مقصد پنجم در بعض آداب استقبال است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل در سرّ جملى استقبال است‏

بدان كه ظاهر استقبال متقوّم از دو امر است:

يكى، مقدّمى. و آن صرف وجه ظاهر است از جميع جهات متشتّته.

و ديگر، نَفْسى. و آن استقبال به وجه است به كعبه كه امّ القرى و مركز بسط ارض است.

و اين صورت را باطن را سرّى بلكه اسرارى است. و صاحبان اسرار غيبيّه باطن روح را از جهات متشتّته كثرات غيب و شهادت منصرف كنند، و وجهه سرّ روح را احدىّ التّعلّق كنند و جميع كثرات را فانى در سرّ احديّت جمع نمايند. و اين سرّ روحى در قلب كه تنزّل كرد، حق به ظهور اسم اعظم، كه مقام جمع اسمائى است، در قلب ظهور كند و كثرات اسمائى در اسم اعظم فانى و مضمحلّ گردد، و وجهه قلب در اين مقام به حضرت اسم اعظم شود؛ و از باطن قلب كه به ظاهر ملك ظهور نمود، نقشه افناء غيرْ انصراف از غرب و شرق عالم ملك است، و نقشه توجّه به حضرت جمعْ توجّه به مركز بسط ارض- كه يد اللَّه است در ارض- مى‏باشد.

و اما براى سالك الى اللَّه، كه از ظاهر به باطن سير مى‏كند و از علن به سرّ ترقّى مى‏نمايد، بايد اين توجّه صورى را به مركز بركات ارضيّه، و ترك جهات متشتّته متفرّقه را وسيله حالات قلبيّه قرار دهد و به صورت بى‏معنى قناعت نكند؛ ودل را، كه مركز توجّه حضرت حقّ است، از جهات متشتّته متفرقه، كه بتهاى حقيقى است، منصرف كرده متوجّه قبله حقيقت، كه اصل اصول بركات سموات و ارض است، نمايد؛ و راه و رسم غير و غيريّت را از بين بردارد تا به سرّ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارْض‏(184) تا اندازه‏اى برسد؛ و از تجليات و بوارق عالم غيب اسمائى در قلبش نمونه‏اى حاصل آيد و جهات متشتّته و كثرات متفرّقه با بارقه الهيّه سوخته شود، و حق تعالى از او دستگيرى فرمايد؛ و از باطن قلب بتهاى اصغر و اعظم به دست ولايت م‏آبى ريخته شود. و اين داستان پايان ندارد، بگذارم و بگذرم.

فصل دوم در بعضى از آداب قلبيه استقبال است‏

بدان اى سالك الى اللَّه كه چون وجه ظاهرت را از جهات متشتّته عالم طبيعت منصرف كردى و به نقطه واحده متوجّه نمودى، ادّعاى دو فطرت از فطرتهاى الهيّه را، كه به يد غيب در خميره ذات تو پنهان است و حق تعالى با دست جلال و جمالْ طينت تو را بدان مخمّر فرموده، نمودى؛ و اين دو حالت فطرى را به صورت ظاهر دنيائى ظاهر و مشهود كردى، و براى محتجب نبودن از نور آن دو فطرت الهّيه اقامه بيّنه نمودى به صَرف ظاهر از غير و توجّه به قبله كه محلّ ظهور يد اللَّه و قدرت اللَّه مى‏باشد. و آن دو فطرت الهيّه يكى تنفّر از نقص و ناقص است؛ و دوم عشق به كمال و كامل است. و اين دو، كه يكى اصلى ذاتى و ديگرى تبعى ظلّى است، از فطرتهايى است كه تمام عائله بشرى بدون استثناى احدى بدان مخمّرند؛ و در جميع سلسله بشر، با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و امكنه و عادات در بدوى و حضرى و وحشى و متمدّن و عالم و جاهل و الهى و طبيعى، اين دو فطرت مخمّر است؛ گرچه خود آنها از آن محجوب باشند و در تشخيص كمال و نقص و كامل و ناقص مختلف باشند. آن وحشى خونخوار آدم كش كمال را به آن داند كه غلبه پيدا كند به جان و عرض مردم؛ و خونخوارى و آدم‏كشى را كمال تشخيص داده و بدان صرف عمر كند. و آن دنيا طلب جاه و مال خواه كمال را به مال و جاه داند و عشق به آن دارد. بالجمله، صاحب هر مقصدى مقصد خويش را كمال و صاحب آن مقصد را كامل داند، و عشق به آن دارد و از غير آن متنفر است. انبياء عليهم السلام و علماء باللَّه و اصحاب معرفت آمدند تا مردم را از احتجاب بيرون آورند و نور فطرت آنها را از ظلمات جهل خلاصى دهند و به آنها كامل و كمال را بفهمانند. و پس از تشخيص كمال و كامل، توجّه به آن و ترك غير محتاج به دعوت نيست، بلكه نور فطرت خود بزرگترين راهنماهاى الهى است كه در تمام سلسله بشر موجود است.

در اين معجون الهى يعنى نماز، كه معراج قرب الهى است، استقبال به قبله و توجّه به نقطه مركزيّه و دست كشيدن و رو برگرداندن از جهات متفرّقه، دعوى بيدار شدن فطرت است و خارج شدن نور فطرت از احتجابات است؛ و اين براى كمّل و اصحاب معرفت حقيقت دارد. و براى ما، اصحاب حجاب، ادبش آنست كه به دل بفهمانيم كه در جميع دار تحقّق كمال و كاملى نيست جز ذات مقدّس كامل على الاطلاق كه آن ذات مقدّس كمالى است بى‏نقص، و جمالى است بى‏عيب، و فعليّتى است بى‏شوب، قوّه و خيريّتى است بى‏اختلاط به شرّيّت، و نورى است بى‏شوب ظلمت. و در تمام دار تحقّق هر چه كمال و جمال و خير و عزّت و عظمت و نوريّت و فعليّت و سعادت يافت شود، از نور جمال آن ذات مقدّس است؛ و احدى را در كمال ذاتى با آن ذات مقدّس شركت نيست؛ و موجودى را جمال و كمال و نور و بهاء نيست جز به جمال و كمال و نور و بهاى آن ذات مقدّس. بالجمله، جلوه نور جمال مقدّس او عالم را نورانى فرموده و حيات و علم و قدرت بخشوده، و الّا همه دار تحقق در ظلمت عدم و كُمون نيستى و بطون بطلان بودند؛ بلكه كسى كه به نور معرفت دلش روشن باشد، جز نور جمال جميل همه چيز را باطل و ناچيز و معدوم داند ازلًا و ابداً. در حديث است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون اين شعر لبيد را استماع فرمود كه‏

أَلا كُلُّ شَى‏ءٍ ما خَلَا اللَّهَ باطِلٌ     وَ كُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ  

فرمود: اين شعر راست‏ترين شعرها است كه عرب گفته.

و چون به قلب خود فهماندى بطلان همه‏دار تحقّق و كمال ذات مقدس را، در توجّه قلب به قبله حقيقى و عشق به جمال جميل على الاطلاق و تنفّر از جميع دار تحقّق جز جلوه ذات مقدّس محتاج به اعمال رويّه نيست، بلكه خود فطرة اللَّه انسان را دعوت جبلّى فطرى به آن مى‏نمايد و وَجّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارْض‏(185) لسان ذات و قلب و حال انسان شود؛ و انّى لا احِبُّ الآْفِلين‏(186)

لسان فطرى انسان گردد.

پس اى فقير، بدان كه عالم به وجهه سوائيّت زائل و داثر و فانى و باطل است؛ هيچ يك از موجودات را از خود چيزى نيست و در ذات خود جمال و بهائى و نور و سنائى نمى‏باشد، و جمال و بهاء منحصر به ذات حق است. و آن ذات مقدّس چنانچه متفرّد در الوهيّت و وجوب وجود است، متفرّد به جمال و بهاء و كمال، بلكه متفرّد به وجود است؛ و در ناصيه ديگران ذلّ عدم ذاتى و بطلان ثبت است. پس، دل را كه مركز نور فطرت اللَّه است، از جهات متشتّته اباطيل و اعدام و نواقص منصرف كن و به مركز جمال و كمال متوجّه نما؛ و در ضمير صافى خود لسان فطرتت اين باشد كه عارف شيراز مى‏فرمايد:

در ضمير ما نمى‏گنجد به غير از دوست كس     هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس  

وصل: عن الصادق عليه السّلام: اذا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ، فَ‏آيِسْ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها وَ الخَلْقِ وَ ما هُمْ فيهِ؛ وَ اسْتَفْرِغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلّ شاغِلٍ يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّه تعالى‏؛ وَ عايِنْ بِسِرِّكَ عَظَمَةَ اللَّه تعالى‏؛ وَ اذْكُرْ وُقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ يَوْمَ  تَبْلوُ كُلُّ نَفْسٍ ما اسْلَفَتْ وَ رّدوا الَى اللَّه مَوْليهُمُ الْحَقَّ. و قِفْ عَلى‏ قَدَمِ الْخَوْفِ وَ الرَّجاء(187).

و اين دستور شريف دستورى است براى امثال ما محجوبين كه نمى‏توانيم حالات قلبيّه خود را دائماً حفظ كنيم و جمع بين وحدت و كثرت و توجّه به حقّ و خلق نماييم. پس، در اين صورت هنگام توجه به حق و استقبال قبله، از دنيا و آنچه در او است بايد مأيوس گرديم، و از خلق و شئون آنها طمع خود را ببريم، و مشاغل قلبيّه و شواغل روحيّه را از جان و دل بيرون كنيم، تا آن كه لايق حضور حضرت گرديم و جلوه‏اى از جلوه‏هاى عظمت در سرّ روح ما تجلّى كند. و چون نور عظمت را به مقدار استعداد خود دريافتيم، متذكّر شويم رجوع خود را به حق و وقوف خويش را در محضر مقدّسش در روزى كه ظاهر شود اعمال هر كس در نزدش و به مولاى خود كه حق است همه رجوع كنند(188) و خط بطلان بر همه هواهاى نفسانيّه و معبودهاى باطله كشند.

پس، در محضر چنين عظيم الشأنى كه تمام دار تحقّق جلوه‏اى از جلوات فعل او است چون تو و من مسكينى بايد به قدم خوف و رجاء تردّد كنيم و بايستيم. چون ضعف و فتور و بيچارگى و فقر و ذلت خود و عظمت و حشمت و جلال و كبرياى ذات مقدس را ديديم، از خطر مقام در خوف و خشيت باشيم؛ و چون رحمت و عطوفت و الطاف غير متناهيه و كرامات بى‏پايان را دريافتيم، اميدوار گرديم. 

--------------------------------------------------

184 - رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد. (انعام / 79).
185 - رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد. (انعام / 79).
186 - من غروب كنندگان را دوست نمى‏دارم. (انعام / 76).
187 - مصباح الشريعه، الباب الثالث عشر، فى افتتاح الصلوه. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حديث 9.
188 - (يونس / 30).

Share