مقصد سوم در آداب قلبيه مكان مصلّى است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل در معرفت مكان است‏

بدان كه سالك إلى اللَّه را به حسب نشئات وجوديّه مكان‏هايى است كه از براى هر يك از آنها آداب مخصوصه ايست كه تا سالك بدانها محقق نشود به صلاة اهل معرفت نائل نگردد.

اوّل، نشئه طبيعيّه و مرتبه ظاهره دنياويّه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلم: جُعِلَتْ لِىَ اْلَارْضُ مَسْجِداً وَ طَهوراً(162). سالك را در اين مرتبه ادب آنست كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئه غيبيه و هبوط نفس از محلّ اعلاى ارفع به ارض سفلاى طبيعت و ردّ او به أسفل سافلين از احسن تقويم براى سلوك اختيارى الى اللَّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللَّه و جناب ربوبيّت است، كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللَّه است، مى‏باشد- رَحِمَ اللَّه امْرَأً عَلِمَ مِنْ ايْنَ وَ فى ايْنَ وَ الى‏ ايْنَ‏(163).

سالك بايد بداند از دار كرامت اللَّه آمده و در دار عبادت اللَّه واقع است و به دار جزاء اللَّه خواهد رفت. عارف گويد: مِنَ اللَّه و فى اللَّه و الَى اللَّه. پس، سالك بايد به خود بفهماند و به ذائقه روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براى همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالى جلّت عظمته فرمايد: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الانْسَ الّا لِيَعْبُدون‏(164). و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت و خود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود؛ و از مسجد عبوديّت خارج نشود مگر به قدر حاجت؛ و چون قضاى حاجت شد، عود كند و با غير حق انس نگيرد و دلبستگى به غير پيدا نكند كه اينها خلاف آداب عكوف بباب اللَّه است. و عارف باللَّه را در اين مقام حالاتى است كه به نوشتن درست نيايد. و چون نويسنده خارج از فطرت انسانيّت و مستغرق در بحر مسجور ظلمانى طبيعت و عارى از حق و حقيقت از همه مقامات سالكان و عارفان عارى است، بهتر آن است كه بيش از اين خود را در محضر حق جلّت قدرته و خاصّان او مفتضح نكند و از اين مقام بگذرد، و شكواى نفس امّاره را به درگاه مقدّس ذى الجلال برد، شايد به لطف عميم و رحمت شامله دستگيرى از او شود و بقيه عمر جبران ما سبق گردد. رَبَّنا ظَلَمْنا انْفُسَنا وَ انْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكوُنَنَّ مِنَ الْخاسِرين‏(165). مقام دوم، مرتبه قواى ظاهره و باطنه كه جنود ملكيّه و ملكوتيّه نفس است كه محل آنها ارض طبيعت انسان است كه اين بنيه و كالبد باشد. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به باطن قلب بفهماند كه ارض طبيعت خود مسجد ربوبيّت است و سجده‏گاه جنود رحمانيّه است؛ پس، مسجد را به قاذورات تصرّف ابليس پليد ننمايد و جنود الهيّه را در تحت تصرّف ابليسْ قرار ندهد تا ارض طبيعت به شروق نور ربّ روشن گردد و از ظلمت و كدورت بُعد از ساحت ربوبيّت بيرون آيد. پس، قواى ملكيّه و ملكوتيّه خود را معتكف در مسجد بدن داند؛ و با بدن به نظر مسجديّت معامله كند، و با قوا به نظر عكوف بفناء اللَّه رفتار نمايد. و در اين مقام تكليف سالك بيشتر است، زيرا كه تنظيف مسجد و طهارت آن نيز به عهده خودش است، چنانچه آداب معتكفان در اين مسجد را نيز خود متكفّل است.

و مقام سوّم، نشئه غيبيّه قلبيه سالك است كه محلّ آن، بدن برزخى غيبى نفس است كه به انشاء و خلّاقيّت خود نفس پيدا شود. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به خود بچشاند كه اين مقام با مقامات ديگر بسيار متفاوت است و حفظ اين مقام از مهمّات سلوك است، زيرا كه قلبْ امام معتكفان درگاه است و با فساد او همه آنها فاسد شوند- اذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَم‏لله‏(166). قلب عالِمْ عالَم صغير است، و عالِمْ قلب عالَم كبير است. و در اين مقام تكليف سالك بيشتر گردد از آن دو مقام؛ زيرا كه بناى مسجد نيز به خودش تكليف شده، و ممكن است خداى نخواسته مسجدش مسجد ضرار و كفر و تفريق بين مسلمين باشد؛ و در چنين مسجد عبادت حق جايز نباشد و تخريب آن لازم باشد. و چون سالك مسجد ملكوتى الهى را با دست تصرّف رحمانى و يد ولايت م‏آبى تأسيس كرد و خود آن مسجد را از جميع قذارات و تصرّفات شيطانى تطهير نمود و در آن معتكف گرديد، بايد مجاهده كند كه خود را از عكوف به مسجد خارج كند و عكوف به فناء صاحب مسجد پيدا كند. و چون از علاقه به خود پاك شد و از قيد خودى بيرون رفت، خود منزلگاه حق شود، بلكه مسجد ربوبيّت گردد و حق به تجلّيات فعليّه، ثمّ اسمائيّه، ثمّ ذاتيّه در آن مسجد از خود ثنا كند؛ و اين ثنا نماز ربّ است؛ يقول: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوُح‏(167).

و سالك الى اللَّه را در همه مقامات سلوكْ مهمّ ديگر است كه غفلت از آن به هيچ وجه روا نباشد بلكه غايت سلوكْ و لبّ لباب آن همين مهمّ است، و آن آن است كه در جميع حالات و مقامات از ذكر حق غافل نشود، و از جميع مناسك و عبادات معرفة اللَّه را طلب كند و در همه مظاهر خداجو باشد و نعمت و كرامتْ او را از صحبت و خلوت بازندارد كه اين يك نوع استدراج است.

بالجمله، روح و باطن عبادات و مناسك را معرفت اللَّه داند و در آنها جستجوى محبوب كند تا بلكه علقه مُحبّيّت و محبوبيّت در قلبش مستحكم گردد و مورد عنايات خفيّه و مراودات سرّيّه گردد.

وصل: 

فى مصباح الشريعة، قالَ الصّادِقُ عليه السلام: اذا بَلَغْتَ باب المَسْجِدِ، فَاعْلَمْ انَّكَ قَدْ قَصَدْتَ بابَ مَلِكٍ عَظيم، لا يَطَأُ بِساطَهُ الّا المُطَهَّروُنَ، وَ لا يَؤْذَنُ لِمُجالَسَتِهِ الّا الصِّدِيقُونَ. فَهَبِ الْقُدومَ الى بِساطِ خِدْمَةِ المَلِكِ هَيْبَةً؛ فَانَّكَ عَلى‏ خَطَرِ عَظيمٍ انْ غَفَلْتَ. فاعْلَمْ، انَّهُ قادِرٌ عَلى‏ ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَ الفَضْلِ مَعَكَ و بِكَ: فَانْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمتِهِ و فَضْلِهِ، قَبِلَ مِنْكَ يَسيرَ الطّاعَةِ و اجْزَلَ لَكَ عَلَيْها ثَواباً كَثيراً؛ وَ انْ طالَبَكَ بِاسْتِحْقاقِ الصّدْقِ وَ الْاخْلاصِ عَدْلًا بِكَ، حَجَلَكَ وَ رَدَّ طاعَتَكَ وَ انْ كُثَرْت؛ وَ هُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَ اعْتَرفْ بِعَجْزِكَ وَ تَقْصيرِكَ وَ انْكِسارِكَ وَ فَقْرِكَ بَيْنَ يَدَيْهِ. فَانَّكَ قْد تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادَةِ وَ الْمُؤانَسَةِ بِهِ، وَ اعْرِضْ اسْرارَكَ عَلَيْهِ؛ وَ لْتَعْلَمْ انَّهُ لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ اسْرارُ الْخَلْقِ اجْمَعينَ وَ عَلانِيتُهُمْ. وَ كُنْ كَافْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ. وَ اخْلُ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ يَحْجُبُكَ عَنْ رَبِّكَ؛ فَانِّهُ لا يَقْبَلُ الّا الْاطْهَرَ وَ الْاخْلَصَ. وَ انْظُرْ مِن اِّى ديوانٍ يَخْرُجُ اسْمُكَ. فَانْ ذُقْتَ حَلاوَةَ مُناجاتِهِ وَ لَذيذَ مُخاطَباتِهِ وَ شَرِبْتَ بِكَأْسِ رَحْمَتِهِ وَ كَراماتِهِ مِنْ حُسْنِ اقبالِهِ عَلَيْكَ وَ اجابَتِهِ، فَقَدْ صَلُحْتَ لِخِدْمَتِهِ؛ فَادْخُلْ، فَلَكَ الاذْنُ وَ الامانُ؛ وَ الّا فَقِفْ وُقوفَ مَن انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَ قَصُرَ عَنْهُ الْامَلُ وَ قُضِىَ عَلَيْهِ الْاجلُ. فَانْ عَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الْالْتِجاءِ الَيْهِ، نَظَرَ الَيْكَ بِعَيْنِ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اللُّطْفِ، وَ وَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَ يَرْضى‏؛ فَانَّه كَرِيمٌ يُحِبُّ الكَرامَةَ لِعَبادِهِ المُضْطَرِّينَ الَيْهِ المُحْتِرقينَ عَلى‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِهِ. قالَ تَعالى‏: امَّنْ يُجيُب المُضْطرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء(168).

و چون اين كلام شريف دستورى جامع است براى اصحاب معرفت و ارباب سلوك الى اللَّه، بتمامه نقل نمودم تا از تدبّر در آن حالى حاصل آيد.

محصلِ فرموده آن است كه چون به درِ مسجد رسيدى، به خود آى كه در چه بارگاهى رسيدى و قصد چه درگاهى نمودى. بدان كه در درگاه سلطان عظيم الشّأنى رسيدى كه به بساط قرب او كسى پاى نگذارد مگر آن كه از ارجاس عالم طبيعت و اخباث شيطانيّه پاك و پاكيزه باشد؛ و اذن مجالست با او را ندهند مگر به كسانى [كه ]از روى صدق و صفا و خلوص از جميع انواع شرك ظاهر و باطن با او قدم زده باشند. پس، عظمت موقف و هيبت و عزّت جلال الهى را در نظر آور، سپس قدم به بارگاه قدس و بساط انسش گذار كه در مخاطره بزرگى واقعى با خبر باش كه سر مى‏شكند ديوارش(169). در بارگاهى وارد شدى كه قادر مطلق است و هر چه بخواهد در مملكتش اجرا مى‏كند: يا به عدالت با تو رفتار مى‏كند و مناقشه در حساب فرمايد و مطالبه صدق و اخلاص نمايد، محجوب درگاه شوى و طاعاتت هر چه بسيار باشد ردّ شود؛ و اگر عطف توجّهى فرمايد به فضل و رحمتش، طاعت ناچيز بى‏قيمت تو را قبول فرمايد و ثواب بزرگ مرحمت كند. پس، اكنون كه عظمت موقف را دانستى، اعتراف كن به عجز و تقصير و فقر خويش. و اكنون كه متوجّه عبادت او شدى و خيال مؤانست با او دارى، قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از جمال جميل محجوب مى‏كند فارغ كن، كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است و حق تعالى قبول نفرمايد مگر قلب پاكيزه خالص را. و اگر در خود يافتى حلاوت مناجات حق را و شيرينى ذكر خدا را چشيدى و از جام رحمت و كراماتش نوشيدى و حسن اقبال و اجابتش را در خود ديدى، بدان كه سزاوار خدمت مقدّسش شدى؛ پس داخل شو كه مأذونى و در امانى. و اگر در خود اين حالات را نديدى، به درگاه رحمتش وقوف كن همچون مضطرّى كه تمام چاره‏ها از او منقطع است و از آرزوها دور و به اجل نزديك است. و چون عرض ذلت و مسكنت خود را كردى و به باب او التجاء پيدا نمودى و از تو صدق و صفا ديد، به چشم رحمت و رأفت به تو نظر كند و از تو دستگيرى فرمايد و تو را موفّق به تحصيل رضاى خويش فرمايد؛ زيرا كه آن ذات مقدّسْ كريم است و كرامت را به بندگان بيچاره‏اش دوست دارد؛ چنانچه فرمايد: امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء(170).

فصل دوم در بعض آداب اباحه مكان است‏

سالك الى اللَّه چون مراتب مكان را به حسب مقامات و نشئات وجوديه خود فهميد، در آداب قلبيّه اباحه آنها بايد بكوشد تا نماز او از تصرّفات غاصبانه ابليس پليد خارج شود. پس، در مرتبه اولى به آداب صوريّه عبوديّت و بندگى قيام كند و وفا به عهود سابقه عالم ذرّ و يوم الميثاق بنمايد و دست تصرّف ابليس را از ملك طبيعت خود دور كند تا با صاحب بيت مراوده و محابّه پيدا نمايد و تصرّفاتش در عالم طبيعت غاصبانه نباشد. بعضى از اهل ذوق گويد كه معنى آيه شريفه يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اوْفُوا بِالعُقُودِ احِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الْانْعام‏(171). به حسب باطن، آن است كه حلّيّت بهيمه انعام موقوف به وفاء به عهد ولايت است. و در احاديث شريفه وارد است كه جميع ارض از امام است و غير شيعيان غاصب آن هستند(172). و اهل معرفت ولىّ امر را مالك جميع ممالك وجود و مدارج غيب و شهود دانند و تصرّف كسى را در آن بى‏اذن امام روا ندارند.

نويسنده گويد: ابليس لعين عدوّ اللَّه است و تصرّفات او و هر تصرّف ابليسى در عالم طبيعت جائرانه و غاصبانه است؛ پس، سالك الى اللَّه اگر خود را از تحت تصرّفات آن پليد بيرون كرد، تصرّفش رحمانى گردد و مكان و ملبس و مطعم و منكح او مباح و پاكيزه شود. و به هر اندازه كه در تحت تصرّف ابليس واقع شود، از حلّيّت بيفتد و شرك شيطان در آن دست يابد: پس اگر اعضاء ظاهره انسان در تصرّف ابليس واقع شد، اعضاء ابليسيّه شود و غاصب مملكت حق شود؛ چنانچه عكوف قواى ملكوتيّه در مسجد بدن وقتى مباح و عادلانه است كه آن قوا از جنود رحمانى باشد، و الّا جنود ابليس را حقِّ تصرّف در مملكت بدن انسانى، كه ملك حق تعالى است، نمى‏باشد. و چون دست تصرّف شيطان را از مملكت قلب، كه منزلگاه خاص حق است، كوتاه نمود و قلب خود را خالص براى تجلّيات حق نمود و غير حق را كه ابليس راه است در آن راه نداد، مساجد ظاهره و باطنه و امكنه ملكيّه و ملكوتيّه مباح براى او گردد و صلاة او صلاة اهل معرفت گردد. و بدين وِزانْ طهارت مسجد نيز معلوم گردد. 

-------------------------------------------------------

162 - زمين براى من سجده‏گاه و پاك كننده قرار داده شده است وسائل الشيعه. ج 3، ص 593، كتاب الصلوه، ابواب مايسجد عليه، باب 1، حديث 8.
163 - خدا رحمت كند كسى را كه دانست از كجا آمده، در كجاست، و به كجا مى‏رود. مفاتيح الغيب، ملاصدرا، تصحيح خواجوى، ص 50.
164 - جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا بپرستند. (الذاريات / 56).
165 - پروردگارا، ما بر خود ستم روا داشتيم پس اگر ما را نبخشايى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود. (اعراف / 23).
166 - چون دانشمندان فاسد گردد، جهان تباه مى‏شود در غررالحكم، ج 7، ص 269، بدين عبارت آمده است: زله العالم تفسد العالم.
167 - ...انك ربك يصلى... يقول: سبوح قدوس انارب الملائكه و الروح. اصول كافى، ج 2، ص 329، كتاب الحجه، ابواب التاريخ، باب مولد النبى صلى الله عليه و آله و وفاته، حديث 13.
168 - مصباح الشريعه، الباب الثانى عشر، فى دخول المسجد.
169 -

اى كه در كوچه معشوقه ما مى‏گذرى              با خبر (برحذر) باش كه سر مى‏شكند ديوارش

- حافظ.
170 - كيست آن كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد. (نمل / 62).
171 - اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به پيمانهايى كه مى‏بنديد وفا كنيد، چارپايان براى شما حلال شده.... (مائده /1).
172 - اصول كافى، ج 2، ص 266، كتاب الحجه، روايات باب ان الارض كلها للامام. 

Share