باب هشتم در آداب سلام است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل‏

بدان كه عبد سالك چون از مقام سجود، كه سرّ او فنا است، به خود آمد و حالت صحو و هشيارى براى او دست داد و از حال غيبت از خلق به حال حضور رجوع كرد، سلام دهد به موجودات- سلام كسى كه از سفر و غيبت مراجعت نموده. پس در اولِ رجوع از سفر، سلام به نبىّ اكرم دهد؛ زيرا كه پس از رجوع از وحدت به كثرت، اولْ حقيقتْ تجلّى حقيقت ولايت است- نَحْنُ الأَوَّلوُنَ السّابِقوُن‏(607). ( و پس از آن، به اعيان ديگر موجودات به طريق تفصيل و جمع توجّه كند.
و كسى كه در نماز غايب از خلق نبوده و مسافر إلى اللَّه نشده، براى او سلام حقيقت ندارد و جز لقلقه لسان نيست. پس، ادب قلبىِ سلامْ به ادب جميع صلاة است؛ و اگر در اين نماز، كه حقيقت معراج است، عروجى حاصل نشده و از بيت نفس خارج نشده، سلام براى او نيست. و نيز در اين سفر اگر سلامت از تصرّفات شيطان و نفس امّاره بود، و در تمام اين معراج حقيقى قلب را علتى نبود، سلام او حقيقت دارد و الّا لا سلامَ لَه. آرى، سلام بر نبىّ (ص) بنا بر اين، سلام با حقيقت است، زيرا كه او در اين سفر معراجى و در اين سير إلى اللَّه صعوداً و نزولًا متّصف به سلامت است و در تمام سير از تصرّفات غير حق عارى و برى است؛ چنانچه اشاره به آن در سوره مباركه انّا أَنْزَلْنا نموديم.

فصل دوم‏

عن مِصباحِ الشَّريعَةِ. قالَ الصّادِقُ عليه السّلام: مَعْنَى السَّلام فِي دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ، الْأَمَانُ؛ أَيْ، مَنْ أَدَّى أَمْرَ اللَّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله خَاشِعاً مِنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ الْأَمَانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيَا وَ بَرَاءَةٌ مِنْ عَذَابِ الآْخِرَةِ. وَ السَّلامُ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَى، أَوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلُوا مَعْنَاهُ فِي الْمُعَامَلاتِ وَ الْأَمَانَاتِ وَ الْإِضَافَاتِ وَ تَصْدِيقِ مُصَاحَبَتِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ صِحَّةِ مُعَاشَرَتِهِمْ. و اذا أَرَدْتَ أَنْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَ تُؤَدِّيَ مَعْنَاهُ، فَاتَّقِ اللَّهَ، وَ لْيَسْلَمْ مِنْكَ دِينُكَ وَ قَلْبُكَ وَ عَقْلُكَ، وَ لا تُدَنِّسْهَا بِظُلْمَةِ الْمَعَاصِي، وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ أَنْ لا تُبْرِمَهُمْ [اى، لا تُضجِرَهُمْ ]وَ لا تُمِلَّهُمْ وَ تُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعَامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَدِيقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ؛ فَإِنَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْاقْرَبُ إِلَيْهِ، فَالْأَبْعَدُ أَوْلَى. وَ مَنْ لا يَضَعُ  السَّلامَ مَوَاضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَ لا تَسْليمَ (سِلْمَ- خ)؛ وَ كَانَ كَاذِباً فِي سَلامِهِ وَ إِنْ أَفْشَاهُ فِي الْخَلْقِ‏(608). ( فرمايد: معناى سلام در دنباله نمازها، امان است؛ يعنى، كسى كه اوامر الهيّه و سنن نبويّه را ادا كند با خشوع قلبى، ايمن از بلاء دنيا و عذاب آخرت شود. يعنى از تصرّفات شيطانيّه در دنيا مأمون شود؛ چه كه اداء اوامر الهيّه با خشوع قلبى موجب قطع تصرّف شيطان است- إن الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر(609).
پس از آن، اشاره به سرّى از اسرار سلام فرمايد و گويد: سلام يكى از اسماء اللَّه است كه خداى تعالى به وديعت در موجودات قرار داده. و اين اشاره به مظهريّت موجودات از اسماء الهيّه است. و بايد عبد سالك اين لطيفه الهيه را كه در باطن ذات و خميره او به وديعت نهفته است، اظهار كند، و در جميع معاملات و معاشرات و امانات و ارتباطات استعمال كند، و در مملكت باطن و ظاهر خود نيز سرايت دهد؛ و در معاملات با حق و دين حق تعالى استعمال نمايد تا خيانت به وديعت الهيه نكرده باشد. پس، حقيقت سلام را سرايت دهد در جميع قواى ملكيّه و ملكوتيّه خود و در جميع عادات و عقايد و اخلاق و اعمال خويش تا خود از همه تصرّفات سالم ماند. و طريق تحصيل اين سلامت را تقوى معرفى فرموده.

و بايد دانست كه تقوى را مراتب و منازلى است: پس، تقواى ظاهر، نگاهدارى ظاهر است از قذارت و ظلمت معاصى قالبيّه. و اين تقواى عامّه است.
و تقواى باطن، نگاهدارى و تطهير آن است از افراط و تفريط و تجاوز از حد اعتلال در اخلاق و غرائز روحيّه. و اين تقواى خاصّه است.
و تقواى عقل، نگاه‏دارى و تطهير آن است از صرف آن در علوم غير الهيّه. و مراد از علوم الهيّه علومى است كه مربوط به شرايع و اديان الهيّه باشد. و جميع علوم طبيعه و غير آنها كه براى شناخت مظاهر حق است الهيه است و اگر براى آن نباشد، نيست، هر چند مباحث مبدأ و معاد باشد. و اين تقواى اخصّ خواص است.
و تقواى قلب، و آن نگاه‏دارى آن است از مشاهده و مذاكره غير حق. و اين تقواى اولياء است. و مقصود از حديث شريف كه فرمايد حق تعالى: أَنَا جَليسُ مَنْ جَلَسَني‏(610)، ( همين خلوت قلبى است. و اين خلوت بهترين خلوات و خلوتهاى ديگر مقدمه حصول همين است.

پس، كسى كه متّصف به همه مراتب تقوا شد، دين و عقل و روح و قلب او و جميع قواى ظاهره و باطنه‏اش سالم ماند؛ و حَفَظه و موكّلين او نيز سالم مانند و از او ملول و منضجر و وحشتناك نشوند. و معاملات و معاشرات چنين شخصى با صديق و عدوّش به طريق سلامت شود؛ بلكه ريشه عداوت از باطن قلبش منقطع شود، هر چند مردم با او عداوت ورزند. و كسى كه به جميع مراتبْ سلامت نباشد، به همان اندازه از فيض  سلام محروم و به افق نفاق نزديك شود، نعوذ باللَّه منه. و السّلام. 

-----------------------------------------------------

607 - بحارالانوار، ج 15، ص 15: فتحن الاولون و نحن الاخرون.. صحيح مسلم، ج 2، ص 585 و صحيح بخارى، ج 1، ص 36. نحن الاخرون و نحن السابقون نقل كرده‏اند.
608 - معناى سلام در پايان نماز، امان است؛ يعنى، هر كس امر خدا سنت پيامبرش را با خشوع قلب به جاى آورد، از بلاى دنيا در امان است و از عذاب آخرت بركنار. و سلام نامى از نامهاى خداى تعالى است كه در ميان خلق خود به وديعت نهاده تا در داد ستد، نگاهدارى امانت، و روابط با هم و صدق همنشنى و صحت آميزش و معاشرتشان به كار برند. و اگر خواهى سلام را در جاى خود نهى و معنايش را ادا كنى، بايد از خدا پروا نمايى و دين و دل عقل تو از تو در سلامت باشد و آنها را به تيرگى گناهان ينالايى؛ بايد فرشتگان نگهبانت را در امان بدارى و آنها را نيازارى و ملوشان نسازى و با رفتار ناشايست ايشان را از خود دور نسازى. سپس دوستت و آن گاه دشمنت (بايد از جانب تو در امان باشند.) كه هر كه نزديكانش او در امان نباشد، بيقين بيگانه از او در امان نخواهد بود. و او در سلام خود درغگوست هر چند در ميان مردم بدان تظاهر كند. مصباح الشريعه، الباب الثامن عشر، فى السلام. بحارالانوار، ج 82، ص 307.
609 - همانا نماز از فحشاء و منكر باز مى‏دارد. (عنكبوت / 45).
610 - من همنشين كسى هستم كه مرا همنشين خود اختيار كند. المواهب السينه، ص 77. المحجه اليضاء، ج 8، ص 58 (با اندكى اختلاف). 

Share