بهترین اشعار "تورج نگهبان"

انجمن‌ها: 

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم

بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

بگذار ای بی خبر بسوزم ،

چون شمعی تا سحر بسوزم

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ،

بگذر و با دل شکسته بگذارم

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

Share

سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی
شب به یاد تو گذشت و سپیدۀ سحردمیده
چشم من بوده به راهت ولی نخفته تا سپیده
سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی

دمی با من نمانده، می گذری
به سوز دل نشانده، می گذری
نگاهم را نمی دیدی که موج آرزوها بود
اگر رازم نپرسیدی نگاه من که گویا بود

سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی
سوزان شرری ز نگه زده ای تو به جان
دیگر شده این دل من همه، سوز نهان
همره دل رفته ای از آشیانم نازنینا خدا نگهدار
همچو امید از بر من رفته ای آفرینا خدا نگهدار
سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی

قسم به دلهای خسته خسته دلان

قسم به قلب شکسته خسته دلان

به آه بر لب نشسته خسته دلان

که من در این سینه جز غمی آشنا ندارم به دل همزبان ندارم

از او جدا مانده ام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم

ببین به شام بی ستاره ام ، نکرده چاره ام ، نگاه چاره سازی

نخوانده با نوای خسته ام ، نی شکسته ام ، نوای دلنوازی

ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی ، یارب تا کی

به خلوتم شام بی سحر یا رب تا کی ، امشب تا کی

شنیده ای ترانه حزینم به نیمه شب کلام آتشینم

ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی ، یارب

شیدای زمانم، رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید
آن دل که سپردم، دیگر بستانم
افسونگری ای افسانه من
افسانه دل دیوانه من
شوری و نویدی
در تیرگی شبهای سیه
ای روشنی کاشانه من
چون نور امیدی
در تیرگی شبهای سیه
ای روشنی کاشانه من
چون نور امیدی

شیدای زمانم، رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید
آن دل که سپردم، دیگر بستانم

شمعم که به جان می سوزم
تا محفل دل افروزم
افسانه منم، افسانه عشقم
حال دل خود می دانم
گر لب ز سخن می دوزم
دیوانه منم، دیوانه عشقم

پروا از غمها نکنم
پروانه ام و پروا نکنم
از آتش سوزان
من خود سر تا پا شررم
آتش کم زن بر بال و پرم
ای شمع فروزان
من خود سر تا پا شررم
آتش کم زن بر بال و پرم
ای شمع فروزان

شیدای زمانم، رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید
آن دل که سپردم، دیگر بستانم