خط پایان یک مبارز

عباس رمضانی
امیر کبیر

عزل امیرکبیر از صدارت

صدارت امیرکبیر و آغاز به کار وی در این مقام، دورنمای روشنی را برای ایران رقم زد. برنامه های سرنوشت ساز، طرح های دراز مدت، میان مدت و کوتاه مدت او همراه با اندیشه های نوین و اصلاح گرانه اش حکایت از آن داشت که مردم در آینده با ایرانی آباد، آزاد و مستقل مواجه خواهند بود، کشوری که با کاهش وابستگی و با دستان توانای خود ایرانیان اداره خواهد شد و دیگر نفوذ بیگانه در هیچ جای آن مفهومی ندارد. قرار بود، امیرکبیر با اصلاح کلی مملکت و احقاق حق از دست رفته مردم که در طول سالیان متمادی حکومت جباران و زورمندان خائن اتفاق افتاده بود، عزت و عظمت را برای آنان به ارمغان آورد و سایه چکمه پوشان پست و خون آشام بیگانه را از سر ملت و مملکت دور کند و هویت ملی آنان را بازسازی، و خود باوری و خودجوشی را در آنان به جریان اندازد. آیا کسی به روزی می اندیشید که سهم امیرکبیر و برنامه های او در دوران پنجاه ساله حکومت ناصرالدین شاه فقط سه سال و چند ماه باشد؟
صرف نظر از دوره های خاص، تاریخ ایران مملو از نامردی و نامردمی دولت مردان است و امیرکبیر نیز قربانی یکی از این نامردی های تاریخ ایران شد. این نامردی و حسادت فقط مربوط به عزل او نیست، زیرا در انتصاب او به صدارت نیز کارشکنی های زیادی دیده شد. چه در انتصاب و چه در عزل امیر، آن چه آشکار بود، حاکی از دشمنی های ظاهری و قابل درک با وی بود، ولی در پشت صحنه هم، جنایت پیشه هایی در داخل و خارج کشور بودند که تحمل یک لحظه حضور او در مسند صدارت نداشتند.
سیاست های پنهانی دشمنان امیرکبیر از همان ابتدای کار آغاز شد و آثار آن در گوشه و کنار به چشم می خورد. ناصرالدین شاه از امیر پشتیباتی می کرد و خود را مدیون زحمات طاقت فرسای او می دانست. اما زمانی که شاه نیز از این بابت در صف نادانان و افراد ناصالح قرار گرفت، روزنه هایی که تا قبل از این، منعکس کننده افکار مخالفان امیرکبیر بودند، چراغ های بزرگی شدند که از دورترین نقطه قابل رؤیت شدند. از آن به بعد، علناً با امیر و سیاست های او مخالفت می شد و پشتیبانی نداشت و یکه و تنها مانده بود، سرانجام ناصرالدین شاه با صدور فرمان عزل امیرکبیر در هیجدهم ماه محرم سال 1268 هـ. ق او را اوج قدرت به زیر کشید و مخالفان و معانداتی که وی را سدی در راه اهداف پلید و پست خود می دانستند، نفس راحتی کشیدند.
در عزل امیرکبیر، عوامل متعددی دخالت داشتند که بعضی از آن علل به صورت مختصر ذکر خواهد شد:
 

1. نقش مهدعلیا

او دختر امیر محمد قاسم خان قاجار بود که محمد شاه با وی ازدواج کرد. نام اصلی این زن جهان خانم معروف به «نواب» و ملقب به «مهدعلیا» بوده است. این زن همان کسی است که ناصرالدین شاه با اصرار زیاد، دخترش عزت الدوله را به همسری امیرکبیر برگزید (1). به استناد مدارک تاریخ، مهدعلیا، زنی مغرور، تجمل گرا، زشت، ولی باهوش و تشنه قدرت بوده است. محمد شاه از رفتار او رضایت نداشت و معمولاً چندان از او خوشش نمی آمد و با این که او را طلاق داده بود، مهدعلیا از او دست نمی کشید و در کارهای محمد شاه دخالت می کرد. بهترین فرصتی که مهدعلیا بدست آورد، مربوط به زمان مرگ محمد شاه است. با این حادثه، او زمینه را مساعد دید و در فاصله مرگ همسرش تا جلوس فرزندش، اداره امور مملکت را در دست گرفت. مهدعلیا برای انتخاب و انتصاب امرا و حکام و رجال و صاحب منصبان دولتی در دستگاه ناصر الدین شاه نقشه هایی داشت و افرادی را در خدمت خود قرار داده بود. به ویژه، اختلاف نظر مهدعلیا و ناصر الدین شاه برای تعیین صدراعظم، دامنه اختلافات آن دو را افزایش داد و کینه مهدعلیا نسبت به فرزندش شعله ورتر شد. در واقع توطئه بر ضد امیرکبیر از همان آغاز کار صدارت شدت گرفت و آن ها سفره ای گستردند که روز به روز بر تعداد موافقان عقایدشان افزوده می شد.
امیرکبیر مرتب سفارش مهدعلیا را به ناصر الدین شاه می کرد و از او می خواست تا احترام مادرش را نگه دارد، ولی شاه از مادرش دوری می گزید و چون سعادت پادشاهی خود را در امیرکبیر جست و جو می کرد، برخلاف میل مهدعلیا، خواهرش را به ازدواج امیر درآورد و با این کار آتش خشم مادر را برافروخته تر ساخت. مهدعلیا نیز به میزان توطئه هایش بر ضد امیرکبیر افزود و پناهگاهی برای مخالفان صدراعظم شد.
کم کم سطح توطئه ها و سنگ اندازی ها به قدری زیاد شد که ناصر الدین شاه محل اقامت مهدعلیا را تحت نظر گرفت و مقرر نمود، همه با اجازه او به سرای مادرش رفت و آمد نمایند. محدود کردن مهدعلیا و سخت گرفتن بر او کارساز نبود و حتی وی را در اجرای تصمیماتش مصمم تر می ساخت. مهدعلیا در تصمیم نهایی خود حذف امیرکبیر را مدنظر داشت و بهترین شیوه و نزدیکترین راه برای رسیدن به این هدف را، تغییر ذهن پادشاه نسبت به امیرکبیر تشخیص داده بود تا با همکاری سایر مخالفان، نقشه زیرکانه خود را به ناصرالدین شاه تفهیم کنند و به او بفهمانند که امیر قصد تصاحب تاج و تخت شاه را دارد، در صورتی که این اتهام تحت هیچ شرایطی به صدراعظم نمی چسبید، چون سراسر زندگی امیرکبیر با ناصر الدین شاه از روی خلوص و صداقت و مردانگی بود و بسیاری از بزرگان داخلی و خارجی، امیرکبیر را در مقابل شاه، صادق و وفادار خوانده اند.
مهدعلیا و همدستان وی برای عملی شدن کار خود روش هایی نیز اتخاذ نمودند. آن ها گاه و بی گاه شاه را با جمعی از مطربان و خوانندگان سرگرم می ساختند و نهایتاً کار را به آن جا رساندند که شاه در زندگی تجملاتی و روزمره غرق شد و تفکر اصلاح جامعه و اداره مملکت از ذهن او کم رنگ گردید و برای تغییر در عامل صدارت تصمیم ناروایی گرفت و با تمهید مقدمات، امیر را از صدارت عزل نمود.
 

2. نقش میرزا آقاخان نوری

وی معروف به اعتمادالدوله است و یکی از کاندیدهایی بود که به عنوان اولین صدراعظم ناصرالدین شاه معرفی شد ولی برای احراز این پست توفیقی بدست نیاورد، و همگام و همراه مهدعلیا در صف مخالفان امیرکبیر قرار گرفت. آقاخان مدعی بود که اگر صدارت نصیب او شود، بهتر از امیرکبیر کار خواهد کرد و زمینه پیشرفت و ترقی ایران را فراهم می نماید. میرزا آقاخان فردی وطن فروش و حیله گر بود و قبلاً یک بار در زمان محمد شاه به دلیل مسایل مالی و اعمال ناشایست دستگیر و محاکمه و به کاشان تبعید گردید و وقتی از مرگ محمد شاه و زمینه سازی برای سفر ناصر الدین میرزا از تبریز به تهران و پادشاهی او آگاه شد، از کاشان فرار کرد و خود را به تهران رساند و با وساطت انگلیس و عفو ناصر الدین شاه در کابینه امیرکبیر مشغول کار شد. این فرد، تحت حمایت انگلیس قرار داشت و امیرکبیر در هیچ شرایطی به او اعتماد و اطمینان نداشت. خود او گفته است « احترام خشکه دارم (2)».
میرزا آقاخان نوری از همان ابتدای همکاری با دستگاه حکومت و حضور در کابینه امیرکبیر، گرگی در لباس میش بود که پس از ناامید شدن از پست صدراعظمی، از همان موقع به صدارت بعد از امیرکبیر می اندیشید و دیگر مخالفان هم او را برای این زمان آماده می کردند. شیل، وزیر مختار انگلیس می نویسد:
« گرچه میرزا آقاخان شغل ثابت و مخصوص در دستگاه دولت ندارد... هرگاه امیرنظام معزول شود، به احتمال زیاد، او جایش را خواهد گرفت.» (3)
عاملان تحریک میرزا آقاخان نوری بر علیه امیرکبیر، صرف نظر از مهدعلیا که پناهگاهی برای او محسوب می شد، انگلیس بود که آقاخان را تحت حمایت داشت. وقتی موضوع صدارت او قطعیت پیدا کرد، مخالفت هایش نسبت به امیرکبیر به اوج خود رسید و این زمانی بود که هنوز امیر سمت امیر نظامی را داشت و حتی ممکن بود دوباره به مقام صدارت برگردد. آقاخان منصب امیرنظامی میرزا تقی خان را نیز عامل مهمی برای حضورش در تشکیلات دربار می دانست و معتقد بود، با وجود امیر نمی توان کارها را سرو سامان داد. عقیده اش بر این بود که نباید آن چه امیر آماده کرده و افرادی را که او به کار گمارده ، در زمان او نیز باشند. از طرف دیگر، آقاخان اطمینان نداشت کارگزارانی که با امیرکبیر کار کرده اند، حالا سخن او را بفهمند و اجرا نمایند. بنابراین یا خودش باید از کار صدارت کناره گیری می کرد، یا باید ترتیبی می داد تا امیرکبیر را کاملاً از صحنه جامعه خارج کند، او را تبعید کنند یا به قتل برسانند. عزل و تبعید امیرکبیر به کاشان، آقاخان را راضی نکرد و فقط قتل امیر بود که لبخند رضایت را بر لبان او می گذاشت. وی می گفت: « تا میرزا تقی خان زنده است، من نمی توانم قلمدان او را در جیبم بگذارم (4)».
مسلماً دل کندن خود آقاخان را مقام صدارت نه تنها کار ساده ای برای او نبود، بلکه آن هایی هم که زمینه این پست را فراهم کرده بودند، به جز هدف امیرکبیر، اندیشه دیگری نداشتند. از این جهت راه دوم را برگزیدند. میرزا آقاخان نوری و هم پیمانانش خرج توپخانه تهمت و افتراء و توطئه بر ضد امیرکبیر را افزایش دادند و اتفاقاً این توپخانه خوب عمل کرد و هدف را نشانه رفت. پشتیبانی دولت انگلیس و مهدعلیا، ناصر الدین شاه را خام و نادان تر کرد و خدعه ها و نیرنگ های آن ها مقام سلطنت را فریب داد. با این کار، دیگر احتمال تصمیم شاه مبنی بر برگشت امیرکبیر به صدارت متنفی شد و به صفر رسید.
رابرت گرانت واتسون می نویسد:
« بدبختانه مداخله ای از ناحیه «پرنس دالگورکی(5)» موجب تغییر ناگهانی در رویه شاه گردید (6)». دالگورکی ملاحظه کرده بود که امیر مخالف سرسخت تجاوزات روسیه به ایران است و پی برده بود که امیرکبیر مردی دوست دار حقیقت، عادل و منطقی است. به همین دلیل از برکناری او و صدارت میرزا آقاخان نوری اظهار تأسف بسیار کرد. این تأسف بیشتر به این دلیل بود که، آقاخان تحت حمایت انگلیس بود و در مظان این بود که نفوذ انگلیس را بر روس ها ترجیح دهد.
دالگورکی نگران بود که امیر را از بین خواهند برد و اگر او را به قال هم نرسانند، دیر یا زود، مجدداً زمامدار خواهد شد. به همین سبب، مطمئن ترین راه از نظر او این بود که امیر را تحت حمایت روس قرار دهد و اگر امیر پیشنهاد او را می پذیرفت، شاه حق داشت طبق قانون و حقوق بین الملل او را قهراً از آن جا خارج کند. دالگورکی اعضای سفارت روس را به همراه عده ای قزاق به خانه امیرکبیر فرستاد و اعلام کرد که او تحت حمایت روس قرار دارد. این اقدام ناشیانه، بدگمانی شاه را نسبت به امیرکبیر تشدید نمود. آقاخان نوری هم این فرصت را مغتنم شمرد و با چاپلوسی تمام به حضور شاه رفت و گفت، اگر شما نتوانید حق امتیاز خود را نسبت به اتباع خویش به اثبات برسانید، مردم ایران شما را به چشم پادشاه نخواهند نگریست و می گویند شاه فرمان بردار و نوکر روس است. این سخن تأثیر عجیب و فوری داشت و شاه از دالگورکی خواست تا اعضای سفارت و قزاق ها را از آن جا خارج کند و اعلام نمود، اگر این کار صورت نگیرد، برای دستگیری امیرکبیر اقدام خواهد نمود.
شاه با انتخاب آقاخان به مقام صدارت، همه مسؤولیت های امیرکبیر را یک مرتبه لغو نکرد، بلکه هر بار طی حکمی، بخشی از کارهای امیر را به میرزا آقاخان نوری واگذار نمود. در افکار عمومی هم چنین وانمود می شد که امیر به دلیل کثرت مشاغل و خستگی استعفا داده است، حال آن که این مسأله اصلاً صحت نداشت.
 

3. دست های خارجی

در میان کشورهای خارجی، بیشترین دخالت و نفوذ برای حذف امیرکبیر از قدرت، مربوط به دولت انگلیس بود. نمایندگان این کشور با مکر و حیله، در لحظه به لحظه برنامه های مربوط به تغییر صدراعظم ناصر الدین شاه حضور داشتند و جزئیات امور را به وزارت خارجه خود گزارش می دادند و از آنجا رهنمود می گرفتند. انگلیس به عنوان یک نیروی خارجی و برون مرزی، نقش حمایتی و پشتیبانی مخالفان امیرکبیر را در داخل ایران بر عهده داشت و چون میرزا آقاخان تحت حمایت آن ها بود، این کشور در حمایت و دفاع از او نقش عمده ای ایفا می کرد و می کوشید تا با بهره گیری از سایر مخالفان، زمینه صدارت او را فراهم کند.
نقش روسیه نیز بی تأثیر نبود و اگر چه میزان حضور این کشور در ماجرای عزل امیرکبیر به اندازه انگلیس نمی رسید، اما اقدامات این کشور و از جمله اظهارات و اقدامات دالگورکی، وزیر مختار این کشور ، بی تأثیر نبود. روس ها بعد از عزل امیرکبیر و مرگ او نه رسماً اعتراض کردند و نه کار ناصر الدین شاه ، مبنی بر کشتن صدراعظم قدرت مندی چون امیرکبیر را تقییح نمودند.
 

عکس العمل امیرکبیر در برخورد با حکم عزل

قبل از این که ناصر الدین شاه حکم عزل امیرکبیر را صادر نماید، امیر به سست شدن رابطه شاه با او پی برده بود و در یکی از نامه هایش به شاه تأکید کرد که اگر مطلبی هست به صورت روشن و آشکار و صریح گفته شود. عمده مسائل این بود که ناصر الدین شاه در تصمیم گیری های خودش استقلال نداشت و دیگران برای او خط و مشی تعیین می کردند و به همین علت، ثبات و پایداری در کارها و سخنانش دیده نمی شد.
دشمنان امیرکبیر با سوء استفاده از این خصلت شاه، تصمیمات خود را مرحله به مرحله به ناصر الدین شاه منتقل و قدم به قدم زمینه خلع امیر را فراهم کردند. خود امیرکبیر هم دقیقاً متوجه این سیاست شده بود. او می دانست تحت نظارت و قرار گرفتن منزلش، عدم پذیرش او از سوی شاه برای ارایه گزارش و مسائل عمده دیگر با چه اهدافی اتفاق می افتد.
امیرکبیر پس از قطعی شدن موضوع عزلش از صدارت، طوری سخن گفت که به شاه فهماند، علاقه ای برای بازگشت به صدارت ندارد و به او سفارش کرد که:
«نگذارید کارهای پخته را خام نمایند، خواه به خدمتم برگردانید، خواه معزولم فرمائید، خواه منصب بدهید، خواه منصبم را بگیرید و خواه به صورت یکی از آحاد رعیت در آیم، آن چه حکم کنید، مصلحت خود را در آن می بینم و همان را طالب بوده و می باشم (7)».
 

مرگ امیرکبیر

پس از غزل میرزا تقی خان امیرکبیر در هیجدهم محرم سال 1268 هـ. ق، قرار بود او را به حکومت کاشان اعزام نمایند، ولی برای این کار هم میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا تردید داشتند و این نگرانی برای دولت های روس و انگلیس و حتی شخص شاه هم وجود داشت. چند روز بعد، خانه امیر را محاصره کردند و ناصرالدین شاه او را از همه مناصب رسمی خلع نمود. حکم قطعی عزل امیرکبیر در بیست و ششم محرم سال 1268 هـ. ق توسط وزیر امور خارجه (8) به سفارت روس و انگلیس و عثمانی ابلاغ شد.
شاه به امیرکبیر گفت، برای همیشه می تواند با عزت و آزادی زندگی کند. این سخن شاه بود، ولی مخالفانی که دغدغه پست و مقام داشتند، می دانستند که اگر او در پایتخت بماند، ممکن است نظر شاه تغییر کند. از این رو با توطئه و نیرنگ، کاری کردند که شاه از سخنی که گفته بود، عقب نشینی کرد و امیر را توسط جلیل خان جلیلوند معروف به بیات به کاشان تبعید نمود.
کاروان حامل امیرکبیر و خانواده اش زیر نظر افسر فوق، با یکصد سوار اسکورت در کالسکه مخصوص عزت الدوله (9)، در هشتم ماه صفر سال 1268 هـ. ق به کاشان رسید و امیر را به فین کاشان بردند و میرزا آقاخان با حقه و نیرنگ فرمان قتل او را از ناصر الدین شاه گرفت و برای اجرا به میرزا حاج علی خان فراش باشی ملقب به اعتمادالسلطنه داد (10). متن حکم ناصرالدین شاه چنین است:
« چاکر آستان ملایک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاجی علی خان، پیش خدمت فراش باشی دربار سپهر اقتدار، مأموریت دارد که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
ناصر الدین شاه از این موضوع ناراحت بود و حتی چند ساعت بعد از آن که حکم را داد، نامه دیگری که حاج علی خان برگردد، اما او رفته بود. حاج علی خان با این احتمال که ممکن است ناصرالدین شاه از تصمیم خود منصرف شود، شب در منزل خودش نماند و به خانه پسرش رفت و نزدیکی های صبح با چند نفر دیگر عازم کاشان شد.
حاجی علی خان کسی است که در زمان محمد شاه پست های مهمی داشت. بعدها مورد نفرت دربار قرار گرفت و به کاشان تبعید شد. امیرکبیر او را مورد توجه قرار داد و مقام فراش باشی گری را به او سپرد. برای بردن امیرکبیر به کاشان، لباس های خود را تغییر داد و وقتی وارد کاشان شد، همه فکر می کردند، ممکن است شاه مسأله تبعید امیر را لغو کرده باشد و حاج علی خان حامل این خبر است، در صورتی که مأموریت وی برخلاف نظر دیگران بود.
امیرکبیر پس از حدود چهل روز تبعید، سرانجام در هفدهم ربیع الاول سال 1268 هـ. ق بدست حاج علی خان فراش باشی به قتل رسید. وی دستور داد تا سربازان باغ فین و حمام و چشمه را محاصره کنند و هیچ کس اجازه ورود به داخل این اماکن را نداشت. حتی عزت الدوله هم برای ورود و خروج در مضیقه قرار گرفت. امیرکبیر بعد از چند مدت، برای شست و شوی خود وارد حمام شده بود. حاج علی خان با میر غضب و چند نفر دیگر به حمام رفتند و حکم قتل امیر را به او عرضه داشتند. امیرکبیر گذشته فراش باشی را یادش آورد، ولی او اظهار داشت که معذور است و باید حکم را اجرا کند و به امیر پیشنهاد نمود تا خودش نحوه قتل را تعیین کند (11).
پس از پایان سخنان حاج علی خان، امیرکبیر به دلاک دستور داد تا رگ های دست او را بزند و دلاک چنین کرد. بعد حاج علی خان اشاره ای به میرغضب کرد تا ترتیب امیر را بدهد. میرغضب بر پشت امیر زد و او را به مین انداخت و با پارچه ای دهان او را بست و محکم فشار داد تا این که خفه شد و قاتلین به تهران بازگشتند و خبر قتل امیرکبیر را اعلام نمودند (12). با مرگ امیرکبیر، بسیاری از افراد نفس راحتی کشیدند و از آن به بعد خواب راحتی داشتند. یکی از این افراد میرزا آقاخان نوری بود. او در یکی از نامه های خود به ناصرالدین شاه چنین می نویسد:
« بحمدالله میرزا تقی خان غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا جان این چاکر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای بک کلمه دست خط مبارک سرکار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی. زور و تسلط چاکر، اعتبار شاه است (13)».
عزت الدوله همسر امیرکبیر با همکاری جمعی از مردم کاشان، جنازه امیر را با احترام تشییع و در امام زاده حبیب بن موسی کاشان، نزدیک آرامگاه شاه عباس اول به امانت گذاشتند و پس از مدتی آن را به کربلا منتقل و در آرامگاه اختصاصی به خاک سپردند (14). عزت الدوله و دو دخترش، بعد از مرگ امیرکبیر به تهران آمدند و ناصرالدین شاه مورد نفرت آن بود، اما بعدها ناصرالدین شاه به زور عزت الدوله را به ازدواج پسر میرزا آقاخان نوری درآورد (15) و بعد از عزل میرزا آقاخان از مقام صدارت، عزت الدوله هم از شوهرش طلاق گرفت.
 

سرنوشت اصلاحات بعد از امیرکبیر

میرزا آقاخان نوری که کم و بیش در صفحات گذشته مطالبی در رابطه با او بیان شد، کسی نبود که بتواند برنامه اصلاحات صدراعظم پیش از خود را ادامه دهد و به سرانجام مقصود برساند. صدارت برای او حکم جامه گشادی را داشت که برازنده تن او نبود. ناتوانی آقاخان در اداره حکومت، از همان اوایل کار صدارتش مشخص شد. نظم امیرخانی مخدوش گردید و ناصر الدین شاه علی رغم مشاهده اوضاع آشفته کشور، روز به روز احکام جدیدی برای آقاخان صادر می کرد و تا آن جا پیش رفت که به آقاخان گفت، اگر مهدعلیا و دیگر آشنایان و نزدیکانش مانع نظم حکومت باشند، آن ها را تبعید خواهد کرد.
بعد از امیرکبیر، روند اصلاحات که با زحمت زیاد پایه گذاری شده بود، مختل گردید. دوره کوتاه صدارت امیرکبیر را که «دوره طلایی ایران نو (16)» گفته اند، پس از وی آشفته و نابسامان شد. امیرکبیر با برخورداری از ایمان و اعتقاد بالا و انگیزه ای پرشور، دست به اصلاحات زد و کوشید تا حس همبستگی، تعان و همکاری و تثبیت ارزش ها در جامعه نهادینه شود. بعد از او، میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله طوری عمل کرد که آن مسائل جای خود را به ضد ارزش ها داد. به دلیل حاکم نبودن روح تعاون و همکاری و خود محوری و خودخواهی، شکاف عمیقی در ساختار حکومت ایجاد شد و بخشی نگری، جای فرابخشی نگریستن، و خودخواهی جای دیگرخواهی را گرفت و به مرور زمان ارزش های قبلی دگرگون گشت. شیل سفیر انگلیس در نامه ای به وزیر امور خارجه کشورش چنین نوشته است:
« به میرزا آقاخان نوری به صراحت گفتم، رسوایی او در رشوه خواری و این که هر کس پول بیشتر بدهد، منصب را به او واگذار می کند، مایه سلب اعتماد شاه به وی گشته و ایرادهایی که دشمنان بر او می گیرند از همین رهگذر است. او مراتب دزدی خود را انکار کرد و گفت عوض این سرزنش ها باید به او آفرین گویند. زیرا او باعث حسن روابط ایران با انگلیس و روس و عثمانی شده است (17).»
جملات فوق نشان می دهد که چه طور ممکن است در جامعه ای که صدراعظمش دزد و رشوه خوار است، سایر مقامات و مسؤولین و حکام را از دزدی و رشوه خواری منع کند؟ و آیا ممکن است وقتی صدراعظم، زمینه نفوذ بیگانگان در ارکان جامعه را فراهم می کند، مانع سلطه آن ها شد؟
بعد از امیرکبیر، برنامه اقدامات و اصلاحات وی در اثر سیاست های نابخردانه میرزا آقاخان نوری و سایر عوامل دولتی، به شرح زیر دست خوش نابسامانی گردید:
1. میرزا آقاخان نوری، پست وزارت نظام را به برادرش میرزا فضل الله که در ظلم و ستم و اختلاس و دزدی شهره بود و در حقه بازی و نیرنگ، چیزی کم نداشت، واگذار کرد. او وضع نظام را که تازه با اقدامات امیرکبیر سازمان دهی شده بود، به هم ریخت و بنیه دفاعی ارتش را سست و بی انگیزه کرد و غرور ملی و حس میهن دوستی آنان را تقلیل داد یا بکلی از بین برد.
2. ناصرالدین شاه رجال درباری وابسته به خود را که در دوره امیرکبیر، به دلیل خیانت و ناتوانی اخراج شده بودند به دربار فراخواند و با حذف نیروهای موجود، آن ها را در پست های حساس منصوب کرد و کارهای بزرگ را به دست نادانان و نااهلان سپرد.
3. حقوق و مزایای درباریان را که امیرکبیر با توجه به نوع مسوولیت و میزان شایستگی و تعهد و توانایی آنان تنظیم کرده بود، نادیده گرفت و دوباره به روش گذشته برای آن ها حقوق و مستمری و پاداش و دیگر مزایا مقرر نمود.
4. آقاخان پست و منصب ها را بر اساس لیاقت افراد نمی داد. بلکه با توجه به نامه شیل که ذکر آن گذشت، هر کس چاپلوس تر و در تملق گویی موفق تر بود. و رشوه بیشتری می داد، پست و مقام بالاتری دریافت می کرد و در حقیقت میرزا آقاخان نوری، کارهای بزرگ را به دست انسان های کوچک سپرد و همین اشتباه، ایران را به خاک مذلت و نابودی کشاند.
5. بازدید از کار نیروهای ارتش و مراسم سان که باعث تقویت و آمادگی و افزایش بنیه دفاعی و رزمی سپاه بود، نادیده پنداشته شد و حتی میرزا آقاخان نوری به خاطر سردی هوا، ناصر الدین شاه را از حضور در مراسم سان منع می کرد.
6. پرداخت حقوق پرسنل نظامی که در زمان امیرکبیر به روز شده بود، بار دگر به تعویق افتاد و باعث نگرانی و کم کاری آن ها گردید.
7. با آغاز صدارت آقاخان، روس ها و انگلیس ها که در زمان امیرکبیر محدود شده بودند، فضای باز و بدون مانعی را مقابل خود احساس کردند و به تعدیات خود افزودند.
8. با عزل و قتل امیرکبیر، بار دیگر سلطه استعمار بر جای جای ایران سایه افکند و با تهدید استقلال و تمامیت ارضی، دوباره زنگ خطر سلطه بیگانگان به صدا درآمد و گرد و غبار ننگ و ذلت بر ایران نشست.
9. رجال درباری برای تأمین مخارج خوش گذرانی خود، علاوه بر رشوه خواری، بار سنگین مالیات را بر گرده طبقه ضعیف جامعه گذاشت و حاصل زحمات دهقانان رعیت مظلوم را به ناحق از آنها دریافت می کردند و هیأت حاکمه به قدری فاسد شد که هیچ کاری بدون رشوه و پیش کش و تعارفات و هدایا پیش نمی رفت و همان گونه که گفته شد، خود صدراعظم هم رشوه می گرفت (18).
10. برنامه های امیرکبیر برای پیشرفت صنعت و تجارت و کشاورزی و دانش و فرهنگ، کم رنگ شد و در بعضی موارد اصلاً پیگیری نگردید و وضع این برنامه ها به حالت قبل از صدارت امیرکبیر برگشت.
11. دستگاه قضایی، اقتدار و حاکمیت و استقلال خود را از دست داد و حاکمیت قضایی ایران زیر سؤال رفت.
12. سیاست خارجی ایران با چرخشی کامل، وضع را به زمان قبل از امیرکبیر کشاند. به عنوان نمونه، حدود 15 ماه بعد از مرگ امیر، انگلیسی ها با سادگی کامل توانستند، افغانستان را تجزیه کنند و دولت ایران رسماً متعهد شد که در امور هرات دخالت نکند و ناصرالدین شاه هم بر آن صحه گذاشت.
13. مریدان باب که در زمان امیرکبیر سرکوب شده بودند، دست به شورش زدند و در نیاوران به سوی ناصر الدین شاه تیراندازی کردند و باعث رعب و وحشت شاه و هیأت حاکمه و مردم شدند (19).
14. علی رغم تلاش های زیادی که برای حاکمیت ایران بر هرات انجام شده بود، میرزا آقاخان نوری پس از قتل امیرکبیر، قباله هرات را به انگلیسی ها داد و دور جدید جنگ های ایران و روس هم آغاز گشت(20).
 

ناصر الدین شاه بعد از قتل امیرکبیر

مرگ امیرکبیر برای جامعه ایران فاجعه بزرگی بود. ناصرالدین شاه پس از او موقعیت خود را از دست داد و اقتدارش متزلزل گردید، زیرا عظمت او به قدرت و اعتبار امیرکبیر بستگی داشت. امیر به عنوان مربی، او را در همه صحنه های زندگی و حکومت راهنمایی و هدایت می کرد و اگر روشن گری های امیرکبیر در همان زمان وجود نداشت، ناصر الدین شاه نمی توانست حکومت خود را تداوم بخشد.
ناصرالدین شاه در عزل امیرکبیر غفلت ورزیده و کار نسنجیده ای انجام داد و خودش نیز پشیمان شد، ولی متأسفانه دسیسه های دشمنان، به اندازه ای ظریف و حساب شده بود که پادشاه جوان را مبهوت خود می ساخت. ظرافت کاری عاملین اصلی عزل و قتل امیرکبیر همه فرصت ها را از پادشاه گرفت.
دکتر فریدون آدمیت می نویسد:
« ناصر الدین شاه پس از خلع امیرکبیر به یاد او می گرید و به او می نویسد، به خدا قسم، به خدا قسم، هر چه می نویسم حقیقت است و فوق العاده شما را دوست دارم، خدا مرا بکشد اگر بخواهم تا زنده ام از شما دست بردارم، یا این که بخواهم به قدر سر سوزنی از عزت شما کم کنم (21).»
ناتوانی ناصر الدین شاه در تصمیم گیری و ضعف اراده اش سبب شد که علی رغم علاقه ای که به امیرکبیر داشت او را عزل کند. خیلی جای تعجب است که پادشاهی با زیردست خود آن گونه سخن بگوید و برحسب آن چه گفته، آن قدر به کسی علاقه مند باشد و آن وقت حرف های خود را در مقام یک پادشاه، نادیده بگیرد. البته این مسأله یکی از واقعیت های زندگی امیرکبیر و ناصر الدین شاه است که نه تنها در دوران صدارت امیر وجود داشته، بلکه قبل از صدارت نیز رابطه نزدیک و پدر و فرزندی بین آن دو حاکم بوده است، و ناصر الدین شاه همیشه احترام شایانی برای امیر قائل شده و همه جا او را ستوده و از او رضایت کامل داشته است.
بحران فکری، غلبه هواهای نفسانی، زمینه سازی فاسدان و مخالفان و موارد دیگر، ناصر الدین شاه مذبذب (22) کرده بود و استقلال رأی نداشت.
آخرین کسی که با او سخن می گفت، حرفش مورد قبول وی قرار می گرفت. یعنی اگر در طول روز ده نفر هم با او مذاکره داشتند، سخن نفر دهم، حتی اگر خطا بود، بهتر مورد قبول واقع می شد. گفته اند ناصر الدین شاه پس از پی بردن به عمق فاجعه قتل امیرکبیر که با دست خودش صورت گرفت، مصمم گردید، در ماتم از دست دادن صدراعظمش، هر ساله روز حادثه را با «روزه و عبادت(23)» بگذراند.
ناصر الدین شاه در یکی دیگر از نامه های خود به امیرکبیر، پرده از وضعیت روحی خود بر می دارد و می نویسد:
« جناب امیر نظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم، من چه کنم. به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول نوشتن این کاغذ هستم گریه می کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می کند، اگر باور می کنید و بی انصاف نیستید، من شما را دوست دارم.
بیگلربیگی آمده، و از حرف های او این طور فهمیدم که شما بیم دارید، این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند، به خدا قسم اگر کسی، چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی احترامی درباره شما بکند، پدر سوخته ام اگر او را جلو توپ نگذارم. به حق خدا نیتی جز این ندارم که من و شما یکی باشیم و با هم به کارها برسیم و به سر خودم اگر شما غمگین باشید. به خدا نمی توانم، تحمل غمگینی شما را بکنم. تا وقتی که شما هستید و من زنده ام از شما دست برنخواهم داشت.
آجودان باشی وزیر جنگ خواهد شد و تمام کسانی که شما آن ها را گماشته اید در مقامشان باقی خواهند ماند، حتی به قدرتشان نیز افزوده خواهد شد. وزیر نظام (24) به حکومت عراق خواهد رفت. چراغ علی خان در اصفهان می ماند، دیگران هم چنان باقی خواهند بود. می بینید تغییری داده نشده است به خدا قسم می خورم. امور نظام را به عهده شما واگذار کردم که با جدیت به آن رسیدگی کنید. اگر نکنید، خدا و پیغمبر خدا جزای شما را بدهد. برای ابراز لطف خود شمشیری مکلّل (25) به الماس گران بها با حمایلی که به گردن خود می بندم، برای شما می فرستم، برای خاطر خدا آن ها را قبول کنید و فردا بیائید مرا ببینید. بنابر دستورها و اوامر شما، جیره و حقوق هنگ ها باید پرداخت شود. از اول نوشتم، در امور نظام به هیچ نحوی مداخله نخواهم کرد. عایدات دولتی نیز کمترین تغییری از میزانی که مقررات آن را خود شما تعیین نموده اید، نخواهد کرد (26)».
ناصر الدین شاه علی رغم این همه عجز و ناتوانی و پشیمانی و عذرخواهی رسمی از امیرکبیر، به هیچ یک از وعده ها و نظرات خود عمل نکرد و در کمترین فرصت تغییر عقیده داد و بینش او در برابر سخنان سحرآمیز و بی اساس مخالفان امیر، سمت و سوی دیگری یافت و یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ ایران را در حق مردم و مملکت روا داشت و جهان و جهانیان را به شگفتی وتعجب و حیرت کشاند.
 

 

منبع: رمضانی، عباس؛ (1385)، امیرکبیر، تهران: انتشارات ترفند، چاپ پنجم1387.
------------------------------------------------
پی نوشت :
1. عزت الدوله و خواهر تنی ناصر الدین شاه است و بنابراین امیرکبیر داماد مهدعلیا بوده است.
2. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 698.
3. همان.
4. سیاست گران دوره قاجاریه، خان ملک ساسانی، انتشارات هدایت و بابک، ص 5.
5. وزیر مختار روسیه در ایران.
6. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، انتشارات امیرکبیر، ص 371 و 372.
7. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 703.
8. میرزا محمد علی خان.
9. تاریخ روابط خارجی ایران دوران ناصر الدین شاه و مظفرالدین شاه، علی اکبر ولایتی، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ص 13.
10. داستان هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 180.
11. گنجینه ایران « آثار تاریخ شهرستان های کاشان و نطنز» ج1، حسن نراقی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص 323.
12. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 729.
13. زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، حسین مکی، انتشارات ایران، به نقل از «صفحه 185 داستان هایی از زندگی امیرکبیر.»
14. گنجینه ایران « آثار تاریخ شهرستان های کاشان و نطنز» ج1، حسن نراقی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص 329.
15. پسر میرزا آقاخان نوری، کاظم خان نام داشت.
16. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، انتشارات امیرکبیر، ص 377.
17. داستان هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 190.
18. امیرکبیر یا قهرمان ملی مبارزه با استعمار، اکبر هاشمی رفسنجانی، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 364 و 366.
19. سیاست گران دوره قاجاریه، خان ملک ساسانی، انتشارات هدایت و بابک، ص 48.
20. همان.
21.امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 694.
22. استقلال رأی او را گرفته بود، خنثی.
23. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، ترجمه «ع» وحید مازندرانی، انتشارات امیرکبیر، ص 377» در صفحه 694 کتاب امیرکبیر و ایران هم آمده است».
24. برادر امیرکبیر به نام میرزا حسن خان که امیر او را به وزارت آذربایجان منصوب کرده بود.
25. آراسته به جواهر، مرصع.
26. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 696.

Share