بررسی براهين معاد و شبهات منكران - بخش دوم

حضرت آيت الله العظمی جوادی آملی ‌مد ظله الوارف؛
آیت الله جوادی آملی

دلیل ششم. تجرّد روح انسان
حقیقت انسان هرگز از بین نمی رود و نابود نمی شود.
انسان به استناد آنكه خویشتن را با علم حضوری می یابد و اشیاء دیگر را از راه اندیشه و تفكر ادراك می كند، دارای حقیقتی مجرد و غیر مادی است به نام روح كه هرگز احكام ماده و قوانین مادی در او راه ندارد و مرگ و نابودی نیز كه از آثار و لوازم ماده است، در حریم روح مجرد رخنه نمی كند؛ بنابراین، مرگ انسان جز رهایی روح از قفس تن و انتقال از این جهان به عالم دیگر نیست و معاد به معنای زنده نمودن روح نیست؛ بلكه به معنای تعلّق جدید همان روح زنده به بدن است و چون جریان تجرد روح در تبیین معاد سهم به سزایی دارد و طرح فلسفی آن در این بحث گرچه سودمند است، ولی میسور نیست؛ لذا بیان آن را با شواهد قرآنی بسنده می دانیم.

انسان در قرآن
قرآن كریم هدف والای رسالت پیامبران را تهذیب نفس و تزكیه جان انسان می داند[62] و این مهم جز با شناخت روح میسر نیست؛ زیرا بدون معرفت نفس چگونه می توان در تهذیب آن كوشید و در تزكیه آن مجاهدت ورزید؟! بنابراین، نمی توان پذیرفت این كتاب كه مبین تمام معارف بشری است، در باب معرفت روح ساكت بوده و چیزی روشن در این زمینه نیاورده باشد؛ زیرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه می تواند جهان خارج از خود را بشناسد؟! و اگر قرآن انسان را به خودش معرفی نكرده باشد، چگونه می تواند جهان هستی را به وی بشناساند؟!

به همین جهت پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛[63] هر كس خود را شناخت خداوند خویش را هم شناخته است و فرمود: «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه»؛[64] هر كس خود را بهتر بشناسد، پروردگار خویش را بهتر شناخته است؛ چنان كه هر كس خدا را فراموش كند، خود را نیز فراموش خواهد كرد؛ ﴿... نسوا الله فأنسیهم أنفسهم... ﴾؛[65] خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنها را از یاد خودشان برد.

وقتی از پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)درباره روح پرسش كردند، جوابی كه برابر وحی آسمانی داد این بود كه روح از سنخ امر خداوند است؛ ﴿و یسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من أمر ربّی... ﴾.[66] و قرآن امر پروردگار را از عالم ملكوت، یعنی از جنبه پیوند و ارتباط هر موجودی به خداوند جهان می داند و آن را منزّه از زمان و برتر از تدریج معرفی می كند؛ ﴿و ما أمرنا إلاّ واحدةٌ... ﴾؛[67] امر ما یكی بیش نیست و تحقق آن را به مجرّد اراده پروردگار می داند؛ بدون دخالت چیز دیگر و بدون توقف بر شرایط مادی و اسباب استعدادی و مانند آن؛ ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له كن فیكون ٭ فسبحان الّذی بیده ملكوت كلّ شی‏ء و إلیه تُرجعون﴾؛[68] تنها معرف امر پروردگار این است كه هرگاه چیزی را اراده كند به آن بگوید باش، می شود؛ پس خدایی كه ملكوت و جنبه ارتباط تحقق هر چیزی به دست اوست، منزّه از هرگونه تدریج و مادّیت و نظایر آن است و به سوی او بازگردانده می شوید.

این خطاب «كن» چون تكوینی است، نه مانند دیگر خطابهای قراردادی، زمینه پیدایش مخاطب را فراهم می كند؛ یعنی در خطاب تكوینی مخاطب به مجرّد خطاب تحقق پیدا می كند، ولی در خطابهای اعتباری تا مخاطب تحقق نیافته باشد، خطاب جدّی نخواهد بود؛ بنابراین، روح از سنخ امر پروردگار است كه تنها اراده خداوند در پیدایش آن كافی است.

اكنون كه نظر قرآن كریم با شواهد گذشته درباره روح به طور فشرده معلوم شد، می پردازیم به برخی از دلایل تفصیلی تجرد روح:

1. ﴿و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أمواتٌ بل أحیاءٌ و لكن لا تشعرون﴾ [69]؛ درباره كسانی كه در راه خدا كشته شده اند نگویید مرده اند؛ بلكه آنان زنده اند، لیكن شما آگاه نیستید.

2. ﴿و لا تحسبنّ الّذین قُتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاءٌ عند ربّهم یرزقون﴾ [70]؛ نپندارید كسانی كه در راه خدا كشته شدند مردگان اند؛ بلكه آنها در پیشگاه خداوندشان زنده و از روزی برخوردارند.

بنابراین، ارواح شهدا زنده اند و هرگز از بین نمی روند و این معنا جز با تجرّد ارواح آنان سازگار نیست؛ زیرا اگر تمام ذرات پیكر شهید به كام نابودی فرورود و چیزی از او باقی نماند، باز روح ملكوتی او زنده و از رزق خالص برخوردار است.

نمی توان گفت كه ارواح شهدا مجرّدند و با مرگ از بین نمی روند، ولی ارواح دیگران مادی بوده، با مردن از بین می روند؛ زیرا از جمله ارواحِ دیگران، ارواح پاك انبیاء و اولیاء الهی است كه از ارواح شهداء معمولی بالاترند و بدیهی است كه آنها هم مجردند و هرگز از بین نمی روند. از طرف دیگر، اگر روح در ذات و سرشت خود مجرّد نباشد، چگونه با شهادت مجرّد می شود و اگر احتمال آن داده شود كه ارواح شهدا مادی بوده، در حضور پروردگار خویش روزی دریافت می كنند، لازمه اش آن است كه آن حضور هم یك حضور مادی باشد و در آن صورت، مشكل دیگری پیش می آید كه بحث پیرامون آن از حوصله این مقاله خارج است.

3. ﴿و من ورائهم برزخٌ إلی یوم یبعثون﴾ [71]؛ یعنی افرادی كه در آستانه مرگ قرار گرفته اند، در پیش روی خویش عالم برزخ و واسطه میان دنیا و آخرت دارند كه تا روز برانگیخته شدن ادامه دارد و این انتقال جز با تجرد روح قابل توجیه نیست؛ زیرا هر فردی در هر حالت كه بمیرد، خواه چیزی از ذرات پیكرش بماند یا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نیز تعبیر می شود، زندگی متوسط بین دو عالم است و مرگ یك مرز عدمی میان دنیا و آخرت نیست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده‏شود.

4. ﴿ و قالوا أإذا ضللنا فی الأرض أءنّا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربّهم كافرون ٭ قل یتوفّیكم ملك الموت الّذی وُكّل بكم ثمّ إلی ربّكم تُرجعون﴾؛[72] منكران قیامت می گفتند: یعد از آنكه مردیم و در زمین گم و نابود شدیم، آیا دوباره زنده خواهیم شد؟! بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو: فرشته مرگ كه به همین منظور وكالت یافته شما را توفّی می كند؛ یعنی شما را به صورت كامل و تام و تمام دربر می گیرد، سپس به سوی پروردگارتان برگردانده می شوید.

یعنی مرگ در فرهنگ قرآن وفات است؛ نه فوت و فرق میان این دو آن است كه فوت نابودی و زوال است، ولی وفات اخذ تام و انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ چون تمام حقیقت انسان هنگام مرگ در اختیار فرشتگانی قرار می گیرد كه مأمور توفّی و استیفاء جان انسان اند.

بنابراین، چیزی از حقیقت انسان با مردن از بین نمی رود تا نیازی به اعاده آن باشد؛ بلكه مرگ سیر تازه و سفر جدیدی است كه انسان آن را به پایان‏می برد تا به مقصد نهایی برسد؛ ﴿إلی ربّك یومئذٍ المساق﴾؛[73] در هنگام مرگ به سوی پروردگار تو سوق و رفتن خواهد بود؛ «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» [74]؛ مردم خفتگانی هستند كه وقتی می میرند، بیدار می شوند؛ پس مرگ سیر تازه و سفر نو و بیداری از جهان ماده است.

چیزی كه با سیر تازه و سفر نو و همچنین با بیداری از جهان ماده سازگار است، همان تجرد روح انسانی است، و گرنه انسانی كه تمام ذرات پیكر او طعمه حریق شده یا به طرز دیگری از بین رفته است، نه در برزخ سیر تازه ای دارد و نه بیداری مخصوص؛ چون برزخ زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است و انسان با انتقال از دنیا و ورود به جهان برزخ، از جریان گذشت شب و روز و تبدیل یكی از آنها به دیگری و زوال روز به پدیدآمدن شب و مانند آن مصون است؛ «أی الجدیدین ظعنوا فیه كان علیهم سرمداً»؛[75] یعنی هر یك از شب و روز كه انسان در آن به سوی آخرت كوچ كند، همان بر او سرمدی خواهد شد؛ دیگر به دنبال شب روزی نیست و به دنبال روز، شبی نمی باشد؛ «قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلی الحیاة الدائمة و الدّار الباقیة كما قال سبحانه و تعالی: ﴿كما بدأنا اوّل خلقٍ نعیده وعداً علینا إنّا كنّا فاعلین﴾؛[76] آنان با اعمال خویش از دنیا به سوی زندگی دائمی و سرای جاوید كوچ كرده اند؛ چنان كه خداوند سبحان فرمود: همان طوری كه آفرینش بدوی در اختیار ما بود، اعاده آن نیز همین طور است و این وعده را حتماً انجام می دهیم.

5. انسان تبهكار به مجرد مُردن وارد شعله های آتش می شود؛ گرچه در امواج دریایی توفنده غرق شود؛ ﴿ممّا خطیئاتهم أُغرقوا فادخلوا ناراً... ﴾؛[77] یعنی قوم نوح در اثر تبهكاریهای ممتد و طغیانهای طولانی به كام طوفانِ فراگیر غرق گشتند و وارد آتش شدند و این همان آتش برزخی است كه در درون دریای خروشان همه مشتعل است؛ ﴿... و حاق بِال فرعون سوء العذاب ٭ النّار یعرضون علیها غُدوّاً و عشیاً... ﴾؛[78] فرعونیان پس از مرگ، هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه می شوند.

اگر روح انسانی مجرد نباشد و بعد از رهایی بدن، حیات دیگری با نظام خاص نداشته باشد، مجالی برای عذاب نخواهد بود؛ مخصوصاً عذابی كه به عنوان آتش برزخی باشد كه در درون طوفان هم زبانه می زند. همچنین افراد وارسته اگر در درون خرمنی از آتش سوخته شوند، به محض مردن و رهایی روح از بدن، وارد بوستانی از بوستانهای بهشت خواهند شد؛ ﴿قُتِلَ أصحب الاُخدود ٭ النّار ذات الوقود ٭ إذ هم علیها قعود ٭ و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود﴾؛[79] گروهی از مؤمنین به ستم طاغوتیان عصر خود در كانالهایی از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به این اصل دینی كه مؤمنانِ پارسا پس از مرگ به بوستانهای بهشت برزخی منتقل می شوند، آن گروهی كه به آتش ستم طاغیان سوختند، پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهای بهشت برزخ شده اند و این نشانه تجرد روح و حیات پایدار آنان بعد از رهایی از این عالم و انتقال آنها به جهان دیگر با نظام مخصوص به آن عالم است.

6. ارواح انسانهایی كه به مقام شامخ اطمینان به خداوند رسیده اند و از گزند هرگونه وسوسه فكری و آسیب هر نوع نوسان روحی و صدمه هر قسم تحیر و اضطراب درونی مصون شده اند، هنگام مرگ و بعد از آن، مورد خطاب خاص الهی قرار می گیرند و خداوند سبحان به آنان می گوید: ای جانهای آرمیده و مطمئن! به سوی پروردگارتان بازگردید؛ در حالی كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضی و خشنود است؛ ﴿یا أیتها النفس المطمئنّة ٭ ارجعی إلی ربّك راضیةً مرضیةً﴾.[80]

چون خداوند از ماده و قوانین مادی منزّه و مبراست، بنابراین، رجوع به سوی آن ذات بی سمت و بی سو، رجوعی مادی نخواهد بود. وقتی رجوع به سوی خداوند مادی نباشد، رجوع كننده هم كه همان روح انسان است مادی نخواهد بود و اگر رجوع كننده محكوم قوانین مادی باشد و خود نیز جز مادّه چیز دیگری نباشد، رجوع و بازگشت او نیز مادی خواهد بود؛ یعنی حتماً با یك تحوّل خاص مادی انجام پذیر بوده، با یك نوع دگرگونی مادی تحقّق می یابد.

لازمه این مطلب، مادی بودن خداوند است كه باید سمت معین و سوی خاص و مانند آن داشته باشد تا یك شی‏ء مادی با رجوع مادی به جهت مادی او بازگشت كند؛ در حالی كه پروردگار از هرگونه رنگ و بوی و جهت و لوازم مادّی منزّه است؛ بنابراین می توان از مجرد بودن خداوند پی برد كه رجوع به طرف پروردگار مادی نبوده، رجوع كننده به او نیز مجرّد است؛ ﴿إنّ المتّقین فی جنّات و نهر ٭ فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر﴾؛[81] پارسایان... در پیشگاه خداوند مقتدر حضور دارند. و همین مطلب را به طور گسترده درباره همه ارواح و تمام جانها می توان تعمیم داد؛ زیرا همگان مشمول اصل بازگشت به طرف خداوندند؛ گرچه درجات آنان و مراتب بازگشت آنها به سوی پروردگار یك سان نیست؛ ﴿إنّا لله و إنّا إلیه راجعون﴾؛[82] ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می گردیم.

نكاتی كه در برهان تجرّد روح مطرح است:
1. چون حدّ وسط در این برهان، تجرّد روح است و هر برهان چنان كه قبلاً بیان شد به مقدار حدّ وسط خود نفوذ دارد، بنابراین، قلمرو دلالت این برهان همانا ضرورت معاد انسان و هر چیزی است كه روح مجرّد دارد و شامل غیر آنها نمی شود؛ پس نمی توان معاد كل جهان آفرینش یا جهان حركت و منطقه نفوذ تحول و دگرگونیهای مادی را با این دلیل اثبات كرد؛ یعنی با این برهان می شود ثابت كرد كه انسان و هر موجودی كه روح مجرد دارد وارد نظام دیگر و جهان دیگر می شوند، ولی نمی توان اثبات نمود كه كل نظام موجود به یك نظام خاص دیگری تبدیل می شود.

2. چون اساس این برهان، تجرّد روح است و وجود شی‏ء مجرّد به اتكاء قدرت لا یزال الهی از بین نمی رود، زیرا موجود مجرّد به غیر از مبدأ فاعلی كه همانا موجود مجرد دائمی است، نیازی به مبدأ دیگر یعنی مبدأ مادی ندارد تا در نتیجه تغیر آن مبدأ مادی، دگرگون گردد؛ بنابراین، زندگی انسان پس از رهایی از دنیا برای او قطعی است؛ نه تنها به عنوان یك آینده احتمالی و ممكن بلكه به عنوان یك آینده حتمی و ضروری و این، همان تعبیر عمیق قرآنی است كه از قیامت و آینده انسان به عنوان ﴿لا ریب فیه﴾ [83] نام می برد؛ یعنی هیچ شكی در تحقق قیامت نیست؛ چنان كه در برهانهای گذشته هم معاد به عنوان یك امر قطعی ثابت شد.

3. همان طوری كه تجرد روح می توان بیانگر ضرورت معاد و حتمی بودن قیامت باشد، می تواند تبیین كننده آنچه در متون اسلامی به عنوان برزخ و حیات متوسط بین دنیا و آخرت یاد شده است باشد؛ یعنی برزخ را كه خود یك قیامت كوچكی است، می توان با تجرد روح توجیه نمود.

4. چون انسان تنها روح مجرد نیست، بلكه تركیبی است از روح مجرد و رقیقه آن كه جسم است، بنابراین، در تمام مراحل دنیا و برزخ و قیامتْ انسان دارای هر دو جنبه است كه در حقیقت در هر مرحله مناسب با نظام حاكم بر همان مرحله می باشد، ولی با توجه به این نكته كه جنبه جسمانی انسان بعد از مرگ تابع جنبه روحانی او خواهد بود گرچه در دنیا هم بدن تابع روح است؛ زیرا نه انسان دارای دو حقیقت اصیل است؛ یكی حقیقت اصیل روح و دیگری حقیقت اصیل بدن و نه آنكه اصل انسان را بدن او تشكیل می دهد كه روح تابع آن باشد؛ بلكه اصل انسان را روح مجرد او تشكیل می دهد و بدن تابع این حقیقت و فرع این اصل است، لیكن این اصالت روح و تبعیت بدن در قیامت روشن تر و ثابت تر خواهد شد و چون حقیقت انسان تركیبی است از یك اصل كه روح است و یك فرع كه همان بدن اوست، پس وقتی مرگ فرامی رسد اصل یعنی روح بدن را رها می كند؛ لذا بدن فرسوده می شود؛ نه آنكه فرع یعنی بدن در اثر فرسودگی خود، روح را بیرون می كند؛ یعنی ترجمان مرگ این نیست كه:

جان قصد رحیل كرد گفتم كه مرو ٭٭٭٭ گفت  چه كنم خانه فرو می آید

بلكه مبین مرگ این گفته است كه:

در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور ٭٭٭٭ پر زد سوی قصور چو شد طائر شرف

یعنی چون روح كه اصل است به كمال لایق خود (در هر راهی كه انتخاب كرد) رسید، بدن را رها می كند و این فرع بی اصل رو به فرسودگی می نهد؛ همانند جوجه كه با پر درآوردن خود، جدار محدود و قفسه بسته تخم را می شكند و بر فراز قصرها پرواز می كند یا میوه ای كه با رسیدنش شاخه را رها می كند؛ نه آنكه شاخه میوه را از خود جدا نماید.

خلاصه آنكه بدن در همه مراحل زندگی، مخصوصاً در قیامت، تابع روح و به منزله فرع است و جان انسان در حقیقت اصل اوست؛ لذا هر انسانی در قیامت به صورتی محشور می شود كه مطابق خصوصیتهای روحی و ویژگیهای درونی او باشد و صورتهای گوناگون قیامت، تابع سیرتهای مختلف است.

دلیل هفتم. اشتیاق به زندگی جاوید
در نهاد انسان محبّت زندگی جاودانه نهفته است
هر انسانی در نهاد خویش به طور وضوح می یابد كه به حیات جاوید و زندگی دائم عشق می ورزد و از هرگونه زوال و نابودی رنج می برد و از آن می گریزد و هرگز از اصل زندگی و جاودانه بودن آن ملالی احساس نمی كند و ملالتهایی كه احیاناً پیدا می شود از اصل حیات نیست؛ بلكه از رویدادهای ناگواری است كه با گذشت آنها و تبدیل به برخورداری از پدیده های ملایم، آن ملالها هم برطرف خواهد شد.

پس اصل اشتیاق به زندگی جاوید محبوب نهانی و نهایی هر انسان است (همانند تشنگی كه در همه موجودات نباتی و حیوانی و انسانی وجود دارد) و چون در قلمرو تكوین و جهان حقیقت (نه پندار) هیچ چیزی باطل و بیهوده نیست، بنابراین، یك زندگی دائم و حیات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتیاق به آن در نهاد انسانها آرمیده، علاقه به آن محبوب درونی و نهایی هر انسان است؛ زیرا اگر یك چنین حیاتی در جهان آفرینش نمی بود، این اشتیاق نهفته فراگیر كه هر انسانی در خویشتن آن را می یابد، عاطل و بیهوده می بود؛ چون به حكم: ﴿كلّ نفس ذائقةُ الموت... ﴾ [84] و به حكم: ﴿و ما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد... ﴾.[85]

زندگی جاوید و حیات مصون از مردن در دنیا ممكن نیست و هیچ فردی در این عالم برای همیشه نمی ماند و آنچه به عنوان آب زندگانی نامیده می شود، كنایه از ایمان و معرفت است كه بهره مؤمنِ عارف می گردد، وگرنه آب زندگانی نه از آسمان می بارد، نه از زمین می جوشد؛ بنابراین، وجود عالَمی كه مصون از زوال و محفوظ از پدیده مرگ باشد یعنی وجود قیامت كه در آن مرگ راه ندارد ضروری و قطعی است.[86]

نكاتی كه در برهان اشتیاق به زندگی ابدی مطرح است:
1. چون مبدأ این برهان حب بقاء جاودانه است، قلمرو نفوذ این دلیل خصوص انسان و مانند اوست كه شوق به زندگی دائمی در نهاد آنان نهفته است و بر این اساس، باید عالَمی وجود داشته باشد كه سراسر آن حیات بوده، از گزند مرگ مصون باشد و آن عالم همان قیامت است كه ﴿... إنّ الدّار الاخرة لهی الحیوان... ﴾،[87] ولی موجودات دیگری كه از این حبّ بقاء ابدی برخوردار نیستند و اشتیاق به زندگی جاوید در نهاد آنان تعبیه نشده یا راهی برای اثبات این علاقه در درون آنها نیست، مشمول این برهان نیستند و نمی توان با این دلیل ضرورت معاد را برای آنها اثبات كرد.

2. برهان حبّ زندگی ابدی، گاهی از این راه تقریر می شود كه محبّت وجودی رابط بین محب و محبوب است و بدون وجود خارجی محبوب، محبت در نهاد انسان به عنوان یك اصل طبیعی قرار نمی گیرد و گاهی از این راه كه وجود محبّتی چنین، حتماً به منظور هدف و غایت خارجی است. و فرق بین این دو نوع محبت و تفصیل درباره آنها از حوصله بحث كنونی بیرون است.

تذكّر
1. چون برهان بر محور علم حصولی است و در علم حصولی مفهوم مطرح است و هر مفهومی از مفهوم دیگر جداست، لذا هر یك آنها می توانند مبدأ برهان قرار گیرند؛ گرچه مصداق همه آنها یك حقیقت باشد؛ بنابراین برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و... از یك دیگر در مقام استدلال جدایند؛ گرچه عینیت خارجی آنها نسبت به خداوند متّحد است؛ لذا در قرآن كریم هر یك از این اوصاف كمالی، جداگانه دلیل ضرورت معاد قرار داده شدند.

2. چون اسمای جزئی پروردگار تحت اسمای كلی آن ذات نامحدودا واقع اند، لذا هیچ یك از آنها مبدأ برهان مستقل واقع نشدند؛ بلكه به همان اسم كلی اكتفاء شد؛ مثلاً به رازق بودن یا جواد بودن و... استدلال نشد؛ زیرا همه اینها زیر پوشش رحمت مطلق قرار دارند و شاید همین نكته باعث شده ست كه در قرآن كریم اسماء جزئی به عنوان مبادی استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند؛ یعنی رازق بودن خداوند حدّ وسط قرار نگرفت، ولی رحیم بودن آن حضرت حدّ وسط برهان واقع شد.

بخش دوم. شبهات منكران معاد
قبل از نقل شبهات منكران و نقد آن، لازم است به این نكته توجّه شود كه انكار مسائل جهان بینی یا اشكال در آنها ناشی از قصور شناخت آنهاست؛ به طوری كه اگر یكی از آنها به خوبی تصور شود و حدود آن كاملاً مشخص گردد، مجالی برای توقف در آن یا نفی آن نخواهد بود؛ زیرا درك صحیح از یك واقعیت همراه با اقامه برهان بر تحقق آن واقعیت است، ولی ممكن است یك مسئله مربوط به جهان بینی درست درك شود، لیكن عامل انكار، جنبه علمی آن مسئله نباشد؛ بلكه لوازم عملی آن كه باعث یك سلسله محدودیتها و كنترل برخی از آزادیهای كاذب می شود، موجب نپذیرفتن آن واقعیت باشد.

جریان معاد نیز از این قبیل است؛ زیرا منكران قیامت دلیلی بر نفی آن اقامه نكرده اند؛ بلكه فقط از آن به عنوان یك امر شگفت آمیز و تعجب بار[88] یاد نموده اند و از این رهگذر، وقوع آن را بعید شمرده اند؛ بی آنكه به عدم آن یقین داشته باشند؛ چنان كه درباره توحید[89] و همچنین وحی و نبوت[90] نیز در حدّ تعجب و شگفتی ماندند و به همین جهت آنها را نپذیرفتند؛ بی آنكه در هیچ یك از این موارد یقین به عدم آنها داشته باشند؛ ﴿و قالوا ما هی إلاّ حیاتُنا الدّنیا نموت و نحیا و ما یهلكنا إلاّ الدّهر و ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ یظنّون﴾؛[91] گفتند غیر از زندگی دنیا كه می میریم و زنده می شویم چیزی نیست و ما را جز روزگار چیزی از بین نمی برد. آنان به این مطلب علم ندارند؛ بلكه فقط گمان می برند؛ ﴿و إذا قیل إنّ وعد الله حقٌّ والساعة لاریب فیها قُلتم ما ندری ما الساعةُ إن نظنّ إلاّ ظنّاً و ما نحن بمستیقنین﴾؛[92] هنگامی كه گفته شود وعده خدا ثابت است و شكی در قیامت نیست، می گویید: نمی دانیم قیامت چیست. ما فقط گمانی می بریم و ما یقین به وقوع آن نداریم.

نشانه آنكه انكار معاد در اثر عدم درك صحیح معنای آن است، این است كه وقتی خواستند استدلال كنند، گفتند: اگر معاد حق است و زندگی پس از مرگ درست است، پدران ما را كه مرده اند بیاورید؛ ﴿و إذا تتلی علیهم ایاتنا بینات ما كان حجّتهم إلاّ أن قالوا ائتوا بابائنا إن كنتم صادقین﴾؛[93] منكران معاد پنداشتند كه قیامت در همین دنیاست یا نظام آن عین نظام حاكم در دنیا است بدون هیچ تفاوتی بین دنیا و آخرت؛[94] از این رو گفتند اگر معاد حق است، چرا نیاكان ما بر نمی گردند و دوباره زنده نمی شوند؟

امّا قرآن كریم ضمن تحلیل عمیق از قیامت و تبیین نظام حاكم در آن جهان، به قدرت لایزال الهی تكیه می كند[95] و در پاسخ منكرانی كه می پرسند: چه كسی ما را دوباره زنده می كند؟ بگو: همان كسی كه شما را بار اول از نیستی به هستی آورد. سپس سرها را به نشانه خضوع علمی در برابر تو (پیامبرص) به زیر می برند[96] و می گوید كه زنده كردن مرده ها پس از مرگ، هیچ امتناعی ندارد؛ بلكه از احیاء ابتدایی آنها آسان تر است؛[97] گرچه در برابر قدرت نامحدود، تمام اشیاء یك سان اند و در این جهت، بین آسانها و دشوارها هیچ گونه تفاوتی نیست. زیرا همان طور كه علم نامحدود خدا به همه حقایق یك سان احاطه دارد و این طور نیست كه به بعضی از آنها آسان تر از برخی دیگر آگاه شود.

به عبارت دیگر، علم نظری و بدیهی برای خداوند یك نواخت است؛ زیرا در حضور همگانی اشیاء این گونه از مفاهیم راه ندارد. در قدرت بی كران خدا نیز سهلی و سختی را راهی نیست؛ لذا اگر در بعضی از آیات، جریان معاد اشیاء را آسان تر از جریان بدوی آنها می داند، به زبان مردم و برای فهماندن مطلب به مردم است؛ نه آنكه واقعاً اِعاده آسان تر از احیاء بدوی آنها باشد؛ بلكه هر دو در برابر قدرت نامحدود حق یك سان، سهل و آسان است و برای همین نكته است كه قرآن كریم می فرماید: خداوند بالاتر از آن است كه اشیاء در برابر او فرق كنند و چیزی برای وی آسان تر از چیز دیگر باشد؛ بلكه این گونه پاسخها به عنوان جدال احسن است.

با توجه به مطلب گذشته، شبهه منكران معاد كه احیاء مجدّد و زنده كردن ابدانی را كه تمام اجزاء آنها پراكنده شده است بعید و عجیب می شمارند،[98] هیچ موردی ندارد؛ از این رو قرآن كریم بعد از آنكه به این گونه شبهه های واهی پاسخ قاطع می دهد، می گوید: عامل ملحدان، شبهه علمی آنها نیست؛ بلكه انگیزه انكارْ شهوت عملی و بی بندوباری است كه مانع پذیرش معاد و مانع ایمان به روز حساب و مجازات می شود؛ ﴿أیحسب الإنسان ألّن نجمع عظامه ٭ بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه ٭ بل یرید الإنسان لیفجر أمامه ٭ یسئل أیان یوم القیامة﴾؛[99] آیا انسان می پندارد كه ما استخوانهای او را جمع نمی كنیم؟! آری ما می توانیم سر انگشتان ظریف او را كه از خطوط خاص و پیچیدگیهای مخصوص تشكیل شده است تسویه نماییم؛ پس شبهه ناتوانی بر انجام معاد موردی ندارد؛ بلكه این انسان منكر قیامت می خواهد تبهكارانه زندگی كرده، عاملی برای توجیه تبهكاریهای خود فراهم كند و آن عامل، همانا انكار عالم پس از مرگ و نفی روز حساب و جزاست؛ چنان كه انكار توحید از سوی بعضی از مشركان عاملی جز طغیان درونی و خودكامگی آنها نداشته و ندارد؛ ﴿و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً... ﴾؛[100] معارف و آیات روشن خداوند را انكار كردند؛ در حالی كه به آنها یقین داشتند و انگیزه این انكار ستمگری و افزون طلبی آنها بود.

برای اصلاح این گونه انگیزه ها و پدیده های درونی باید از حكمت عملی استمداد نمود تا با تهذیب نفس و تزكیه جان از رذائل اخلاقی، موانع پذیرش اصول اسلامی و انسان برطرف شود؛ زیرا قرآن شفای همه بیماریهای درونی است؛ ﴿... شفاء لما فی الصّدور... ﴾.[101] بیماریهای علمی (انكار جهل تردید وَهْم...) را با برهان و جدال احسن درمان می كند و امراض عملی (استكبار شهوت رانی...) را با موعظه حسنه بهبود می بخشد.

خلاصه آنكه اگر درباره ادلّه ضرورت معاد درست دقت شود، نه تنها وجود قیامت را به خوبی اثبات می كند، بلكه هرگونه شبهه انتقادی را نیز حل خواهد كرد؛ مثلاً جریان خلود و ابدی بودن آن عالم و اینكه چرا با یك سلسله اعمال محدود و موقت انسان به جزای ابدی می رسد و چطور سعادتمندان آن جهان از زندگی دائمی همسان و یك نواخت خسته نمی شوند و سؤالهایی مانند آن را با تحلیل برهان حركت و اینكه پایان حركت جهان ثبات است، نه سكون و اینكه اعتقاد به معارف الهی موجب تكامل روح مجرد خواهد شد، می توان پاسخ داد و نیز مشكلاتی مانند اینكه بدن در آن عالم كاملاً تابع روح است،بیش از آن مقداری كه در این جهان از روح تبعیت می كند و اینكه نظام حاكم بر آن عالم غیر از نظام حاكم بر این جهان است، گرچه افراد آن عالم همین افراد خواهند بود، به خوبی قابل حل است.
اكنون برای آنكه روشن شود كه نظام حاكم در قیامت غیر از نظام حاكم در دنیاست، به بیان پاره ای از قوانین آن عالم می پردازیم تا امتیاز آن با قوانین این جهان معلوم شود و قهراً هر شبهه ای كه براساس مقایسه آخرت با دنیاست، برطرف گردد.

نظام زندگی انسان در قیامت فردی است؛ نه اجتماعی.
انسان در دنیا دارای زندگی اجتماعی است و زیستن به صورت فردی دشوار یا ممتنع خواهد بود؛ چنان كه در مسئله وحی و نبوت و ضرورت رسالت پیامبران به تفصیل بیان شد، ولی زندگی انسان در قیامت فردی است؛ نه اجتماعی؛ یعنی هر فردی به تمام نیازمندیهای خویش كه فرآورده های دنیایی اوست، دسترسی دارد[102] و در هیچ امری به دیگری نیاز ندارد؛ زیرا تمام لوازم زندگی و امكانات آن از مسكن و خوراك و پوشاك و دیگر شئون لازم آماده است و حاجتی به تحصیل آن نیست؛ از این رو، نه مسائل خانوادگی از قبیل تولید و مانند آن مطرح است، نه امور اجتماعی از قبیل تعاون و توزیع كار و مبادلات و معاملات مطرح می شود، نه دست یازیدن به اسباب و علل عادی برای نیل به اهداف و رسیدن به مقاصد لازم است؛ زیرا هر مقصودی از پیش تهیه شده و هر مقصدی قبلاً تأمین شده است؛[103] چون دنیا جایگاه عمل و كوشش، و آخرت عالَم جزا و آرامش است.

اگر بار خار است، خود كشته ای ٭٭٭٭ و گر پرنیان است، خود رشته ای

قرآن كریم درباره نفی زندگی اجتماعی و نیز راجع به نفی پیوند نسبی و قطع ارتباط سببی چنین می گوید: ﴿و لقد جئتمونا فُرادی كما خلقناكم أوّل مرّة﴾؛[104] شما تنها آمدید؛ همان طوری كه هنگام آفرینش و میلادتان در دنیا تنها بودید و هیچ متاعی را به همراه نیاوردید؛ ﴿و كلّهم اتیه یوم القیامة فرداً﴾؛[105] هر یك از آنها در قیامت تنها می آید؛ یعنی در حالی كه جمع اند تنها و فردند و با اینكه همه حضور دارند، هر یك از دیگری جدا و از دیگران گسسته است؛ به طوری كه نه او مسئول آنهاست، نه آنان مسئولیت او را به عهده دارند، نه او بار دیگران را می برد، نه آنان بارگران او را حمل می كنند؛ ﴿... و لاتزر وازرةٌ وزر اُخری... ﴾؛[106] چون قیامت، هم روز جمع است، هم روز فصل، لذا همگان حاضرند، ولی از یك دیگر جدایند؛ ﴿فإذا نُفخ فی الصّور فلا أنساب بینهم یومئذ... ﴾؛[107] هنگامی كه طلیعه قیامت ظاهر شود، هیچ گونه پیوند نسبی بین افراد نیست؛ نه در آنجا پیدایش و زنده شدن افراد همراه با تولید و رابطه نسبی است، زیرا همه یك سان زنده می شوند، نه نسبتهای گذشته دنیا در آن موقف نقشی دارد؛ بلكه انسان در آن عالم از انساب خود گریزان است؛ ﴿یوم یفرّ المرء من خیه ٭ و أُمّه وأبیه ٭ و صاحبته و بنیه ٭ لكلّ امری‏ء منهم یومئذ شأنٌ یغنیه﴾؛[108] هر فردی در آن روز از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش می گریزد؛ برای هر یك از آنان در آن روز كار و شغل مخصوصی است كه او را از توجّه به دیگران باز می دارد.

همچنین هر فردی حاضر است آنان را فدای نجات خویشتن كند؛ ﴿... یودّ المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه ٭ و صاحبته و أخیه ٭ و فصیلته الّتی تؤویه ٭ و من فی الأرض جمیعاً ثمّ ینجیه﴾؛[109] یعنی هیچ گونه پیوندی نسبی یا قبیلگی و نژادی و میهنی و اقلیمی و دیگر قراردادهای تاریخی یا جغرافیایی دنیا در آن روز تأثیری ندارد و از این رهگذر، «قبیله» كه به لحاظ معاشرت با یك دیگر در دنیا به عنوان «عشیره» معروف است، به لحاظ گسیختگی از هم و جدایی از یك دیگر در آن روز، در آیه فوق «فصیله» نامیده‏شده و همچنین هیچ گونه مسائل اجتماعی در آن عالم نقشی ندارد.

لذا هیچ دوستی، حال دوست حمیم و گرم خود را نمی پرسد؛ ﴿لا یسئل حمیمٌ حمیماً﴾ [110] و پیوند سؤال و جواب بین دوستان دنیایی بریده خواهد بود؛ بلكه آنها دشمنان یك دیگر می شوند؛ زیرا در اثر دوستی كاذب در دنیا حق را فراموش كرده، دوستان خودش و خرسندی خاطر آنها را بر رضای خداوند ترجیح دادند؛ ﴿الأخلاّء یومئذ بعضهم لبعضٍ عدوّ... ﴾ [111] و نیز پیوندهای اجتماعی و علل و اسباب دنیایی را در آنجا راه نیست و مجالی برای توسل جستن به اسباب عادی نخواهد بود؛ ﴿إذ تبرّء الّذین اتّبعوا من الّذین اتّبعوا و رأوا العذاب و تقطّعت بهم الأسباب﴾؛[112] هنگامی كه رؤسا از پیروان گمراه خود بیزاری جستند و عذاب را مشاهده كردند و همه پیوندها و روابط بین آنان بریده شد كه دیگر نه رؤسا می توانند پیروان خود را ابزار و وسیله ای برای وصول به آرمانهای كاذب قرار دهند، نه پیروان می توانند به یاری رؤسای خویش به اهداف خود نائل گردند.

باید توجّه داشت كه قانون علیت و معلولیت هرگز از بین نمی رود و در هیچ مورد چیزی بدون نظام عِلّی و معلولی یافت نمی شود و رابطه بین سبب و مسبب، آن چنان در بین موجودات جهان هستی مستحكم است كه از بین رفتن آن مساوی است با زوال آفرینش و انهدام هر موجودی كه هستی او عین ذاتش نیست و مراد از بریدن اسباب و علل چنان كه اشاره شد همان سببهای دنیایی و تخیلی است كه گمان می رفت در تحقق اشیاء نقش واقعی دارند و در پیدایش چیزی تأثیر حقیقی دارند، وگرنه اصل علّیت با ظهور تامّ مسبّب الاسباب روشن تر خواهد شد و در نتیجه، بطلان علّیت پنداری بعضی از اشیاء آشكار می گردد.
همچنین در نظام آخرت هیچ گونه مبادلات اقتصادی یا بخششهای مالی و مانند آنها وجود ندارد؛ ﴿یومٌ لا بیعٌ فیه و لا خُلّةٌ﴾؛[113] در آن روز، نه داد و ستدی است، نه گذشتهای دوستانه.
نیز در آن عالم علوم تجربی و مانند آن عملكردی ندارند؛ یعنی نه حاجت به هندسه مهندسان است، نه نیاز به طب پزشكان؛ زیرا نه جریان راه سازی و احداث ساختمان در آن روز مطرح است، نه جریان درمان بیماران و علاج مرضی در آن عالم موضعی دارد. همچنین سایر دانشهایی كه به منظور تأمین نظام اجتماعی در دنیا نقشی دارند در آن روز بی رنگ و بی اثر می باشند؛ لذا رفته رفته این سلسله دانشها از یاد دانشمندان علوم تجربی زائل می شوند، ولی دانشهای متافیزیكی و علم توحید و وحی و نبوت و قیامت و سایر مسائل الهی كه در دنیا فراهم شده است، همراه با روح انسانی از دنیا به آخرت منتقل شده و شكوفا می شود؛ زیرا در این مسائل هر چه به عنوان علم بود، به عین می آید و هر چه در گوش بود، به آغوش كشیده می شود:
«از علم به عین آمد و از گوش به آغوش».[114]
این تحلیل عمیق درباره انواع علوم، همان است كه محی الدین عربی در رساله ای به عنوان تواصوا بالحقّ برای معاصرش امام رازی نوشت و او را به تحصیل علومی نظیر مبدأ و معاد از راه شهود، نه مفهوم حصولی، تشویق كرد كه نه تنها بعد از مرگ از بین نمی روند، بلكه شكوفاتر و مشهودتر می گردند؛ بر خلاف دانشهای مادی كه برای پس از مرگ موضعی ندارند.
خلاصه آنكه نظام فرهنگ مادی را نظیر سایر نظامهای بیان شده راهی به قیامت نیست و همه این مطالب، روشنگر آن است كه نظام زندگی انسان در معاد فردی است؛ نه اجتماعی و معنای زندگی فردی در قیامت این نیست كه یك فرد تمام نیازمندیهای خود را شخصاً فراهم می كند؛ وگرنه در آن روز مجالی برای فراهم نمودن چیزی نیست؛ بلكه هر فردی رهین فرآورده ها و دست آوردهای خویش است؛ ﴿كلّ امری‏ء بما كسب رهینٌ﴾.[115]
تنها گروهی كه در گرو چیزی نیستند، رادمردانی هستند كه جز یمْن و بركت چیزی از آنها صادر نشده است. اینان به تعبیر قرآن كریم اصحاب یمین می باشند كه رهن چیزی نخواهند بود؛ ﴿كلّ نفس بما كسبت رهینةٌ ٭ إلاّ أصحاب الیمین﴾ [116] و آزادگان امروز در قیامت آزاده اند و افسار گسیختگان امروز هنگام معاد دربندند.
نیز نمونه هایی از نظام زندگی فردی را می توان در نحوه مجازاتهای قیامت مشاهده كرد؛ زیرا در آن روز گذشته از بهشت و آسایشهای آن و دوزخ و رنجهای غمبار آن، یك سلسله از نشاطها و فروغها و كمالها وجود دارد كه عین وجود انسان مؤمن و وارسته است؛ همچنان كه یك رشته از عذابها و تاریكیها هست كه عین وجود انسان كافر و تبهكار می باشند. درباره مؤمن قرآن كریم چنین می گوید: ﴿یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نُورهم بین أیدیهم﴾؛[117] روزی كه می بینی مردان و زنان با ایمان را كه نورشان پیشاپیش ایشان شتابان است؛ بنابراین، مؤمن در قیامت نورانی خواهد بود.

اتحاد عامل و عمل
چون در آن عالم جز صراط مستقیم راه دیگری وجود ندارد، پس همان صراط مستقیم كه به باریكی و تیزی معروف است، برای اینان آن چنان پهن و نرم خواهد بود كه شتابان بر آن می گذرند: ﴿هُم درجاتٌ عند الله﴾.[118]

اتحاد جزا و عمل
یعنی همان طوری كه برای مؤمنان در قیامت درجاتی است،[119] همچنین خودشان نیز درجاتی خواهند بود و انسان در آن مرحله عین همان كمالی است كه فراهم كرده است؛ ﴿فأمّا إن كان من المقرّبین ٭ فروحٌ و ریحانٌ و جنّة نعیم﴾؛[120] یعنی گذشته از آنكه برای مقربان الهی راحتی و روزی پاك تعبیه شده است، خودشان هم از یك نظر دیگر، عین روح و ریحان و بهشت دلنشین خواهند بود؛ چنان كه تكذیب كنندگان گمراه، خود عذاب آماده و سوزان خواهند بود؛ از خود پذیرایی می شوند و با خود می سوزند؛ ﴿و أمّا إن كان من المكذّبین الضالّین ٭ فنُزُلٌ من حمیم ٭ و تصلیةُ جحیم﴾.[121]
و نیز درباره كافر و تبهكار چنین می گوید: ﴿... فاتّقوا النّار الّتی وقودها النّاس والحجارة... ﴾؛[122] از آتشی بپرهیزید كه آتش گیره آن مردم و سنگ است؛ ﴿إنّ الّذین كفروا لن تُغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شیئاً و أُولئك هم وَقود النّار﴾؛[123] كافران در قیامت از اموال و اولادشان طرفی نمی بندند و آنها آتش گیره جهنّم اند؛ ﴿و أمّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً﴾؛[124] ستمگران خود هیزم جهنّم می باشند.
یعنی گذشته از جهنّم و عذاب موجود، شخص كافر نیز به همراه خود عذاب حمل می كند و خود نیز پیكره عذاب و عذاب تجسم یافته است؛ زیرا گذشته از بهشت موعود و آماده، شخص مؤمن نیز به همراه خویش رحمت و نعمت حمل می نماید؛ به طوری كه خودْ نعمتِ ممثّل خواهد بود و متن اعمال انسان در قیامت ظاهر و متمثّل می شود؛ ﴿یوم تجد كلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بینها و بینه أمداً بعیداً... ﴾؛[125] روزی كه هر انسانی متن عمل خویش را كه خیر باشد حاضر می یابد و هر كردار بدی را كه انجام داده است، دوست دارد كه بین او و عین عمل بدِ او فاصله و دوری باشد؛ ﴿... كذلك یریهم الله أعمالهم حسرات علیهم... ﴾؛[126] این چنین خداوند اعمال آنها را كه حسرت آنها است، به ایشان نشان می دهد؛ ﴿... و لا تجزون إلاّ ما كُنتم تعملون﴾؛[127] مجازات‏نمی شوید، مگر همان كه انجام دادید؛ یعنی جزای شما خود عمل شماست.
حضرت امام سجّاد(علیه السلام) در این باره چنین می گوید: «و صارت الأعمال قلائد فی الأعناق»؛[128] یعنی كردارها قلاّده های گردن خواهند شد و اصل تمثیل: «اعمال ناروا به صورت غلهای گردن» در سوره «سبأ» آمده است؛ ﴿... و جعلنا الأغلال فی أعناق الّذین كفروا هل یجزون إلاّ ما كانوا یعملون﴾.[129]
خلاصه آنكه غیر از عذاب و نعمت قیامت، برابر وعده و وعید الهی كه موجود و آماده است، متن عمل نیز در معاد مشهود و به صورت عذاب یا نعمت متمثّل خواهد شد و هرگز از انسان جدا نمی شود.
همه مطالب یاد شده، نشانه آن است كه نظام زندگی در قیامت فردی است؛ نه اجتماعی و هر فردی در گرو كارهای خویشتن است و انتقامی كه در آن روز از تبهكاران گرفته می شود؛ ﴿إنّا من المجرمین منتقمون﴾ [130] به منظور تشفّی و آرامش دل آزرده نیست؛ آن طور كه در انتقامهای فردی در دنیا به عمل می آید و نیز نظیر انتقامی كه محاكم قضایی از مجرمین می گیرند نیست؛ زیرا هدف مهم آن برقراری نظم و امنیت اجتماعی است، ولی در قیامت مجالی برای این قبیل هدفها وجود ندارد.
اگر نظیری برای انتقام قیامت بتوان بیان كرد، شبیه انتقام گرفتن طبیب است از بیماری كه از دستور طبی وی سرپیچی می كند؛ یعنی در واقع متن همان عملِ خلافِ دستور است كه مایه رنجوری مریض و سرانجام موجب هلاكت او می شود؛ گرچه فرق دقیقی میان انتقام طبیب از بیمار و میان انتقام از مجرمین در قیامت هست؛ زیرا انتقام قیامت همانند انتقامی است كه ولی كودك بازیگوش كه با ارشاد مربّی خود رفتار نمی كند و با مار پر سمّ خوشرنگ بازی می كند یا به شعله زرّین آتش دست می زند از او می گیرد؛ كه بازی با آن ماریا دست زدن به شعله همان و مسموم شدن یا سوختن همان؛ نه آنكه مانند ناپرهیزی بیمار باشد كه بعداً آن غذای مطبوع بالفعل به صورت سمّ درآید، لیكن برای تقریب به ذهن، به منظور شناخت انتقام قیامت همین اندازه كافی است.

الحمد للّه ربّ العالمین

پی نوشتـــهــــــا :

[1] ـ سوره ‏قیامت، آیات 3 ـ 5.

[2] ـ سوره ص، آیه 26.

[3] ـ نهج البلاغه، خطبه 176.

[4] ـ سوره ص، آیه 46.

[5] ـ سوره سبأ، آیه 3.

[6] ـ سوره نحل، آیه 38.

[7] ـ سوره نساء، آیه 87.

[8] ـ سوره نحل، آیه 89.

[9] ـ سوره نساء، آیه 174.

[10] ـ سوره غافر، آیه 39.

[11] ـ سوره اعراف، آیه 187.

[12] ـ نهج البلاغه، خطبه 42.

[13] ـ سوره آل عمران، آیه 9.

[14] ـ سوره حدید، آیه 3.

[15] ـ سوره ذاریات، آیه 56.

[16] ـ سوره ابراهیم، آیه 8.

[17] ـ سوره آل عمران، آیه 9.

[18] ـ سوره ص، آیه 27.

[19] ـ سوره دخان، آیه 38.

[20] ـ سوره حجر، آیه 85.

[21] ـ سوره آل عمران، آیه 97.

[22] ـ سوره آل عمران، آیه 191.

[23] ـ سوره مؤمنون، آیات 115 ـ 116.

[24] ـ سوره طه، آیه 50.

[25] ـ سوره انعام، آیه 12.

[26] ـ سوره فاتحة الكتاب، آیات 2 ـ 4.

[27] ـ سوره حج، آیه 74.

[28] ـ سوره انعام، آیه 91.

[29] ـ سوره زمر، آیه 67.

[30] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.

[31] ـ سوره نساء، آیه 87.

[32] ـ سوره ابراهیم، آیه 48.

[33] ـ سوره زمر، آیه 67.

[34] ـ سوره انعام، آیه 38.

[35] ـ سوره هود، آیه 56.

[36] ـ مثنوی معنوی، دفتر 2، بیت 29ـ27.

[37] ـ سوره نبأ، آیه 39.

[38] ـ سوره نور، آیه 25.

[39] ـ سوره حج، آیه 69.

[40] ـ سوره طارق، آیه 9.

[41] ـ سوره نساء، آیه 42.

[42] ـ سوره زلزال، آیه 2.

[43] ـ سوره سجده، آیه 12.

[44] ـ سوره ق، آیه 22.

[45] ـ سوره حاقه، آیه 18.

[46] ـ سوره نحل، آیه 39.

[47] ـ سوره اعراف، آیه 8.

[48] ـ سوره كهف، آیه 105.

[49] ـ سوره ابراهیم، آیه 43.

[50] ـ سوره بقره، آیه 166.

[51] ـ نهج البلاغه، حكمت 415.

[52] ـ در جلد سوم مجموعه «سرچشمه اندیشه» پیرامون «نظام احسن» بحث شده است.

[53] ـ سوره ص، آیه 28.

[54] ـ سوره جاثیه، آیات 21 ـ 22.

[55] ـ سوره سجده، آیه 18.

[56] ـ سوره یس، آیه 59.

[57] ـ سوره زلزال، آیات 7 ـ 8.

[58] ـ نهج البلاغه، خطبه 102.

[59] ـ سوره انبیاء، آیه 47.

[60] ـ سوره آل عمران، آیه 9.

[61] ـ سوره انعام، آیه 134.

[62] ـ سوره جمعه، آیه 2.

[63] ـ بحار الانوار، ج2، ص32.

[64] ـ الفوائد الطوسیة، ص79.

[65] ـ سوره حشر، آیه 19.

[66] ـ سوره اسراء، آیه 85.

[67] ـ سوره قمر، آیه 50.

[68] ـ سوره یس، آیات 82 ـ 83.

[69] ـ سوره بقره، آیه 154.

[70] ـ سوره آل عمران، آیه 169.

[71] ـ سوره مؤمنون، آیه 100.

[72] ـ سوره سجده، آیات 10 ـ 11.

[73] ـ سوره قیامة، آیه 30.

[74] ـ بحار الانوار، ج4، ص43.

[75] ـ نهج البلاغه، خطبه 221.

[76] ـ همان، خطبه 111.

[77] ـ سوره نوح، آیه 25.

[78] ـ سوره غافر، آیات45 ـ 46.

[79] ـ سوره بروج، آیات 4 ـ 7.

[80] ـ سوره فجر، آیات 27 ـ 28.

[81] ـ سوره قمر، آیات 54 ـ 55.

[82] ـ سوره بقره، آیه 156.

[83] ـ سوره آل عمران، آیه 9.

[84] ـ سوره آل عمران، آیه 185.

[85] ـ سوره انبیاء، آیه 34.

[86] ـ اسفار، ج 9، ص 241.

[87] ـ سوره عنكبوت، آیه 64.

[88] ـ سوره ق، آیات 2 ـ 3.

[89] ـ سوره ص، آیه 5.

[90] ـ سوره ص، آیه 4.

[91] ـ سوره جاثیه، آیه 24.

[92] ـ سوره جاثیه، آیه 32.

[93] ـ سوره جاثیه، آیه 25.

[94] ـ سوره واقعه، آیه 61.

[95] ـ سوره احقاف، آیه 33.

[96] ـ سوره اسراء، آیه 51.

[97] ـ سوره روم، آیه 27.

[98] ـ سوره سبأ، آیه 7.

[99] ـ سوره قیامت ، آیات 3 ـ 6.

[100] ـ سوره نمل، آیه 14.

[101] ـ سوره یونس، آیه 57.

[102] ـ سوره مزمل، آیه 20.

[103] ـ سوره مزمّل، آیه 20.

[104] ـ سوره انعام، آیه 94.

[105] ـ سوره مریم، آیه 95.

[106] ـ سوره انعام، آیه164.

[107] ـ سوره مؤمنون، آیه 101.

[108] ـ سوره عبس، آیات 34 ـ 37.

[109] ـ سوره معارج، آیات 11 ـ 14.

[110] ـ سوره معارج، آیه 10.

[111] ـ سوره زخرف، آیه 67.

[112] ـ سوره بقره، آیه 166.

[113] ـ سوره بقره، آیه 254.

[114] ـ دیوان اشعار سنایی غزنوی.

[115] ـ سوره طور، آیه 21.

[116] ـ سوره مدثر، آیات 38 ـ 39.

[117] ـ سوره حدید، آیه 12.

[118] ـ سوره آل عمران، آیه 163.

[119] ـ سوره انفال، آیه 4.

[120] ـ سوره واقعه، آیات 88 ـ 89.

[121] ـ سوره واقعه، آیات 92 ـ 94.

[122] ـ سوره بقره، آیه 24.

[123] ـ سوره آل عمران، آیه 10.

[124] ـ سوره جن، آیه 15.

[125] ـ سوره آل عمران، آیه 30.

[126] ـ سوره بقره، آیه 167.

[127] ـ سوره یس، آیه 54.

[128] ـ صحیفه سجادیه، دعای 42.

[129] ـ سوره سبأ، آیه 33.

[130] ـ سوره سجده، آیه 22.

منبــــع :وبسایت بنیاد بین المللی علوم وحیـــــانی اسراء

Share