آفات رفاه افراطی

استاد اصغر طاهرزاده؛
یاد مرگ

رفاه افراطی موجب می شود مرگ به فراموشی کشانده شود و مردن سخت تر شود چون در آن صورت انسان با مرگ غافلگیرانه روبه رو می شود. و از آن طرف هم انکار معاد موجب طلب رفاه افراطی می گردد و انسان را با مرگی آزاردهنده روبه رو می کند.
در اروپا با رنسانسی که انجام گرفت به بهانه ی پشت کردن به کلیسا با هر نوع معنویتی مخالفت شد و نظرها از عالم غیب و قیامت به دنیا و عالم محسوسات معطوف گشت و لذا عوامل معنوی که کنترل کننده ی امیال و شهوات افراطی هستند به حاشیه رفت و دنیازدگی و رفاه افراطی جای آن را گرفت، پس به این معنی می توان گفت: اروپا با پشت کردن به شریعت، به رفاه افراطی دل بست و نتیجه ی دل بستن به رفاه افراطی روحیه ی فرار از مرگ را به دنبال آورد. با رجوع به کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت می توان جایگاه این نوع رفاه و رفاه زدگی در غرب را در روی گردانی مردم اروپا از معنویت دانست که منجر به میل شدید به رفاه گشت و معنی زندگی در تصرف هرچه بیشتر بر طبیعت تعریف و تفسیر شد و طوری به مردم القاء شد که هر ملتی هرچه بیشتر بر طبیعت حاکمیت داشته باشند موفق ترند و در نتیجه فضایی به وجود آمد که فکر کردند می توانند بر مرگ هم مسلط شوند پس نباید به فکر مرگ باشند و هنر مردن که توسط دین، ذهن ها را رهبری می کرد به فراموشی سپرده شد.
پروتستانتیسم به اسم روشنفکری دینی جنبه های معنوی کاتولیک را به حاشیه راند و یک نوع نگاه حسی را جایگزین آن کرد تا راه را برای هرچه بیشتر مدرن شدن غرب فراهم کند و به گمان خودشان موانعی را که دین برای پیشرفت و صنعتی شدن غرب ایجاد کرده است کنار زدند و در حقیقت حرکتی جهت مقابله با دین و معنویت انجام شد با این هدف که دین برای بهتر زندگی کردن در دنیاست و نه چیز دیگر و این یکی از آثار غفلت از مرگ بود و ریشه ی ایجاد رنسانس جز همین نگاه نبود که محترمانه دین خدا به فراموشی سپرده شود و جای آن را برنامه هایی پر کند که عقلِ محدود انسان ها ارائه می دهد.
حضرت امام علی(علیه السلام) به فرزندشان امام حسن(علیه السلام) می فرمایند: «عَوِّدْ نَفْسَک التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ فِی الْحَقِّ[1] عادت بده نفس خود را به سختی ها و چه اخلاق خوبی است، پایداری و سختی در مسیر حق. فرار از سختی ها یعنی دل بستن به میل ها و هوس ها یکی از خصوصیات روحیه ی غیر ایمانی است و مؤمن به واقع از سختی ها فرار نمی کند، بلکه از هلاکت فرار می کند که موجب بی ثمری و پوچی است. حضرت زهرا(سلام الله علیها) علت پشت کردن به علی(علیه السلام) را رفاه زدگی می دانند و آن هایی را که جریان سقیفه را در مقابل غدیر عَلَم کردند این طور معرفی می کنند که: «وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیةٍ مِنَ الْعَیشِ وَادِعُونَ فَاکهُونَ آمِنُون»[2]و شما همیشه در زندگی همراه با رفاه متنعّم و خوش بودید.
با رفاه نمی توان به نتیجه رسید چراکه انسان را مشغول دنیا می کند و یاد مرگ فراموش می شود و هنر مردن که فرهنگ اصیل انسان های بزرگ و تمدن های الهی است از میان می رود و عملاً مرگ سخت می شود و به همین جهت برای راحت مردن، سختی کشیدن لازم است تا نفس تعلقش به بدن شدید نباشد.
اگر قوّه ی نامیه در بدن انسان حرکت طبیعی خود را داشته باشد، بدن در شروع پیری، یعنی از حدود چهل سالگی به بعد رو به لاغری می رود و روح انسان توجهاتش را از بدن به مرتبه ی بالاتر از آن سوق می دهد و انسان کم کم میل به رفتن پیدا می کند. اما اگر جامعه ای غرق در رفاه گشت و تماماً مشغول نیازها و میل های بدن شد نفس ناطقه فرصت توجه به عالم معنا و رشد در آن عوالم را ندارد و در این حال در منظر جان انسان هیچ آثاری از عالم غیب و معنویت ظاهر نمی شود و معنی غافلگیرشدن توسط مرگ در این حالت است که انسان باید تمام خوشی ها را یک جا بگذارد و برود، پس به راحتی می توان گفت: کسی که در رفاه افراطی قرار دارد مرگ بدی در انتظار او است.
تمدن غربی براساس غفلت از مرگ و دامن زدن به رفاهِ هرچه بیشتر دنیایی، شکل گرفته است و به همین جهت ما باید مواظب باشیم از ابزارهای این تمدن از آن جهت که رفاه می آورد حذر کنیم و به صورت گزینشی با تکنولوژی برخورد نماییم.[3] از دنیا و وسایل آن باید در حدّی که بتوانیم زندگی کنیم و به اهداف عالیه ی خود دست یابیم، استفاده نماییم ولی زندگی در دنیا به معنی فرو افتادن در رفاه نیست. انسان سالمی که از پیاده روی بیزار است، باید بداند این نشانه ی شروع نوعی رفاه افراطی است که در او در حال شکل گرفتن است، که اگر مواظب نباشد این رفاه زدگی او را تا کفر جلو می برد. پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَی ءٍ أَشَدَّ مِنَ الْمَشْی إِلَى بَیتِه»[4] خداوند به چیزی به اندازه پیاده روی به سوی مسجدالحرام عبادت نشد. درست است که در قدیم ماشین نبود، اما اسبِ تیزرو بود، ولی باز مردم به جهت توجه به آن روایت و روحیه ی صبر بر سختی ها، پیاده به خانه ی خدا یا زیارت ائمه(علیهم السلام) می رفتند، چون در روایت هست برای هر قدمی ثواب می نویسند. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به هنگام دیدار از جانبازانِ قطع نخاعی وقتی به استقبال آن ها رفته بودند، قدم های خود را کوتاه برمی داشتند، چون می دانستند به تعداد قدم هایشان حَسنه خواهند داشت. در هر حال حرف بنده این است:
حضور دل نتوان یافت در لباس حریر ***** پس از فتیله ی ابریشمی چراغ مساز
وقتی روشن شد با رفاه نمی توان به نتیجه رسید و رفاه، ابتدا موجب غفلت از مرگ می شود و سپس مرگ را سخت تر می کند پس برای خوب زندگی کردن و راحت مردن، باید سختی کشید، چرا که:
هر که شیرین زیست، آخر سخت مُرد ***** هر که اندر بند تن شد، جان نبرد

هنر خوب مردن مربوط به کسانی است که هم زندگی دنیایی را می شناسند و هم بعد از این زندگی را، و تنها ملت های خدادوست هنر خوب مردن را یافته اند.

ائمه ی اطهار(علیهم السلام) و شیعیان واقعی آنان قهرمانان خوب زندگی کردن و خوب مردن بودند. و در همین راستا شهدای کربلا با این که حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) شبِ عاشورا به آن ها خبر دادند که فردا همه شهید می شویم، ماندند و به زیباترین شکل ممکن شهادت خود را مدیریت کردند و به راحتی تسلیم دشمن نشدند و در حین مبارزه با دشمن هیچ احساس ترسی در آن ها مشاهده نشد.[5]
امیر المؤمنین(علیه السلام) در نامه ی 31 نهج البلاغه به فرزندشان می فرمایند: «وَاعْلَمْ اَنَّ مَالِک الْمَوْتِ هُوَ مَالِک الَحَیاةِ وَ اَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمیت وَ اَنَّ الْمُفْنِی هُوَ الْمُعِید»؛ فرزندم! بدان، آن که صاحب موت است، همان صاحب حیات است و هم او که خلق کرده است می میراند و همان که فانی می کند برمی گرداند.
حضرت متذکر می شوند که مرگ در کنار حیات یک سنّت جاری در نظام هستی است و نه یک امر اتفاقی که بتوان از دست آن رها شد و یا آن را نادیده گرفت. با توجه به چنین امری است که تأکید می شود عزیزان متوجه باشند کسانی خوب زندگی می کنند که واقعیت مرگ را بشناسند و همه ی زندگی شان تلاش برای فرار از مرگ نشود.

 

پی نوشت:
[1] - نهج البلاغه، نامه ی 31.
[2] - احمد بن على طبرسى ، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 1، ص 101.
[3] - به کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» از همین مؤلف رجوع شود.
[4]- شیخ صدوق ،الخصال، ج 2، ص 630.
[5] - حُمَیدبن مسلم در رابطه با روحیه ی حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) در هنگامه ی جنگ می گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ(علیه السلام)إِنْ كَانَتِ الرَّجَّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَیهِ فَیشُدُّ عَلَیهَا بِسَیفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْ یمِینِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهَا الذِّئْبُ» به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دل دارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پیادگان بر او حمله می افکندند او با شمشیر بدانان حمله می کرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله ی گوسفند از برابر گرگى فرار کنند.
Share