چگونه بشر راز سرگشتگی خود را می شناسد

پرسش و پاسخ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سؤال1-مباحث غرب شناسی چه ضرورت و جایگاهی در سرفصل های آموزشی دارد؟ و علت تدریس این سنخ مباحث از سوی شما چه بوده است؟
جواب1-مباحث غرب‌‌ شناسی در راستای نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی و توجه به فرهنگ مهدوی که افق آینده را در اتحاد بین تکوین و تشریع می‌‌ نگرد، معنای خاصی به خود می‌‌ گیرد غیر از آنچه منتقدین مشهور دنیا در رابطه با نقد غرب مطرح می‌‌ کنند. ما از طریق انقلاب اسلامی بنا داریم زندگی زمینی خود را در تمام مناسبات فردی و اجتماعی به کمک شریعت الهی، با عالم قدسی مرتبط گردانیم و در این رابطه باید موانع تحقق این هدف را که در حال حاضر عمده‌‌ ترین آن موانع نگاه فرهنگ غربی به عالم و آدم است، بشناسیم و بدین لحاظ نه‌‌ تنها شناخت غرب با این رویکرد برای دوستداران انقلاب اسلامی لازم بلکه از نان شب واجب‌‌ تر می‌‌ باشد و گرنه ناخودآگاه انقلاب اسلامی در ذیل غرب قرار می‌‌ گیرد و از تحرک لازم می‌‌ افتد و ملت‌‌ ها از نتایج فوق‌‌ العاده‌‌ ای که می‌‌ توانند از انقلاب اسلامی ببرند محروم می‌‌ شوند و با ادعای آن‌‌ که توسعه‌‌ یافتگی مستقل از منظومه‌‌ ی جهانی نیست عملاً انقلاب اسلامی را استحاله می‌‌ کنند.

سؤال2-به نظر شما ضعف ها و کاستی دوره های آموزشی غرب شناسی موجود در کشور چیست؟ طرح کلی و ویژگی خاص مباحث آموزشی شما چه می باشد؟
جواب2-حقیقتاً درست متوجه شده‌‌ اید که مباحث غرب‌‌ شناسیِ موجود بعضاً نقص‌‌ ها و کاستی‌‌ ها و اشکالاتی دارد زیرا بعضی‌‌ ها متوجه نیستند مخالفت ما با فرهنگ غرب مثل مخالفتی که مثلاً روسیه و یا چین با غرب دارد نیست، اندازه‌‌ ی مخالفت ما با غرب به اندازه‌‌ ی تفاوت اهدافی است که هرکدام دنبال می‌‌ نماییم و در راستای آن اهداف انسان را معنا می‌‌ کنیم. ضعف‌‌ های بعضی از مباحث غرب‌‌ شناسی در غفلت از ذات غرب است، غربی که در سر و سامان‌‌ دادن بر زندگی زمینی بشر به غیب به عنوان نقشی فعّال و کارساز و الهام‌‌ بخش توجه نمی‌‌ کند و مطابق آن برنامه نمی‌‌ ریزد و عملاً به دست‌‌ آوردهایی دست می‌‌ زند که در اثر آن دست‌‌ آوردها نقش الهام‌‌ بخشی غیب و اشراقی آن از صحنه‌‌ ی زندگی انسان‌‌ ها دور می‌‌ شود، در حالی‌‌ که ما در نقد غرب باید متوجه باشم غرب چه‌‌ چیزی به ما داده و چه‌‌ چیزی از ما گرفته که سعی شده در کتاب «عالم انسان دینی» به‌‌ طور بسیار مختصر متذکر آن باشیم. کتاب «مدرنیته و توهّم» نمونه‌‌ ای از نقد غرب با رویکرد دینی است به آن شکلی که عرض شد.

سؤال3-نسبت ما با تاریخ انبیا و اولیا چگونه باید باشد و درک انقلاب اسلامی چگونه منجر به تصحیح این نسبت می گردد؟
جواب3-نسبت ما با تاریخ انبیاء و اولیاء از این قرار است که حضرت حق از ابتدای حیات زمینی بشر زندگی دینی و شرعی را برای انسان‌‌ ها مقدر نموده تا در گشایش زندگی زمینی و تنگناهای مخصوص این زندگی بهترین انتخاب را داشته باشد و همواره رابطه‌‌ ی اشراقی خود را با عالم معنا حفظ کند و این خط از حضرت آدم«علیه‌‌ السلام» شروع شد و همچنان ادامه یافت تا به شریعت محمدی«صلوات‌‌ اللّه‌‌ علیه‌‌ وآله» رسید و در دل این شریعت نظرها به حاکمیت انسانِ کامل یعنی حضرت مهدی«عجل‌‌ اللّه‌‌ تعالی‌‌ فرجه» معطوف گشت و در راستای چنین حضوری انقلاب اسلامی ظهور کرد و درست در مقطعی از تاریخ که فرهنگ مدرنیته اراده کرده بود خط حضور تاریخی انبیاء و اولیاء را نادیده بگیرد انقلاب اسلامی متذکر آن خط معنوی گشت تا اولاً: بشر راز سرگشتگی خود را در دوران جدید درست بشناسد و ثانیاً: راهی را که خداوند برای زندگی زمینی بشر مقدر کرده است همچنان گشوده بماند تا ما زندگی خود را در مسیر اراده‌‌ ی الهی قرار دهیم و از بی‌‌ معنایی و پوچی رهایی یابیم و بفهمیم تقدیری که خداوند اراده کرده است چه تقدیری است.

سؤال4-با توجه به اینکه فهم ما از دین متاثر از حجاب مدرنیته است، چگونه می توان در دوره های آموزشی به مباحث دینی توجه نمود؟
جواب4-همچنان‌‌ که بحمداللّه متذکر هستید در شرایطی قرار داریم که به‌‌ واقع در بسیاری امور فهم ما از دین متأثر از حجاب مدرنیته است و تنها با یک خودآگاهی تاریخی می‌‌ توانیم از این حجاب آزاد شویم وگرنه سعی می‌‌ کنیم دین را با مدرنیته تطبیق دهیم که با این کار اصالت را به فرهنگ مدرنیته داده‌‌ ایم و عملاً دین در ذیل فرهنگ غربی قرار می‌‌ گیرد و از کارآیی لازم باز می‌‌ ماند و معلوم است وقتی دین کارآیی لازم را نداشت فرو گذاشته می‌‌ شود.
خودآگاهی تاریخی یعنی بفهمیم جایگاه دین و جایگاه مدرنیته دو جایگاه متفاوتی است و هیچ نسبتی با همدیگر ندارد زیرا یکی اصالت را به جهان می‌‌ دهد و دیگری اصالت را به خدا. به عنوان مثال وقتی شما جایگاه تاریخی وهابیت را درست شناختید و معلوم شد این فرقه مأمور است تا اولاً: در زیر لوای اسلام فرهنگ مدرنیته را بسط دهد و ثانیاً: مأمور است از اسلام چهره‌‌ ای زشت بنمایاند تا نگاه‌‌ ها از اسلام به سوی فرهنگ غربی معطوف شود، دیگر انرژی خود را صرف این نمی‌‌ کنید که بخواهید اشکالات محتوایی آن فرقه را اثبات کنید، در عین آن‌‌ که اشکالات محتوایی فراوانی در این فرقه هست. در خودآگاهی تاریخی که ما باید نسبت به مدرنیته داشته باشیم متوجه جایگاه تاریخی آن فرهنگ می‌‌ شویم که در ذات خود هیچ معنویت اصیلی را برنمی‌‌ تابد و هر معنویتی را در فضای روح سوبژکتیویته به باور شخصی تبدیل می‌‌ کند و انسان را در خود متوقف می‌‌ نماید، در حالی‌‌ که جایگاه دین در طول تاریخ درست برعکس جایگاه تاریخی فرهنگ غربی است. دین انسان‌‌ ها را متذکر حقیقتی ماوراء برداشت‌‌ های ذهنی‌‌ شان می‌‌ کند تا با عالمی بس جدّی‌‌ تر و اصیل‌‌ تری مرتبط گردند، عالمی که اگر بدون نظر بدان تصمیم‌‌ گیری کنند گرفتار انواع بحران‌‌ ها و تناقض‌‌ ها می‌‌ شوند همان‌‌ طور که عده‌‌ ای در اطاق تاریک خواستند فیل را بشناسند و نظر بدهند. و چنانچه آموزش معارف دینی با چنین دقتی همراه نباشد که امروزه تنها باید با فاصله‌‌ گرفتن از ظلمات غرب می‌‌ توان به نور توحید در افق زندگی بشر اشاره کرد؛ به نحوی گرفتار یک نوع سکولاریسم شده‌‌ ایم که البته بیش از همه باید حوزه‌‌ های علمیه در این امر هوشیاری لازم را به‌‌ خرج دهند.

سؤال5-به نظر می آید که جنابعالی در فهم اندیشه غربی از دیدگاهها و جریانهایی استفاده نموده اید که متفاوت و ظاهرا متعارض هستند.به طور مثال اندیشه صدرایی، تفسیر المیزان و اندیشه های مرحوم فردید و رضا داوری اردکانی در مباحث شما طرح شده اند. لطفا وجه پیوند این اندیشه ها را در مباحث غرب شناسی توضیح دهید.
جواب5- این نکته‌‌ ی بسیار حساسی است که وقتی انسان به اندیشه‌‌ ها از نظر وجودی بنگرد و در همه‌‌ ی آن‌‌ ها در جستجوی «وجود» باشد و اگر آن اندیشه‌‌ ها متذکر وجود باشند دیگر به عنوان اندیشه‌‌ های متکثر و متفاوت ظهور نمی‌‌ کنند و این درست بر عکس نگاه حصولی و ماهیت‌‌ گرا به اندیشه‌‌ ها است که با نظر به وجه متفاوتِ آن‌‌ ها شناخته می‌‌ شوند زیرا ماهیت مثار کثرت است و برعکس وجود که عامل وحدت می‌‌ باشد. شما در اندیشه‌‌ ی صدرایی منور به نگاهی می‌‌ شوید که اولاً: بین وجود و ماهیت تفکیک می‌‌ کنید و به اعتباریات اصالت نمی‌‌ دهید. ثانیاً: متوجه وجود به معنای تشکیکی آن هستند یعنی وجود را به عنوان یک مفهوم در ذهن مورد توجه ندارند بلکه به عنوان یک حقیقت به آن می‌‌ نگرید. در این دستگاه بنده جناب آقای دکتر فردید و جناب استاد داوری را در رابطه با نقد غرب متذکر «وجود» می‌‌ دانم به این معنا که این بزرگان و از همه مهم‌‌ تر جناب مارتین هیدگر غرب را از آن جهت که حجاب وجود است نقد می‌‌ کنند و اگر به عمق تعبیر هیدگر نسبت به وجود و ظهور و خفای وجودی که وی مدّ نظر‌‌ ها قرار می‌‌ دهد نظر کنیم به تشکیکی‌‌ بودن وجود که ملاصدرا مدّ نظر دارد نزدیک می‌‌ شویم و در این رابطه بنده قرائت دکتر فردید از هیدگر را از آن جهت که شیعه و ایرانی است قابل قبول می‌‌ دانم هرچند ممکن است به‌‌ زعم عده‌‌ ای این برداشت از هیدگر مطابق اندیشه‌‌ ی هیدگر نباشد، که البته بنده معتقد به این نیستم. چون وقتی خودم هم به متون نوشته‌‌ شده از هیدگر رجوع می‌‌ کنم و در فضای اصالت وجود صدرایی و با ذوق تشیع به آن متون می‌‌ نگرم احساس تناسبی بین صدرا و هیدگر برایم پیش می‌‌ آید. در صفحه‌‌ ی 290 کتاب «مفردات فردیدی» از قول فردید آورده: «: «من می‌‌ خواهم از نو، ملاصدرا بخوانم تا آن‌‌ جا که سوبژکتیو و ابژکتیویته در ملاصدرا محو شود، تفسیر من از ملاصدرا غیر از تفسیر خودبنیادانه‌‌ ای است که حوالت دوره‌‌ ی جدید است»». می‌‌ گوید: ««وجودِ» ملاصدرا متعالی از وجودِ ذهنی و عینی است. در فلسفه‌‌ ی ملاصدرا تعالی و دفاع از قرآن است». [1] می‌‌ فرماید: «ملاصدرا پریروز دارد». [2]

سؤال6-چه نسبتی بین عرفان اسلامی (به طور خاص ابن عربی) و اندیشه متفکرین غربی مانند نیچه یا هایدگر وجود دارد؟
جواب6- روح عرفان محی‌‌ الدین در نظر به اسماء الهی نهفته است که نگاه بسیار با ارزشی به عالم است زیرا حقیقتاً در نگاه وجودی آنچه مدّ نظر است وجود است در کمالات خاص وگرنه نگاه ما به مفهوم وجود خواهد بود. پس در نگاه وجودی از آن جهت که وجود عین کمال است شما با اسماء حسنای الهی روبه‌‌ روئید که در مظاهر مختلف ظهور کرده و عرفان محی‌‌ الدین انسان را در چنین نگاهی می‌‌ پروراند تا بتواند بین تنزیه و تشبیه جمع کند و با حضرت اللّه در مظاهر اسماء حسنایش مأنوس گردد. در دل چنین نگاهی غرب سراسرظلمات است و هایدگر این را به‌‌ خوبی می‌‌ فهمد و می‌‌ فهماند ولی نه در آن حدّی که شما در عرفان محی‌‌ الدین متوجه آن هستید. در حالی‌‌ که نیچه را به‌‌ راحتی را نمی‌‌ توان در این دستگاه جای داد. نتیجه از یک طرف با مفاهیم درگیر است و طالب حضور می‌‌ باشد و فریاد می‌‌ زند که کلیسا و بازار خدا را کشته‌‌ اند و در به در به دنبال خدای حضوری است و از طرف دیگر به ابرمردی نظر دارد که اراده‌‌ ی او معطوف به قدرت است و نه معطوف به حق. با این‌‌ همه نیچه به جهت آن روح عصیانگرش می‌‌ تواند الهام‌‌ بخش باشد ولی ارتباط با نیچه کار آسانی نیست حتی در همین حدّ که من تصویر کردم نمی‌‌ توان نیچه را جای داد. با این‌‌ همه می‌‌ توان گفت:

«دیده آن باشد که باشد شه‌‌ شناس******تا شناسد شاه را در هر لباس».

..............................................................................................

منبع: لب المیزان
----------------------
پی نوشت:
 [1]- سید موسی دیباج، مفردات فردیدیه، ص 229.
 [2]- همان؛ ص 231 و 290.

Share