک موقعی از موضوعات منفصله آن طرف تر می رویم؛ یک کلّ متغیر به نام جامعه را می بینیم و می خواهیم این جامعه را از وضعیت الف به وضعیت ب ببریم، یا کل نظام اقتصادی را یک جا می بینیم می خواهیم این نظام اقتصادی را از وضعیت اول به وضعیت دوم ببریم، نظام اقتصادی عبارت از موضوعات منفصل و جزایر مستقل نیست، یک کلّ به هم پیوسته است که البته عواملی دارد.
ممکن است بگوئید در نظام اقتصادی اسلام بیع و اجاره هم هست. ولی در این سطح سوال این است که اولاً این کل متغیر چیست؟ ثانیاً شکل مطلوبش چیست؟ یعنی وضعیت موجود چیست؟ و چگونه می شود این متغیر را از این جا به جای دوم برد؟ یعنی احکام نسبت ها و تخصیص ها و این نوع مسائل در این جا مطرح می شود، از این بالاتر؛ بحث از تکامل اجتماعی است، یعنی باید فقه را از احکام موضوعات به احکام نظامات و نسبت ها و از احکام نظامات به احکام تکامل نظامات اجتماعی رشد بدهیم. به عبارت دیگر ما نمی خواهیم نظام ساکن و راکد درست کنیم، بلکه می خواهیم دائماً نظامات اجتماعی متکامل باشند. همان طور که در اندیشه مدرن برای ایجاد توسعه به دنبال مدیریت توسعه هستند و دائماً ساختارها را تغییر می دهند، یعنی به تکامل ساختارها فکر می کنند که با تکامل ساختارها موضوعات هم عوض می شود، یعنی در موضوعات تغییر و تبدیل رخ می دهد. مثلاً وقتی پول به صورت الکترونیکی مبدل می شود، چیز دیگری درست می شود! شما 50 سال قبل پول الکترونیکی نداشتید، اعتباری بود ولی این قدر هم اعتباری نبود! الآن در فقه باید از آقایان فقها سوال کنیم آیا این پول الکترونیکی قیمت ذاتی دارد؟ بعضی از آقایان فقها می گویند اسکناس مالیت دارد و آن را می فروشیم، و می گویند اگر مهریه خانمی در پنجاه سال قبل هزار تومان بود، که با آن هزار تومان یک خانه پانصد متری می شد خرید، الآن همان هزار تومان را که بدهد بس است، چون خودش مالیت دارد، در حالی که الآن پول الکترونیکی شده و موضوع تغییر کرده است. صاحبان اندیشه مدرن همین طور که دنبال تکامل اجتماعی هستند و در تکامل اجتماعی ساختارها را متکامل می کنند و موضوع را هم متناسب با آرمان های توسعه متحول می کنند. به نظر من تکامل جامعه دینی هم همین طور است و ما فقط دنبال ایجاد نظام نیستیم بلکه دنبال تکامل نظامات هستیم، فقه ما باید فقه تکامل نظامات باشد، فقه برای این که به این مقیاس ورود پیدا کند باید اجتهادش تکامل پیدا کند، این بحثی بود که این جا عرض کردم.
قبول دارم این بحث مباحث پیشینی بسیاری دارد، از فبیل این که تکامل نظامات اجتماعی به چه معناست؟ فقه نظام چه فرقی با فقه موضوعات دارد؟ آیا چیزی که امروزه درباره بانکداری اسلامی می گویند و بانک را به عقود تجزیه می کنند درست است یا غلط؟ - به نظر ما درست نیست و این نظریات اصلاً حکم بانک نیست، بلکه حکم چیز دیگری است. بانک یکی از ارکان نظام سرمایه داری است و کار اصلی اش این است که مسئله بهره و زمان را محاسبه می کند و بعد هم در نظام بانکداری می خواهند پول کار کند و همان را محفوظ نگه دارد.- غرضم این است که باید بحث مفصلی را در این باره طرح کنیم. فقط اجمالاً اشاره کردم که باید مقیاس فقه به سرپرتی تحول و تکامل اجتماعی ارتقاء پیدا کند که غیر از پاسخگویی به مسائل احکام موضوعات و حتی احکام نظامات و تأسیس نظامات است. امروز بحث هایی در حوزه در حد خارج فقه مطرح شده است که به نظامات می پردازند ولی باز هم افق شان افق تکامل نظامات نیست. باید مأموریت فقه تکامل نظامات اجتماعی باشد. باید ببینم آیا دین در باب تکامل اجتماعی حرفی دارد؟ که حتماً حرف دارد و حرفش چیست؟ و چطور می شود به این حرف رسید؟ این نکته دوم بود.

ادامه دارد...

Share