بحثی پیرامون طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

برگرفته از سخنرانی آیت الله ناصری (دامت برکاته)
علت تاخیر ظهور

بسم الله الرحمن الرحیم ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم …
می گویند روزهای جمعه به امام زمان علیه السلام تعلق دارد؛ هر چند همه روزها و همه ساعات متعلق به امام زمان علیه السلام است. بقای زمان و زمانیات به وجود حضرت است. چطور تعلق نداشته باشد؛ در حالی که روح عالم وجود، حضرت بقیه الله علیه السلام است؛ لکن روزهای جمعه ارتباط بیشتری با حضرت دارد، نه این که سایر زمان ها با حضرت بی ارتباط باشد.

اشکال مربوط به طول عمر حضرت
اشکالی که درباره حضرت، مطرح می شود این است که حضرت بقیه الله علیه السلام بیش از هزار سال قبل متولد شد؛ در حالی که معمولا عمرها بین پنجاه و شصت و هفتاد تا نود می باشد. چطور ممکن است حضرت این قدر عمر کند؟

پاسخ
دلائل طبیعی مرگ انسان ها، چهار چیز است: مرض های مزمن، غذاهای غیر مناسب، آب و هوای نامناسب و ناراحتی های روحی. این چهار امر، سبب ضعف و فوت انسان می شود. از طرفی مسلم است که چهار خِلط در وجود انسان هست؛ سودا، صفرا، خون و بلغم. اگر انسان بتواند این چهار خلط را متعادل نگه دارد، بدنش همیشه صحیح و سالم است. تعادل این چهار خلط، سبب بقای انسان است. حضرت بقیه الله – روحی له الفدا- این چهار خلط را در وجود خود متعادل نگه داشته است؛ لذا نه پیر می شود نه مریض.
اینجا یک سؤال فرعی را که بی ارتباط با بحث نیست مطرح کنیم و آن این که، گاهی سؤال می شود اگر امام زمان علیه السلام به کسی احتیاج ندارد؛ پس این که بزرگان می گویند برای امام زمان علیه السلام صدقه بدهید و عبادات را محضر حضرت هدیه کنید و … برای چیست؟
در جواب می گوییم:  حضرت، بیمه حق تعالی است. ذخیره الهی است و عُصاره عالم وجود است. حضرت حق، وجود امام زمان علیه السلام و حیات و صحتش را تا موقعی که تشکیل حکومت جهانی بدهد، تضمین کرده است. این مسلم است؛ ولی توسلات ما برای استفاده خود ما است؛ برای مثال، این لامپی که اینجا روشن است، هیچ احتیاجی به من ندارد. من احتیاج به نور دارم. پس موقعی که صدقه برای حضرت دادم، مثل دست گذاشتن روی کلید است که نور ولایی وجود خودم را روشن کرده ام و خودم استفاده می کنم، نه امام زمان علیه السلام .عبادات و صدقات، برای این است که ما از وجود حضرت استفاده بکنیم و بین من و وجود حضرت، ارتباطی باشد.
جواب دوم
حضرت، امامِ زمان است. امام زمان علیه السلام مقدم بر زمان است. ما یک زمان داریم و یک زمانیات. زمان، مقدار گذشت وقت است. آنچه در این وقت قرار بگیرد را زمانی می گویند. امام زمان علیه السلام خارج از زمان و زمانیات است. نه داخل در زمان است و نه داخل در زمانیات؛ بلکه امامِ زمان و مقدم بر زمان است؛ یعنی در عالم امر و در عالم مجردات است. محیط به عالم وجود است؛ لذا زمان در حضرت اثر نمی کند. آن چیزی که جوان را پیر می کند، آن چیزی که نو را کهنه می کند، آن چیزی که دور را نزدیک می کند، زمان است و امام زمان علیه السلام خارج از زمان و مقدم بر زمان است. ما، مؤخر از زمان هستیم. می گوید : «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (۱) انسان، مؤخر از عصر است. عصر یعنی زمان و زمان، مقدم بر من است و من، زمانی هستم؛ لذا زمان روی من اثر می کند؛ اما حضرت بقیه الله، صاحبِ زمان است، امام زمان است؛ مثل امام جماعت که مقدم بر جماعت است، امام زمان علیه السلام هم مقدم بر زمان است. زمان نمی تواند و حق ندارد در او اثر بکند.
به جان امام زمان علیه السلام قسم! هر روز صبح، خورشید که می  خواهد طلوع بکند، اگر امام زمان علیه السلام اجازه ندهد، طلوع نمی کند. خدا شاهد است هر روز عصر که می  خواهد غروب بکند، از امام زمان علیه السلام اجازه می گیرد و غروب می کند. چنین خورشید و منظومه ای که طلوع و غروبش به اجازه حضرت باشد، چطور می تواند در وجود حضرت سرایت بکند؟!
در روایات است موقعی که حضرت ظاهر می شود، در ظاهر، به سن چهل سالگی یا سی و پنج سالگی است. با وجود این که هزار و صد و هفتاد و شش سال از عمر شریفش رفته است، یک موی سفید در وجودش نیست؛ علتش این است که زمان نتوانسته اثر بکند.
جواب سوم
وقتی خداوند بخواهد کسی را زنده بدارد، قدرت بر این کار دارد. در واقع اولاً دلیلی بر محال بودن طول عمر حضرت وجود ندارد و این امر امکان عقلی دارد. حال اگر کسی در قدرت مطلق خداوند تردیدی نداشته باشد، به راحتی می پذیرد که مسأله طول عمر حضرت هیچگونه اشکالی ندارد؛ زیرا «انّ الله علی کلّ شیء قدیر».
در این زمینه مطالب دیگری هست که -ان شاءالله- مواقع دیگر به آن می پردازم. اینک داستانی درباره حضرت عرض می کنم.

داستان تشرف بحرالعلوم یمنی
خیلی از آقایان فعلی مرحوم آیت الله میرجهانی رحمه الله را دیده اند. ایشان می گفت: نجف، در دفتر مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی رحمه الله مشغول بودیم. یک روز نامه ای از یمن آمد. نامه را بحرالعلوم یمنی از علمای سنی مذهب یمن نوشته بود. نامه را باز کردیم. در آن، شعر مفصلی بود و این شعر را یک نفر از کسانی که قلبش مختوم به مهر نفاق در کاظمین بود، سروده بود. من حدود چهل و هشت سال قبل از این، او را دیده بودم. سنی متعصبی بود و در صحن حضرت موسی  بن جعفر علیهما السلام نماز جمعه می خواند. تعدادی شعر درباره مذمت شیعه ها و این که این ها سامرا، در سرداب و زیر زمین می روند و می گویند: امام زمان علیه السلام اینجا است؛ گفته بود و شیعه ها را مسخره کرده بود.
این اشعار را منتشر کرده بود. یکی از این نامه ها را برای بحرالعلوم یمنی از علمای سنّی یمن فرستاده بود که شیعه ها، خرافات و مطالب واهیه ای دارند. او هم آن کاغذ شعر را داخل پاکت گذاشته بود و به آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رحمه الله نوشته بود که شما که مرجع و پناه شیعه هستی، جواب بده که این خرافات چیست که می گویید؟ اگر راست می گویی، امام زمان علیه السلام را نشان بده؟
آقای میرجهانی گفت: نامه را باز کردم و خواندم. ناراحت شدم و خدمت آقای سید ابوالحسن رفتم. گفتم: آقا، این شخصی که در کاظمین این اشعار را گفته یکی از آن ها را برای بحرالعلوم یمنی فرستاده و او هم آن نامه را برای شما فرستاده است که امام زمان علیه السلام را نشان بده. آیت الله اصفهانی فکری کرد و فرمود: «در جوابش بنویس که بیا عراق، تا من امام زمان علیه السلام را به تو نشان بدهم». بلند شدم و چیزی نگفتم. پسر و داماد آقای سید ابوالحسن آمدند. پس از شنیدن جریان، گفتند: «مبادا این مطلب را به بحرالعلوم بنویسی. اگر بحرالعلوم آمد عراق، آقای سید ابوالحسن چه می کند». من هم قبول کردم.
شب با پسر و داماد آقای سید ابوالحسن، خدمت ایشان رفتیم. گفتیم: «آقا جواب نامه را چه کنیم؟» عصبانی شد و گفت: «مگر نگفتم بنویس که بلند شو بیا نجف، تا امام زمان علیه السلام را به تو نشان بدهم؟» پسر و دامادش خواستند حرفی بزنند، گفت: «ساکت! حرف نزنید. جواب، همان است. بلند شو بنویس». نامه را نوشتم و فرستادم.
بعد از مدتی، یک شب بین نماز مغرب و عشا (در آن ایام آقا سید ابوالحسن در صحن حرم نماز می خواند) یکی از خادمان آمد و گفت: «دو نفر از یمن آمده اند و می خواهند خدمت آقا برسند». این حرف را که زد، گویی یک ظرف آبِ سرد روی سر من ریختند. بلند شدم و به آیت الله سید ابوالحسن گفتم: «آقا! یمنی ها آمدند». فرمود: «طوری نیست». بعد از نماز، به دیدن آن ها می رویم. نماز که تمام شد، به خادم گفتم: «به آن ها بگو: آقا الآن می آید». همراه آقای سید ابوالحسن، آنجا رفتیم. یمنی ها خیلی شرمنده شدند و گفتند: «آقا چرا زحمت کشیدید؟ ما خدمت شما می رسیدیم». آقا فرمود: «نه! شما زوار هستید. وظیفه من است که خدمت شما برسم. فردا شب، برای شام بیایید».
فردا شب برای شام آمدند. پس از شام، آیت الله سید ابوالحسن به خادم گفت: «چراغ را روشن کن» و به بحرالعلوم و پسرش گفت: «بلند شوید».
آیت الله میرجهانی می گفت: من هم فوراً لباس هایم را پوشیدم و با دامادشان گفتیم ما هم دنبالشان می رویم. آقای سید ابوالحسن، جلو و بحرالعلوم یمنی و پسرش هم پشت سر ایشان بودند. در خانه که رسیدیم، آقای سید ابوالحسن برگشت و گفت: «شما کجا می آیید؟» گفتیم: «با شما». گفت: «ابداً! هیچ کس حق ندارد بیاید». هرچه اصرار کردیم که آقا سزاوار نیست با دو نفر سنی این موقع شب بیرون بروید، نپذیرفت.
حدود سه ساعت و نیم، چهار ساعت تقریباً طول کشید. صدای در آمد. دویدم در را باز کردم. آقای سید ابوالحسن بود. از محاسنش اشک می ریخت. بحرالعلوم یمنی هم آمد. گفتم: «چه شد؟» گفت: «ما شیعه شدیم. ما با بصیرت شدیم» و گریه می کرد. داخل اتاق رفتند. به پسرش گفتم: «جریان چه بود؟» دیدم او هم گریه می کند؛ اما نه مثل پدرش. گفت: «موقعی که رفتیم، ما را به یک قبرستان برد. از این طرف به آن طرف، تا مقام امام زمان علیه السلام در وادی السلام که الآن هم موجود است. آقای سید ابوالحسن چراغ را از خادم گرفت و گفت: «داخل نیا و همین جا بایست».
ما داخل رفتیم . آنجا یک چاهی بود. آب کشید و وضو گرفت و به من هم گفت: «وضو بگیر» و به پدرم گفت: «وضو داری؟» گفت: «بله؛ وضو دارم». گفت: «برویم داخل». چراغ را برداشت و داخل رفت و من آمدم بروم، گفت: «نه؛ تو نیا». من کنار در ایستادم. پدرم با آقای سید ابوالحسن رفتند داخل. من گوش می دادم. سید ابوالحسن مشغول نماز شد. صدای حمد و سوره اش می آمد. بعد از نماز صدای «یابن الحسن! یابن الحسن» او بلند شد. همین طور که گوش می دادم و «یا بن الحسن! یا بن الحسن» آقای سید ابوالحسن بلند بود، یک دفعه دیدم مثل این که خورشید طلوع بکند، همه جا روشن شد. چند لحظه ای طول کشید. پدرم فریادی کشید و دیگر خبری نشد. آقای سید ابوالحسن صدا زد: «بیا پدرت را به هوش بیاور». من که داخل رفتم، آن نور دیگر از بین رفت. دیدم پدرم افتاده است. او را به هوش آوردم. تا به هوش آمد، روی پاهای آقای سید ابوالحسن افتاد و شروع کرد پای آقای سید ابوالحسن را بوسیدن. گفت: «آقا! شرایط تشیع را به ما بیاموز». شیعه شدیم و از مقام بیرون آمدیم.
امام زمان علیه السلام محیط به عالم وجود است. شما هم هر موقع گرفتاری دارید -چه گرفتاری مادی یا معنوی- «یا بن  الحسن» را فراموش نکنید. خودشان فرمودند: إِنّا غیرُ مُهمِلین لِمُراعاتکُم و لا ناسینَ لِذِکرِکُم(۲)؛ من شما را رها نکردم و فراموشتان هم نکردم. خدا می داند فرمایش امام زمان علیه السلام عین فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله است؛ یعنی همین طور که طبق آیه قرآن (۳)پیغمبر هر چه می گفت، وحی الهی بود، امام زمان علیه السلام هم هرچه بگوید، وحی الهی است؛ یعنی اغراق نیست، مبالغه نیست. آنچه بگوید، عین حقیقت است. خود حضرت می فرماید: «من شما را رها نکرده ام و بدانید که شما را فراموش هم نمی کنم». امام زمان علیه السلام محیط به ما است. در روایات متعددی است که منظومه شمسی برای امام علیه السلام ، به منزله فندقی است که در دست کسی باشد. همین طور که من به یک فندق در کف دستم محیط هستم و تسلط دارم، امام زمان علیه السلام هم محیط به عالم وجود است. نه این که فقط محیط به من یا شما باشد، به عالم وجود محیط است. معنای ولایت کلیه و معنای قدرت الهی این است. حضرت نماینده خدا در عالم وجود است.
اگر این باشد که هست، وای بر احوال من! در محضر حضرت چقدر معصیت کردم! خدا شاهد است و همه را می داند. خدایا! قسمت می دهیم به اشک های چشم امام زمان علیه السلام که پرونده  گذشته ما را بایگانی کن. به حرمت امام زمان علیه السلام ، به برکت امام زمان علیه السلام ، به اسم امام زمان علیه السلام ، ما را بیامرز. آمین.
--------------
پی نوشت :
۱. سوره عصر: ۱و۲.
۲. احتجاج، ابومنصور احمد بن علی طبرسی، مشهد، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ ق، ج ۲، ص ۴۹۷.
۳. سوره نجم: ۳و۴.
-------------
منبع : محو دلدار

Share