باب دوم در قيام است و در آن دو فصل است‏

فصل اول در سرّ جملى قيام است‏

بدان كه اهل معرفت قيام را اشاره به توحيد افعال دانند؛ چنانچه ركوع را به توحيد صفات، و سجود را به توحيد ذات اشاره دانند. و بيان اين دو در محل خود بيايد. و اما بيان آن كه قيام اشاره به توحيد فعلى است آن است كه در خود قيام وضعاً، و قرائت لفظاً، اشارت به آن مقام است:
اما اين كه قيام وضعاً اشارت به آن است اين است كه در آن اشارت به قيام عبد به حق و مقام قيّوميّت حق است كه آن تجلّى به فيض مقدس و تجلّى فعلى است؛ و در اين تجلّى مقام فاعليّت حق ظاهر شود و همه موجودات مستهلك در تجلّى فعلى و مضمحلّ در تحت كبرياى ظهورى شود. و ادب عرفانى سالك در اين مقام آن است كه اين لطيفه الهيه را به ياد قلب آورد و ترك تعيّنات نفسيّه را هر چه بتواند بكند و حقيقت فيض مقدّس را به قلب تذكّر دهد و نسبت قيّوميّت حق و تقوّم خلق به حق را به باطن قلب برساند. و چون اين حقيقت در قلب سالك متمكّن شد، قرائت او به لسان حق واقع شود و ذاكر و مذكورْ خود حق گردد، و بعضى از اسرار قدر بر قلب عارف كشف گردد و  انْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏(222) و وَ اعُوذُ بِكَ مِنْك‏(223) به بعض مراتب براى او مكشوف شود و بعضى از اسرار صلاة را قلب عارف دريابد؛ چنانچه در نظر نمودن به محل سجود، كه تراب است و نشئه اصليّه است، و در خاضع نمودن رقبه و سر به زير انداختن كه لازمه آن است، اشاره به ذُلّ و فقر امكانى و فناى تحت عزّ و سلطان كبريا است- يا ايُّهَا النّاسُ انْتُمُ الْفُقَراءُ الىَ اللَّه وَ اللَّه هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميد(224).
و اما آنكه در قرائتْ لفظاً اشارت به مقام توحيد فعلى است، در تفسير سوره مباركه حمد تفصيل آن بيايد ان شاء اللَّه.

فصل دوم در آداب قيام است‏

و آن، چنان است كه سالك خود را حاضر در محضر حقّ ببيند و عالم را محضر ربوبيّت بداند و خود را از حضار مجلس و مقيم بين يدى اللَّه محسوب كند، و عظمت حاضر و محضر را به قلب برساند و اهمّيّت مناجات با حق تعالى و خطر آن را به قلب بفهماند؛ و با تفكّر و تدبّر، قبل از ورود در صلاة، قلب را حاضر كند و به او بزرگى مطلب را بفهماند و آن را ملتزم كند به خضوع و خشوع و طمأنينه و خشيت و خوف و رجا و ذلّ و مسكنت تا آخر نماز. و با قلب مشارطه كند كه از اين امور مراقبت و محافظت كند، و تفكّر و تدبّر در احوال بزرگان دين و هاديان سبل كند كه براى آنها چه حالاتى دست مى‏داده و آنها چه معامله‏اى با مالك الملوك مى‏كردند؛ و از احوال ائمّه هدى سرمشق اتخاذ كند و تأسى به آن بزرگواران كند و از تاريخ بزرگان دين و ائمّه معصومين اكتفا به سال و روز وفات و تولّد و مقدار عمر شريف و امثال اين امور، كه چندان فايده بزرگى ندارد، نكند؛ بلكه عمده سير او در سير و سلوك ايمانى و عرفانى آنها باشد، كه معاملات آنها در عبوديّت چه بوده و در سير الى اللَّه چه مشيى داشتند و مقامات عرفانى آنها، كه از كلمات معجز آيات آنها به دست مى‏آيد، چه اندازه بوده.

افسوس كه ما اهل غفلت و سكر طبيعت و مغروران بى‏مايه در تمام امور دست نشانده شيطان پليد هستيم و هيچ گاه از خواب گران و نسيان بى‏پايان بيرون نمى‏آييم؛ و استفادت ما از مقامات و معارف ائمّه هدى عليهم السلام به قدرى كم و ناچيز است كه به حساب درست نيايد؛ و از تاريخ حيات آنها به قشر و صورت اكتفا كرديم و از آنچه غايت بعثت انبياء عليهم السلام است بكلّى صرف نظر كرده و در حقيقت مشمول مثل معروف  اسْتَسْمَنَ ذا وَرَمٍ‏(225). هستيم. و ما اكنون در اين مقام بعضى از رواياتى كه در اين باب وارد است ذكر مى‏كنيم شايد بعض از اخوان مؤمنين را تذكّرى حاصل آيد. و الحمد للَّه و له الشّكر. عن محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبد اللَّه عليه السلام، قال: كانَ عَلىُّ بْنُ الْحُسينِ عليهما السلام اذا قامَ الى الصَّلاةِ، تَغَيَّرَ لَونُهُ. فِاذا سجَدَ لَمْ يَرفَعْ رَأْسَهُ حتّى يَرْفَضَ عَرَقاً(226).

و باسناده عنه عليه السلام، قال: كانَ ابى يقولُ كانَ عَلىُّ بنُ الحُسَينِ اذا قامَ الى الصَّلاةِ، كَأَنَّهُ ساقُ شَجَرٍ لا يَتَحَرَّكُ مِنْهُ شَىْ‏ءٌ الّا ما حَرَّكَتِ الرّيحُ مِنْه‏(227).

و عن محمد بن على بن الحسين فى العلل باسناده عن ابان بن تَغْلِبَ قالَ: قُلْتُ لِابى عبد اللَّه عليه السلام: انّى رَايْتُ عَلى بنَ الحُسينِ اذا قامَ الى الصَّلوةِ، غَشِىَ لَوْنَهُ لَوْنٌ آخَرُ. فقال لى: و اللَّه انَّ عَلى بنَ الْحُسينِ كانَ يَعْرِفُ الِّذى يَقومُ بَيْنَ يَدَيْه‏(228).

و عن السّيّد عَلّى بن طاوُسَ فى فَلاح السائل فى حديثٍ، فَقالَ ابو عَبْدِ اللَّه عليه السلام: لا تَتِمُّ الصَّلاةُ الّا لِذى طُهْرٍ سابغٍ وَ تَمامٍ بالغٍ غيرِ نازغٍ و لا زائِغ، عَرَفَ فَوَقَفَ، و اخْبَتَ فَثَبَتَ؛ فَهُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأْسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الجَزَعِ كَأَنَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الوَعيدَ بِهِ وَقَعَ؛ يُذِلُّ عِرْضَهُ وَ يُمَثِّل عَرْضَهُ؛ وَ بَذَلَ فى اللَّه المُهْجَةَ، وَ تَنَكَّبَ الَيْه الْمَحَجَّةَ غَيرَ مُرْتَغِمٍ بِارْتغامٍ؛ يقْطَعُ علائِقَ الْاهتِمامِ بِعَيْنِ مَنْ لَهُ قَصَدَ، وَ الَيهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ استَرْفَدَ. فِاذا اتى بذلِكَ، كانَتْ هِى الصَّلاةُ الَّتى بها امِرَ و عَنها اخْبِرَ. و انَّها هَى الصَّلاةُ الَّتى تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ ... الحديث‏(229).

و عن محمد بن يعقوب باسناده الى مولانا زَيْنِ العابِدين عليه السلام انَّهُ قال: وَ امّا حُقُوقُ الصَّلاةِ، فَأَنْ تَعْلَمَ انّها وِفَادَةٌ الى اللَّه وَ انَّكَ فيها قائِمٌ بَيْنَ يَدَىِ اللَّه. فَاذا عَلِمْتَ ذلِكَ، كُنْتَ خَليقًا انْ تَقوُمَ فيها مَقامَ الْعَبْدِ الذَّليلِ الرّاغِبِ الرّاهِبِ الخائِفِ الرّاجِىِ الْمِسْكينِ المُتَضَرَّعِ المُعْظِمِ مَقام مَنْ يَقومُ بَيْنَ يَدَيْهِ بالسُّكونِ و الْوَقارِ وَ خُشوعِ الاطْراف وَ لِينِ الْجَناحِ و حُسْنِ المُناجاتِ لَهُ فىِ نَفْسِهِ وَ الَّطَلبِ اليهِ فى فكاكِ رَقَبَتِهِ الَّتى احاطت به خطيئته و استهلكتها ذنوبه، و لا قوة الا باللَّه‏(230).
و عن النّبى صلى اللَّه عليه و آله: اعْبُدْ رَبَّكَ كَانَّكَ تَراهُ؛ فان لَمْ تَكُنْ تَراهُ، فَانّهُ يَرْاك‏(231)  .
و عن فِقْهِ الرضا عليه السلام: فَاذا ارَدْتَ انْ تَقُومَ الى الصَّلاةِ، فَلا تَقُمْ الَيها مُتَكاسِلًا وَ لا مُتَناعِساً وَ لا مُسْتْعجِلًا وَ لا مُتَلاهياً؛ وَ لكِنْ تأْتيها عَلى السُّكوُنِ وَ الوَقارِ وَ التُّؤَدَةِ. وَ عَلَيْكَ بالخُشوعِ وَ الخُضوع مُتَواضِعاً للَّه عَزَّ وَ جَلَّ مُتَخاشِعاً؛ عَلَيْكَ الخَشْيَةَ وَ سيماءَ الخَوْفِ راجِياً خائِفًا بِالطُّمَأْنِينَةِ عَلى الْوَجَلِ والْحَذَرِ؛ فَقِفْ بَيْنَ يَدَيهِ كالْعَبدِ الآْبِقِ المُذْنِبِ بَيْنَ يَدَىْ مَوْلاهُ. فَصِفْ قَدَمَيْكَ، وَ انْصَبْ نَفْسَكَ؛ وَ لا تَلْتَفِتْ يَميناً و شِمالًا؛ وَ تَحْسَبْ كَانَّكَ تَراهُ؛ فَانْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ، فَانَّهُ يَراك ... الحديث‏(232).
و فى عُدّة الداعى: رُوِىَ انّ ابراهيمَ عليه السلام كانَ يُسْمَعُ تَأَوُّهُهُ عَلى حَدِّ ميلٍ، حَتّى مَدَحَهُ اللَّه بِقَوْلِهِ: انّ ابراهيمَ لَحَليمٌ اوّاهٌ مُنيبٌ. وَ كانَ فى صَلاتِهِ يُسْمَعُ لَهُ ازيْر كَازيرِ الْمِرْجَلِ. وَ كَذلِكَ يُسْمَعُ مِنْ صَدْرِ سيدِنا رَسولِ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله مِثْلُ ذلِكَ. وَ كانَتْ فاطِمةُ عليها السَّلامُ تَنْهَجُ فى الصَّلاةِ مِنْ خيفَةِ اللَّه‏(233). الى غَيرِ ذلِكَ مِن الاخبار.
و در اين موضوعات اخبار شريفه بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد. و تفكر در همين چند حديث نيز براى اهل تذكر و تفكر كفايت مى‏كند- هم راجع به آداب صوريه و هم راجع به آداب قلبيه و معنويه و كيفيت قيام بين يدى اللَّه.
قدرى تفكر كن در حالات علىّ بن الحسين، و مناجات آن بزرگوار با حضرت حق، و دعاهاى لطيف آن سرور كه كيفيت آداب عبوديّت را به بندگان خدا تعليم مى‏كند. من نمى‏گويم مناجات آن بزرگواران براى تعليم عِباد است، زيرا كه اين كلام بى‏مغز باطلى است كه صادر شده از جهل به مقام ربوبيّت و معارف اهل البيت؛ خوف و خشيت آنها از همه كس بيشتر بوده و عظمت و جلال حق در قلب آنها از هر كس بيشتر تجلّى نموده؛ لكن مى‏گويم بايد بندگان خدا از آنها كيفيت عبوديّت و سلوك الى اللَّه را تعلّم كنند، وقتى ادعيه و مناجات‏هاى آنها را مى‏خوانند لقلقه لسان نباشد، بلكه تفكر كنند در چگونگى معامله آنها با حق و اظهار تذلّل و عجز و نياز نمودن آنها با ذات مقدس.
و لَعَمْرِ الحبيبِ كه جناب علىّ بن الحسين از بزرگترين نعمتهايى است كه ذات مقدّس حق بر بندگان خود به وجودش منّت گزارده و آن سرور را از عالم قرب و قدس نازل فرموده براى فهماندن طرق عبوديّت به بندگان خود و لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم‏(234). و اگر از ما سؤال شود كه قدر اين نعمت را چرا ندانستيد و استفادت از اين بزرگوار چرا نكرديد، جوابى نداريم جز آنكه سر خجلت به پيش افكنيم و به نار پشيمانى و تأسّف بسوزيم؛ و در آن وقت پشيمانى نتيجه ندارد.

در موعظه‏اى حسنه‏

اى عزيز، اكنون كه فرصت است و سرمايه عمر عزيز در دست است و طريق سلوك الى اللَّه مفتوح است و درهاى رحمت حق باز است و سلامتى و قوت اعضاء و قوا برقرار است و دار الزّرع عالم ملك برپا است، همتى كن و قدر اين نِعَم الهيّه را بفهم و از آنها استفاده نما و كمالات روحانيّه و سعادات ازليّه ابديّه را تحصيل كن، و از اين همه معارف كه قرآن شريف آسمانى و اهل بيت عصمت عليهم السلام در بسيط ارض طبيعت مظلمه بسط دادن و عالم را به انوار ساطعه الهيه روشن فرمودند تو نيز بهره‏اى بردار، و ارض طبيعت مظلمه خود را به نور الهى روشن كن و چشم و گوش و لسان و ديگر قواى ظاهره و باطنه را به نور حق تعالى منوّر كن و تبديل اين ارض ظلمانى را به ارض نورانى بلكه آسمان عقلانى كن: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ اْلَارْضِ‏(235) و اشْرَقَتِ اْلَارْضُ بِنُورِ رَبِّها(236). در آن روز اگر ارض تو غير ارض نشده باشد و به نور رب نورانى نگرديده باشد، ظلمتها و سختيها و وحشتها و فشارها و ذلّتها و عذابها دارى.
اكنون قواى ظاهره و باطنه ما مظلمه به ظلمتهاى شيطانى است؛ و از آن ترسم كه اگر با اين حال باقى بمانيم، كم كم ارض هيولانىِ داراى نور فطرتْ متبدّل شود به ارض سجّينى مظلمه خالى از نور فطرت و محجوب از همه احكام فطرت اللّهى. و اين شقاوتى است كه سعادت در دنبالش نيست و ظلمتى است كه نورانيت در عقب ندارد و وحشتى است كه روى اطمينان نبيند و عذابى است كه راحت در پى آن نيايد. فَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور(237). پناه مى‏برم به خداى تعالى از غرورهاى شيطانى و نفس امّاره بالسّوء.
عمده مقصد و مقصود انبياء عظام و تشريع شرايع و تأسيس احكام و نزول كتابهاى آسمانى، خصوصاً قرآن شريف جامع كه صاحب و مكاشفِ آن نورِ مطهّرْ رسول ختمى صلّى اللَّه عليه و آله است، نشر توحيد و معارف الهيه و قطع ريشه كفر و شرك و دوبينى و دوپرستى بوده، و سرّ توحيد و تجريد در جميع عبادات قلبيّه و قالبيّه سارى و جارى است. بلكه شيخ عارف كامل، شاه‏آبادى، روحى فداه مى‏فرمودند: عبادات اجراء توحيد است در ملك بدن از باطن قلب. بالجمله، نتيجه مطلوبه از عبادات تحصيل معارف و تمكين توحيد و ديگر معارف است در قلب. و اين مقصد حاصل نشود مگر آنكه حظوظ قلبيّه عبادات را سالك استيفاء كند، و از صورت و قالب به حقيقت و لبّ عبور نمايد، و واقف نشود در دنيا و قشر كه وقوف در اين امور خار راه سلوك انسانيت است. و كسانى كه دعوت به صورت محض مى‏كنند و مردم را از آداب باطنيّه بازمى‏دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معنى و حقيقتى نيست، شياطين طريق الى اللَّه و خارهاى راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداى تعالى پناه برد كه نور فطرت اللَّه را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منطفى مى‏كنند و حجابهاى تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى‏كشند، و بندگان خداى تعالى را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او بازمى‏دارند و سدّ طريق معارف مى‏نمايند، و قلوب صافى بى‏آلايش بندگان خدا را كه حق تعالى با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميره آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسمانى را فرستاده براى تربيت و تنميه آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجه مى‏كنند و از روحانيّات و سعادات عقليه منصرف مى‏كنند، و حصر عوالم غيب و جنتهاى موعوده را مى‏نمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيات حيوانى.

اينها گمان كنند كه حق تعالى اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة اللَّه معظم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براى اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسى. آن قدرى كه اهميت به جماع پانصد ساله مى‏دهند به توحيد و نبوّات نمى‏دهند؛ و تمام معارف را مقدّمه تعمير بطن و فرج مى‏دانند. و اگر حكيمى الهى يا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى از رحمت باز كند و ورقى از حكمت الهى بخواند، از هيچ نسبت و بدگويى و فحش و تكفيرى به او خوددارى نمى‏كنند. اينها به طورى منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميت مى‏دهند- مِن حيثُ لا يَشعُرون- كه ميل ندارند سعادت ديگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيوانى، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضررى نمى‏رساند.

امثال ماها كه از حدّ حيوانيّت تجاوز نكرديم، جز بهشت جسمانى و اداره بطن و فرج چيز ديگر نداريم، و به آن هم با تفضل خداى تعالى اميد است برسيم؛ لكن گمان نكنيم كه سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالى محصور به همين بهشت حيوانى است؛ بلكه براى حق تعالى عوالمى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و خطور در قلب هيچ كس نكرده. و اهل محبّت الهيه و معرفت اللَّه را اعتنائى به هيچ يك از بهشتها نيست و توجّهى به عالم غيب و شهادت نمى‏باشد، و براى آنها جنّت لقاء است.

و اگر آيات قرآنيّه و احاديث وارده از اهل بيت عصمت را بخواهم در اين باب ذكر كنم، مخالف با وضع اين اوراق است؛ و اين مقدار نيز از طغيان قلم ذكر شد. و مقصود عمده ما توجّه دادن قلوب بندگان خدا است به آنچه براى آن خلق شدند كه آن معرفت اللَّه است كه از همه سعادات بالاتر است و هيچ چيز جز مقدّمه آن نيست. و مقصود ما از كسانى كه خار راه سلوكند علماء بزرگ اسلام و فقهاء كرام مذهب جعفرى عليهم رضوان اللَّه نيست، بلكه بعضى از اهل جهل و منتحلين به علم از راه قصور و جهل، نه تقصير و عناد، راهزن بندگان خدا شدند. و به خداى تعالى پناه مى‏برم از شرّ طغيان قلم و نيّت فاسده و مقصود باطل و الحَمدُ للَّه اوّلًا وَ آخِراً و ظاهِراً وَ باطِناً. 

------------------------------------------------------

222 - تو همچنان هستى كه خود را تسوده‏اى. از دعاى رسول (ص) در سجده. فروع كافى، ج 3، ص 324. مصباح الشريعه، باب 5. عوالى اللئالى، ج 1، ص 389، حديث 21.
223 - از توبه پناه مى‏برم. از دعاى پيغمبر اكرم (ص) در سجده. فروع كافى، ج 3، ص 324. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ص 308.
224 - اى مردم شماييد نيازمندان به خدا و خداست بى نياز ستوده. (فاطر / 15).
225 - متورم را فربه پنداشت. ضرب المثلى است در مورد فريب ظاهر را خوردن و امر غير واقعى را واقعى پنداشتن.
226 - على بن الحسين عليها السلام وقتى به نماز مى‏ايستاد رنگش دگرگون مى‏شد؛ و چون به سجده مى‏رفت سر بر نمى‏داشت تا آنكه عرق از وى مى‏ريخت. فروع كافى، ج 3، ص 300، كتاب الصلوه، باب الخشوع فى الصلوه و كراهيه العبث حديث 5.
227 - پدرم (امام باقر عليه السلام) مى‏گفت: على بن الحسين وقتى به نماز مى‏ايستاد گويى شاخه درخت بود كه جز آنچه باد از او به حركت در ا و در چيزى از او تكان نخورد. منبع پيشين، حديث 4.
228 - ابان بن تغلب گفت به امام صادق عليه السلام عرض كردم: على بن حسين را ديدم كه هنگامى كه به نماز ايستاد، چهره‏اش را رنگى ديگر پوشاند. امام صادق به من فرمود: به خدا قسم على بن الحسين كسى را كه براى او نماز مى‏كرد مى‏شناخت. علل الشرائع، ص 88. به نقل وسائل الشيعه، ج 4، ص 685، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه باب 2، حديث 4.
229 - نماز به كمال نرسد مگر براى كسى كه طهارتى همه جانبه و تماميتى رسا داشته باشد و حق آن را كامل ادا كند، و از وسوسه و انحراف به دور باشد؛ خداى را بشناسد و براى او خشوع نمايد و ثبات ورزد در حالى كه ميان نوميدى و اميد و شكيبايى و بيتايى ايستاده باشد، گويى وعده‏ها براى او ساخته آمده و عيدها بر او واجب گرديده است؛ دارايى خود بذل كرده و مقصود خويش باربر نظر آورده و جان را دراه خدا نهاده و طريق او را برگزيده است در بينى برخاك نهادن (در مسجد) كمترين كراهتى به دل راه ندهد؛ و پيوند علايق را از هر كه ج زاو بريده وتنها به او متوجه گرديده و به حضور او آمده و عطاى او را خواسته است. پس اگر چنين نمازى به جاى آورد، همان نمازى خواهد بود كه به آن امر شده و از آن خبر داده شده؛ و انى همان نمازى است كه از فحشا و منكر باز مى‏دارد. فالح السائل، ص 23، الفصل الثانى، فى صفه الصلوه.
230 - اما حقوق نماز (كه بايد رعايت شود) عبارت از اين است كه بدانى نماز ورود بهمحضر خداست، و بدانى كه در نماز در پيشگاه خدا ايستاده‏اى. چون اين را دانستى، شايسته خواهى بود كه به نماز بايستى آنچنان كه به نماز مى‏ايستد بنده ذليل، طالب و راغب، بيمناك (از عذاب خدا)، اميدوار (به رحمت خدا)، درمانده و زاريگرى كه با آرامش و وقار، خشوع در اعضا و جوارح، فروتنى،و با مناجات نيكويى قلب و با طلب رهايى نفس خود كه خطايايش او را فرا گرفته و گناهانش او را هلاك ساخته، مقام آن را كه در پيشگاهش ايستاده بزرگ مى‏دارد. و هيچ نيرويى جز از خدا نيست. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه باب 2، حديث 3.
231 - از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: پروردگار خود را عبادت كن چنانكه گويى او را مى‏بينى؛ كه اگر تو او را نمى‏بيين او تو را مى‏بيند. بحارالانوار، ج 74، ص 74، كتاب الروضه، مواعظ النبى، باب 4، حديث 3. مكارم الاخلاق، ص 459.
232 - از فقه الرضا نقل شده است: چون خواستى به نماز بايستى با حال كسالت، خواب آلودگى، شتاب و لهو و بازى مايست؛ بلكه با آرامش و وقار نماز ار به جاى آور. و بر تو باد كه (در نماز) خاشع و خاضع باشى و پيوسته نگران و محترز باشى. پس بسان بنده‏اى گريخته و گ نهكار كه (بازگشته) در محضر مولايش ايستاده، در پيشگاه خدا بايست؛ پاهاى خود را كنار هم نه و قامتت را راست نگهدار رو به راست و چپ روى مگردان؛ و چنين بدان كه گويى خدا را مى‏بينى؛ كه اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند... مستدرك الواسئل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 1، حديث 7. به نقل از فقه الرضا، ص 101، باب الصلوات المفروضه.
233 - روايت شده كه صداى آه و زارى ابراهيم عليه السلام از فاصله يك ميلى (چهار هزار ذارع) شنيده مى‏شد تا آن حد كه خداوند او را به اين كلام ستود كه فرمود: همانا ابراهيم، بردبار، بسيار آه كشنده و انابه كننده به سوى خدا بود. (هود / 75)، در نماز صدايى مانند صدايى ديگ جوشان از سينه او شنيده مى‏شد. چنين صدايى از سينه سرور ما، رسول الله صلى الله عليه و آله، نيز شينده مى‏شد. و فاطمه عليهاالسلام در نماز از خوف خدا از حال عادى خارج مى‏گرديد و نفس وى به شماره مى‏افتاد. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حديث 15.
234 - آن روز شما را از نعمتها مى‏پرسند (تكاثر / 8).
235 - روزى كه زمين به ديگر تبديل شود. (ابراهيم / 48).
236 - و زمين به نور پروردگارش روشن شود. (زمر / 69).
237 - كسى كه خدا براى او نورى قرار ندهد وى را نورى نخواهد بود. (نور / 40). 

Share