باب پنجم در شمّه‏اى از آداب و اسرار ركوع است و در آن پنج فصل است‏

فصل اول در تكبير قبل از ركوع است‏

و ظاهر آن است كه اين تكبير از متعلّقات ركوع و براى مهيّا شدن مصلّى است براى منزل ركوع. و ادب آن، آن است كه مقام عظمت و جلال حق و عزّت و سلطنت ربوبيّت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلّت عبوديّت را نصب العين خود قرار دهد؛ و در اين حال به مقدار معرفتش به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديّت، تكبير حق تعالى از توصيف كند.
و بايد بنده سالك توصيفى كه از حق كند و تسبيح و تقديسى كه نمايد، محض اطاعت امر و به واسطه اذن حق تعالى به توصيف و عبادت بداند؛ و الّا خود را جسارت آن نبود كه در محضر ربوبيّت مثل او عبد ضعيفى كه در حقيقت لا شى‏ء و آنچه دارد نيز از خود معبود عظيم الشأن است لاف از توصيف و تعظيم او زند. جايى كه مثل علىّ بن الحسين با آن لسان ولايت م‏آبى شيرين، كه لسان اللَّه است، عرض كند: أَ فَبِلِساني هذا الْكالِّ أَشْكُرُك‏(586)، ( از پشه لاغرى چه خيزد(587) .

پس چون عبد سالك خواهد وارد منزل خطرناك ركوع شود، بايد خود را مهيّاى آن مقام كند؛ و با دست خود توصيف و تعظيم و عبادت و سلوك خود را پشت سر اندازد و دستها را تا حذاى گوش بلند كند و كفهاى خالى خود را رو به قبله كند و صفر اليد و تهى دست با قلب پر از خوف و رجاء، خوف از تقصير و قصور به قيام به مقام عبوديّت و رجاء واثق به مقام مقدّس حق كه او را تشريف داده و به چنين مقاماتى كه از خلّص اولياء و كمّل احبّاء است بار داده، وارد منزل ركوع شود. و شايد كه بلند نمودن دست به اين كيفيت، ترك مقام قيام و ترك وقوف به آن حد باشد، و اشاره به بر نداشتن زاد از منزل قيام باشد؛ و تكبير اشاره به تعظيم و تكبير باشد از توصيفاتى كه در منزل قيام نموده. و نزد اهل معرفت چون ركوع منزل توحيد صفات است، تكبيرِ ركوعْ تكبير از اين توحيد، و رفعِ يدْ اشاره به رفض صفات خلق است.

فصل دوم در آداب انحناء ركوعى است‏

بدان كه عمده احوال صلاة سه حال است، كه ساير اعمال و افعال مقدّمات و مهيّئات آنها است: اول قيام؛ و دوم ركوع؛ و سوم سجود. و اهل معرفت اين سه را اشاره به توحيدات ثلاثه دانند. و ما در سرّ الصّلاة آن مقامات را حسب ذوق عرفانى مذكور داشتيم. و اينك با لسانى ديگر بيان اين منازل كنيم كه با عامّه مناسبتى داشته باشد.
پس گوييم كه چون صلاة معراج كمالى مؤمن و مقرِّب اهل تقوى است، متقوّم به دو امر است كه يكى مقدمه ديگر است:
اول، ترك خودبينى و خودخواهى؛ كه آن، حقيقت و باطن تقوى است.
و دوم، خداخواهى و حق‏طلبى؛ كه آن، حقيقت معراج و قرب است. و لهذا در روايات شريفه است كه الصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقيٍ‏(588) ( چنانچه قرآن شريف نيز نور هدايت است ولى براى متّقين: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيه هُدًى لِلْمُتَّقين‏(589).
بالجمله، در اين سه مقام كه مقام قيام و ركوع و سجود است، اين دو مقام به تدريج حاصل شود. پس، در حال قيام ترك خودبينى است به حسب مقام فاعليّت؛ و رؤيت فاعليّت حق و قيّوميّت حق مطلق است. و در ركوع ترك خودبينى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤيت مقام اسماء و صفات حق است. و در  سجود ترك خودبينى است مطلقاً و خداخواهى و خداطلبى است مطلقاً. و جميع منازل سالكين از شئون اين مقامات ثلاثه است؛ چنانچه بر اهل بصيرت و اصحاب عرفان و سلوك واضح است.

و چون سالك در اين مقامات توجّه به اين نمود كه سرّ اين اعمالْ توحيدات ثلاثه است، هر يك از مقامات كه دقيقتر و لطيفتر است سالك را مراقبت بيشتر ضرور است. و البته خطر مقام بالاتر و لغزشش بيشتر است. پس، در مقام ركوع چون سالك را دعوى آن است كه در دار وجود علم و قدرت و حيوة و اراده‏اى جز از حق نيست و اين دعوى بسيار بزرگ و مقام بسيار دقيقى است و از امثال ما اين دعاوى نشايد، به باطن ذات بايد به درگاه مقدّس حقّ روى تضرّع و مسكنت و ذلّت آوريم و عذر قصور و تقصير خواهيم، و نقصان خود را به عين عيان و شهود وجدان دريابيم؛ شايد كه از مقام مقدّس توجّهى و عنايتى شود و حال اضطرار اسباب دستگيرى ذات مقدّس شود- امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء(590).

فصل سوّم‏

در صلوة معراج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد است كه پس از ركوع خطاب عزّت رسيد: فَانْظُرْ الى عَرْشي. قال رَسولُ اللَّه: فَنَظَرْتُ الى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي وَ غُشىَ عَلَىَّ؛ فَالْهِمْتُ أنْ قُلْتُ: سُبْحانَ رَبّيَ العَظيم وَ بِحَمْدِهِ لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجلّى الْغَشْىُ عَنِّي، حَتَّى قُلْتُها سَبْعاً الْهِمُ ذلِكَ؛ فَرَجَعَتْ الَىَّ نَفْسي كَما كانَتْ‏(591) ... ( الحديث نظر كن اى عزيز به مقام عظمت سلوكِ سرورِ كلّ و هادى سبل صلّى اللَّه عليه و آله، كه در حال ركوع، كه نظر به مادون خود است، نور عرش را ببيند؛ و چون نور عرش در نظر اولياء جلوه ذات است بى‏مرآت، تعيّن نفسى از بين برود و حالت غشوه و صعق دست دهد. پس، ذات مقدّس به عنايات ازلى از آن وجود شريف دستگيرى فرمود، و با الهام حبّى تسبيح و تعظيم و  تحميد را به آن ذات مقدّس تلقين فرمود، تا پس از هفت مرتبه- به عدد حجب و عدد مراتب انسان- به خود آمد و حالت صحو براى او دست داد. و در جميع نمازِ معراج اين احوال دوام داشته.

و اكنون كه ما را به خلوت انس راهى نيست و به مقام قدس جايگاهى نه، خوب است عجز و ذلت خود را سرمايه وصول به مقصد و دستاويز حصول مطلوب قرار داده، دست از دامن مقصود برنداريم تا كام دل برآريم. و لا اقل اگر خود مرد اين ميدان نيستيم، از مردان راه هدايت طلبيم و از روحانيّت كمّل اعانت جوييم، شايد بويى از معارف به مشام جان ما برسد و نسيمى از لطايف به كالبد مرده ما بوزد؛ زيرا كه عادت حق تعالى احسان و شيمه او تفضل و انعام است‏(592).
و بايد دانست كه ركوع مشتمل است بر تسبيح و  تعظيم و تحميد ربّ جلّ و علا: پس  تسبيح تنزيه از توصيف و تقديس از تعريف است. و تعظيم و تحميد خروج از حدّ تشبيه و تعطيل است؛ زيرا كه  تحميد ظهور در مرائى خلقيّه را افاده كند، و تعظيم سلب تحديد را ارائه دهد. پس، او ظاهر است و ظهورى در عالم ظاهرتر از او نيست، و متلبّس به لباس تعيّنات خلقيّه نيست.

فصل چهارم‏

عن مِصْباحِ الشَّريعَةِ، قالَ الصَّادِقُ عَليه السَّلام: لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للَّه رُكُوعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، الّا زَيَّنَهُ اللَّه تَعالى بِنوُرِ بَهائِهِ، وَ اظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ، وَ كَساهُ كِسْوَةَ اصْفيائِهِ. وَ الرُّكوعُ اوَّلٌ، وَ السُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اتَى بِمَعْنى‏ الْاوَّلَ، صَلُحَ لِلثّانى وَ فِي الرُّكوُع ادَبٌ، و في السُّجوُدِ قُرْبٌ؛ وَ مَنْ لا يَحْسِنُ الْادَبَ، لا يَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكوعَ خاضِعٍ للَّه بِقَلْبِهِ، مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ، خَافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ على ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكعينَ. وَ حُكِىَ انَّ الرَّبيعَ بن خُثَيْمَ كان يَسْهَرُ بالَّليْلِ الَى الْفَجْرِ في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَاذا هُوَ اصْبَحَ، رَفَعَ (تَزْفَرُخ) وَ قالَ: آه سَبَقَ المُخْلِصُونَ وَ قُطِعَ بِنا. وَ اسْتَوْفِ رُكوُعَكَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِكَ. وَ انْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ فِي الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ الّا بِعَوْنِهِ. وَ فِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَ خَدائِعِهِ وَ مَكائِدِهِ. فَانَّ اللَّه تعالى يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ؛ وَ يَهْديهِمْ الى اصُولِ التَّواضُعِ و الْخُضوُعِ بِقَدْرِ اطِّلاعِ عَظَمَتِةِ عَلَى سَرائِرِهِ‏(593)م.
در اين حديث شريف اشارات و بشارات و آداب و دستوراتى است؛ چنانچه  تزيّن به نور بهاء اللَّه و  اظلال در تحت ظلّ كبرياء اللَّه و  تكسّى به كسوه اصفياء اللَّه، بشارات به وصول به مقام تعلّم اسمائى و عَلَّمَ آدَمَ الاسْماءَ كُلَّها(594)
است. و تحقّق به مقام فناء صفاتى و حصول حالت صحو از آن مقام است؛ زيرا كه مزيّن فرمودن حقْ عبد را به مقام نور بهاء متحقّق نمودن او است به مقام اسماء كه حقيقت تعليم آدمى است. و او را در ظلّ و سايه  كبريا كه از اسماء قهريّه است، بردن و در فناء آن جاى دادن، افناى عبد است از خويشتن؛ و پس از اين مقام، او را در كسوه اصفياء در آوردن ابقاء او است پس از افناء. و از اين جا معلوم شود كه سجود فناء ذاتى است، چنانچه اهل معرفت فرموده‏اند؛ زيرا كه ركوعْ اول است، و آن اين مقامات است؛ و سجود ثانى است، و آن نيست جز مقام فناء در ذات.
و نيز معلوم شود كه قرب مطلق، كه در سجود حاصل شود، ميسور نيست جز به حصول ركوع على الحقيقة؛ و كسى كه صلاحيّت براى ثانى بخواهد پيدا كند، بايد قرب ركوعى و ادب آن را تحصيل كند
پس از بيان لطايف و سراير ركوع و سجود، اشاره فرموده به آداب قلبيّه آن از براى متوسّطين. و آن امورى است كه بعضى از امور عامّه است، كه ما در مقدّمات ذكر نموديم؛ و بعضى خاصّ به ركوع است. و چون اكثر اين امور بيان شده است، از تفصيل آن صرف نظر نموديم.

فصل پنجم در رفع رأس از ركوع است‏

و سرّ آن رجوع از وقوف در كثرات اسمائيّه است؛ چنانچه فرمايد: و كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْه‏(595). ( زيرا كه پس از حصول حال صحو از فناى اسمائى، عبد سالك قصور و تقصير خود را مشاهده كند؛ چه كه مبدأ خطيئه آدمى، كه ذرّيّه او بايد جبران آن كند، توجّه به كثرات اسمائيّه كه باطن شجره است مى‏باشد. و چون خطيئه خود، كه ذرّيّه است، و خطيئه آدم، كه اصل خود است، دريافت، به مقام تذلّل و نقصان خود پى‏برد و مهيّاى براى رفع خطيئه، كه به خفض جناح در حضرت كبرياء است، شود؛ و اقامه صلب از اين مقام نمايد، و با تكبير بعد از ركوع رفعِ كثرات اسمائيّه نمايد، و صفر اليدْ متوجّه منزل ذلّت و مسكنت و اصل تُرابيّت شود. و آداب مهمّه آن، يافتن خطر بزرگِ مقام، و چشاندن به قلب است با تذكّر تامّ، و مجاهده در توجّه به حضرت ذات و ترك توجّه به خود، حتى به مقام ذلّت خويش، است.
و بدان اى عزيز كه تذكّر تامّ از حضرت حق و توجّه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدّس، موجب گشوده شدن چشم باطنى قلب شود كه به آن لقاء اللَّه، كه قرّة العين اولياء است، حاصل گردد: و الَّذين جاهَدوُا فينا لَنَهْدِيَّنَهُمْ سُبُلَنا(596).

--------------------------------------------------------

586 - آيا با اين زبان درمانده از سخن تو را شكر بگزرام. مصباح المتهجد، ص 534، از دعاى ابوحمزه.
587 -

امثال الحكم دهخدا، ج 2، ص 529. بدون ذكر نام شاعر.
588 - نماز وسيله تقرب هر پرهيزكار (به خدا) است. فروع كافى، ج 3، ص 265، كتاب الصلوه باب فضل الصلوه، حديث 6.
589 - هيچ شكى در اين كتاب نيست و آن هدايت براى پرهيزكاران است. (بقره / 2).
590 - كيست آن كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد. (نمل / 62).
591 - ... به عرش من بنگر. روسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پس به عظمتى نگريستم كه از ديدنش جانم بشد و بيهوش شدم. آن گاه پس از ديدن آن عظمت به من الهام شد و گفتم: سبحان ربى العظيم و بحمده. (منزه است پروردگار بزرگ من و سپاس او راست.) پس چون اين بگفتم از حالت غشوه به در آمدم. تا اينكه با الهمات پى در پى هفت بار آن را مى‏گفتم. پس به خود آمدم و به حال عادى خود بازگشتم.... علل الشرائع، ص 315. بخشى از حديث صلوه معراج.
592 - اذمن عادته الاحسان و من شيمته التفضيل.
593 - هيچ بنده‏اى براى خدا بحقيقت ركوع نكند مگر آنكه خداوند تعالى او را به نور جمال خود بيارايد و در سايه كبريايش جاى دهد و جامه برگزيده بپوشاند. ركوع اول است، و سجود دوم. هركس حقيقت اول را به جاى آرد، شايستگى دومى را يافته است. در ركوع ادب (عبوديت) است و در سجوده قرب (به معبود)؛ و كسى كه به نيكى ادب نگزارد، قرب را نشايد. پس ركوع را به جاى آر كه با دل خاضع براى خدا و تحت سلطه او ذليل و بيمناك است و اغصاى خود ار از اندوه و ترس آنكه از بهره ركوع كنندگان بى نصيب گرديده فرود مى‏آورد. و حكايت شده كه ربيع بن خثيم با يك ركوع شب رابه صبح مى‏رساند و چون بامداد مى‏شد قامت راست مى‏كرد (خ ل: ناله مى‏كرد) و مى‏گفت: آه مخلصان پيشى گرفتند و ما از راه مانديم: و ركوعت را كامل كن به اينكه پشت خود را راست نگاه دارى؛ و از سر اينكه به همت خويش قيام به خدمت او كنى درگذر كه جز يارى او (اين تو را ميسر نگردد). و قبلا از شيطان و خدعه‏ها و نيز نگهايش بگريزد كه خداوند تعالى مرتبه بندگان خود را به قدر تواضع ايشان بلند مى‏دارد؛ و بدان اندازه كه عظمت او بر باطن بندگان آشكار گردد و به راههاى فروتنى و كرنش (در برابر خود) هدايتشان مى‏فرمايد. مصباح الشرايعه، ص 12. بحار الانوار، ج 82، ص 108.
594 - و همه اسماء را به آدم آموخت. (بقره / 31).
595 - كمال توحيد عبارت است از نفى صفات از او. اصول كافى، ج 1، ص 191، كتاب التوحيد باب جوامع التوحيد، حديث 6.
596 - آنان كه در راه ما جهاد كنند ه آينه ايشان را به راههاى خود هدايت مى‏كنيم. (عنكبوت / 69). 

Share