تخریب خانه خدا توسط یزید (لعنه الله علیه )

سوم ربیع الاول
کعبه قدیم

پـس از شهادت حضرت سیدالشهداء جمـاعـتـى از مردم مدینه از جمله عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه به شام رفتند و با یزید دیدار کردند، یزید جوائز فراوان به آنها داد، چون فرستادگان به مدینه برگشتند در میان مردم بدگوئى او را آغاز کردند، و گفتند: مـا از نزد کسى مى آئیم که دین ندارد، شراب مى آشامد و آوازخوانان و نوازندگان همواره در مـجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخوانى مشغولند، او سگ باز است و آنقدر شراب مى خورد و در مستى مى گذراند که از نماز غفلت مى ورزد، شما را گواه مى گیریم که او را از خلافت عزل کردیم .
مـردم مـدینه حاکم یزید را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند، و بنى امیه را از مـدینه بیرون کردند، و آنها داستان را به یزید نوشته و از وى استمداد نمودند، یزید، عمروبن سعید را خواست به او پیشنهاد رفتن به مدینه نموده عمرو گفت : همه جا در تـحت فـرمـان تـو بوده ام و همـه جا را امـن ساختم اگر بنا باشد که خون افراد قریش ریخـتـه شود حاضر نیستم ، یزید که از جانب عمرو ماءیوس گردید به سراغ عبیدالله زیاد فـرستاد و به او پیشنهاد کرد که مدینه را امن ساخته سپس به مکه رود و ابن زبیر را مـحاصره نمـاید، ابن زیاد گـفـت :واللّه لا جمـعـتـهمـا للفـاسق قـتـل ابن رسول اللّه و غـزو مـکه .
یعـنى کشتن پسر پیغمبر و جنگ با کعبه را براى فـاسقـى تـواءمـا مرتکب نمى شوم . آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر به طرف مـدینه فرستاد و دستور داد سه روز به آنها مهلت بده اگر مطیع نشدند با آنها بجنگ ولى متعرض على بن الحسین علیه السلام مشو که او خاندان مروان را پناه داده است .
مـوقـعـی که خبر حرکت مسلم بن عقبه به مردم مدینه رسید بر بنى امیه سخت گرفتند و به آنها پیشنهاد کردند که یا با ما عهد کنید که بر کسى از ما ستم نکنید و کسى را بر علیه مـا راهنمـائى نکنید و به دشمن ما کمک ننمائید و یا با شما مى جنگیم و شما را مى کشیم ، بنى امـیه شرایط پیشنهادى را پذیرفتند و راه شام را در پیش گرفتند، تا وقتیکه به مـسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدینه جویا شد، ولى او بر طبق پیمانى که سپرده بود گفت : من نمى توانم چیزى بگویم زیرا پیمان سپرده ام .
مـسلم گـفـت : اگر پسر خلیفه نبودى ترا گردن مى زدم ، مروان به پسرش عبدالملک گـفـت : نزد مـسلم برو شاید مرا نخواهد تا مجبور شوم برخلاف پیمان بگویم عبدالملک نزد مـسلم رفت ، پرسید: چه خبر؟ و چه باید کرد؟ عبدالملک گفت : مى روى تا وقتى به نخـله رسیدى در سایه درخـتـان استـراحت مـى کنى اول آفـتـاب از جانب حره طرف شرقى مدینه شروع به جنگ مى کنى تا وقتى که آفتاب بر پـشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد آن وقت چشم ایشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سرنیزه ها و شمشیرهاى شما خیره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت : خدا پدرت را خیر دهد از این فرزندى که دارد! مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملک پیش رفت تا با مردم مدینه روبرو شد به آنها گفت که امیرالمو منین! گمان مى کند شما اصل و ریشه اسلامید و دوست ندارد خون شما ریخته شود بنابراین سه روز به شما مهلت مى دهیم اگر توبه کردید و تسلیم شدید از شما مى پـذیرم و من هم به مکه مى روم ولى اگر سرپیچى کنید از ما رفع عذر نموده آن وقت به حساب شما خواهم رسید.
پس از سه روز پرسید: چه مى کنید آیا تسلیم مى شوید یا مى جنگید؟ مردم مدینه گفتند: بلکه با شما مى جنگیم.
روز چـهارم مردم مدینه به فرماندهى عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقـى مـدینه مهیاى کارزار شد، براى مسلم که پیرمرد و مریض بود کرسى در وسط دو جمـعـیت قـرار دادند و بر آن نشست.
لشکر شام حمله را آغاز کردند تا اکثر مردم مـدینه شکست خـوردند، ولى عبدالله بن حنظله با عده قلیلى که در اطرافش بودند حمله سختى نمود و لشکر شام را به عقب نشینى مجبور ساخت تا نزدیک بود خود را به کرسى مسلم برساند که او لشکر شام را تهدید و تحریک نمود و دوباره جنگ درگیر شد.
در این مـیان فـضل بن عـباس بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب با بیست نفر به کمک عـبدالله شتـافت و به او گفت: به هر طرف که من حمله کردم شما هم به همان طرف حمله کنید که تصمیم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شامیان نرسانم دست نکشم یا او را مـى کشم یا خـود کشتـه مـى شوم ، حمـله نمـودند تـا فـضل خـود را به پـرچـمـدار شام رسانید و او را به خـیال مـسلم کشت و آواز برداشت که مسلم را کشتم ، مسلم پاسخش داد که اشتباه کردى ، مسلم خـود پـرچـم شامـیان را بدست گـرفـت و پـیش ‍ مـى رفـت تـا فـضل کشتـه شد، عـبدالله پـس از کشتـه شدن فـضل با عـده کمـى که همـراه داشت مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحریک مى نمود تا برادر مادریش محمدبن ثابت بن قیس کشته شد، هشت پسر داشت هر یک پس از دیگرى شهید شدند و سرانجام عبدالله بن حنظله به شهادت رسید و مدینه به تصرف مسلم و لشکر شام درآمد.مـسلم سه روز جان و مـال و نوامـیس مـردم مـدینه را بر شامـیان حلال کرد چـه خونهائى که نریختند و چه اموالى که به غارت نرفت و چه نوامیسى که هتـک نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که همگى برده زرخرید یزیدند هر که نمى پذیرفت طعمه شمشیر مى شد فقط حضرت سجاد علیه السلام محفوظ ماند و چهارصد خانواده اى که در خانه خود پناه داده بود نیز از این مهلکه نجات یافتند.
از ابن قتیبه در کتاب الامامه و السیاسه نقل شده: که افرادى را با سخت ترین شکنجه ها از بین بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرین و قریش و وجوه مردم کشته شد، و مـجمـوع کشتـگـان بجز زنان و کودکان به ده هزار نفـر رسید، از ابن ابى الحدید نقل شده: که آنچه مسلم بن عقبه در مدینه کشت از آنچه بسر بن ارطاه در سفر حجاز و یمن که در حدود سى هزار نفر را هلاک کرد کمتر نبود.
مـردى از اهل شام بر زنى که تـازه وضع حمـل نمـوده و بچـه اش را در بغـل گـرفـتـه شیر مـى داد وارد شد، گفت: هر چه دارى براى من حاضر کن، زن گفت: چیزى براى ما باقى نگذاشتند، شامى گفت: چیزى به من بده وگرنه بچه ترا مى کشم ، زن گـفـت: واى بر تـو این پـسر ابى کبشه انصارى یار رسول خـدا است ، سپس گفت: فرزندم اگر چیزى داشتم فداى تو مى نمودم ، مرد شامى پـاى طفـل را گـرفـت در حالى که پـستـان در دهن داشت چـنان به دیوار کوبید که مغز طفـل مـتلاشى و بر زمین پخش شد، ولى آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود که صورتش سیاه شد.ابو سعـید خـدرى در خـانه پنهان شده بود که چند مرد شامى وارد خانه شدند و نامش را پرسیدند؟ پاسخ داد؟ من ابو سعید خدرى یار پیامبرم ، گفتند: آرى نامت را زیاد شنیده ایم خـوب کارى کردى که در خـانه نشستـى و با مـا نجنگـیدى حال هرچه دارى بیاور، گفت چیزى ندارم ، موهاى صورتش را کندند و او را چندین بار زدند و هر چه یافتند بردند حتى از سیر و پیاز و یکجفت کبوتر که در خانه بود نگذشتند.انس گـوید: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظین قرآن کشته شدند بحدى از مردم مـدینه کشته شد که مى توان گفت یک نفر باقى نماند، از جمله کسانیکه کشته شدند دو نفـر از پـسران زینب دخـتـر ام سلمـه همـسر مـکرمـه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى باشد.
یزید و سوزاندن خانه کعبه
پس از آنکه مسرف بن عقبه از سرکوبى مردم مدینه فارغ شد عازم مکه مکرمه گردید، اما چـون به قـدیر رسید جان به مالک دوزخ تسلیم کرد، حصین بن نمیر که جانشین مسرف بود به فرماندهى سپاه شام وارد مکه شد.شهر مکه را محاصره نمود، عبدالله بن زبیر که قدرت جنگیدن با وى را نداشت به خانه کعـبه پـناهنده شد، و او خود را: العائذ بالبیت مى نامید، و به همین لقب مشهور شد حتى شعرا در اشعار او را با این لقب نام مى بردند.
حصین بن نمیر از بالاى کوههاى مسجدالحرام و دره هاى اطراف منجنیق ها نصب کردند و به وسیله آن سنگ و آتش و نفت و چیزهاى سوزنده به خانه کعبه مى ریختند تا آنکه خانه را خراب کرده و سوزانیدند.
و خـداوند بزرگ نیز قدرت نمائى کرد و در حمایت از خانه اش صاعقه اى فرستاد که یازده نفـر از کسانیکه با منجنیق کار مى کردند طعمه حریق شدند و این حادثه در سوم ربیع الاول یازده روز قبل از مرگ یزید اتفاق افتاد، فشار بر مردم مکه و ابن زبیر سخت شد، که ابو وجزه مدنى در اشعارش چنین سروده است :
ابن نمیر بئس ما تولى قد احرق المقام والمصلّى
پـسر نمـیر چـه کار زشتـى را مـرتـکب شد که مـقـام ابراهیم و محل نماز را سوزانید.
بى شرمى یزید
یزید در زمـان معاویه به عنوان امیر حاج به حج رفت ، در مراجعت به مدینه برگشت ، و در آنجا بساط شراب بگسترانید در این حال امام حسین علیه السلام و عبدالله بن عباس خواستند بر او وارد شوند یزید گفت : وارد شوند، او را گفتند: ابن عباس بوى شراب را مى فهمد.
گفت : حسین را اجازه دهید و ابن عباس را اجازه ندهید!
حسین عـلیه السلام که وارد شد بوى شراب را همراه بوى عطریات فراوان دریافت . حضرت فرمود: چه عطر خوبى ، این عطر چیست ؟ یزید گفت : این عطرى است که در شام تهیه مى شود. آنگـاه کاسه شراب طلبید و خود آشامید، کاسه دیگر طلبید، چون حاضر کردند به امام حسین علیه السلام حواله کرد!! حضرت فـرمـود: عـلیک شرابک ایّها المـرء.
شرابت مال خودت اى شخص ‍ یزید اشعارى با این مضامین خواند:اى رفـیق ، عـجب است که ترا دعوت به شراب مى کنیم و تو اجابت نمى کنى و به زنان جوان و شهوات و شادى و شرابى که بزرگان عرب بر آن نشسته اند دلت را تر و تازه مى کند.امـام عـلیه السلام برخاست و فرمود: بلکه دل ترا تر و تازه مى سازد اى پسر معاویه .
این عمل یزید نشان مى دهد که آنقدر شراب خورده که عقلش را از دست داده بود وگرنه با توجه به مذاکرات او با نمایش قبل از حضور امام این رفتار تناسب ندارد.
خـلاصه زشتـیهاى یزید و اعـمـال ناشایست او بقدرى است که زبان از بیان و قلم از تـحریر آن قـاصر و ناتوان است ، تاریخ ننگین زندگى کوتاه یزید بشریت را به شرمندگى و سرافکندگى وا مى دارد.
رفـتـار مـعـاویه پـسر یزید که پـس از مـرگ پـدرش او را به خلافت برگزیدند، و استـعـفـایش ، واکنش رفتار یزید است ، او اندیشید پدرش آبروى خلافت را برده و چنین خـلافـتـى باعث شرمسارى هر انسان عاقل است ، وگرنه در تاریخ سابقه ندارد که کسى از حکومت روى گردان باشد

منبع : پایگاه تخصصی غدیر

Share