عدالت صحابه

بسم الله الرحيم الرحيم

قال رسول الله صلى الله عليه و آله فى حق شهداء احد: هولاء اشهد عليهم فقال ابوبكر: السنا يا رسول الله اخوانهم : اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا؟! فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : بلى ، و لكن لا ادرى ما تحدثون بعدى !

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حق شهداى احد فرمود: بر حق بودن اين گروه را گواهى مى دهم ابوبكر گفت : اى رسول خدا! مگر ما برادران آنها نيستيم : همانند آنان اسلام آورديم و بمانند آنان جهاد كرديم ؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چرا. ولى نمى دانم بعد از من چه بدعتها مى گذاريد. (1)

تعريف صحابى در هر يك از دو مكتب

1 - تعريف صحابى در مكتب خلفا:  

ابن حجر در مقدمه كتابش الاصابه در تعريف  صحابى گويد:

صحابى كسى است كه پيامبر را ديده ، به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد؛ حال ، ديدار و همراهى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله اندك باشد يا بسيار، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده باشد يا خير، يا خير، با پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما: آنكه پيامبر را ديده مى گنجد، حقى اگر تنها يك بار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا به خاطر نابينايى ، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد. (2)

او در بخش ديگرى از كتابش گويد:

ضابطه اى كه با دانستن آن ، صحابى بودن جمع بسيارى مشخص مى گردد:

الف - آنان = خلفا در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهى مى گماشتند.
ب - در سال دهم هجرى ، هيچ كس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با پيامبر صلى الله عليه و آله در حجه الوداع حضور يافت .
ج - همه افراد دو قبيله اوس و خزرج تا پايان دوره رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آوردند.
د- پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نيز، هيچ كس از آنان كافر(3) نشدند.

مى گويم : اگر هر پژوهشگرى اجزاى كتاب ما: يكصد و پنجاه صحابى ساختگى را بررسى كند، عمق تسامح و سهل انگارى مكتب خلفا درباره صحابه و ضرر آن بر علم حديث را در مى يابد.

2 - تعريف صحابى در مكتب اهل بيت - عليه السلام - 

صحابه جمع  صاحب به معناى معاشر و ملازم و همراه است و صحابى يعنى يك نفر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن حضرت بوده است و چنانكه پيداست ، تنها درباره كسى صادق است كه ملازمت و همراهى اش بسيار باشد. زيرا، مقتضاى مصاحبت ، همراهى دراز مدت است . (4)

ديگر اينكه ، چون مصاحبت و همراهى بين دو كس باشد بناچار بايد لفظ صاحب و جمع آن  صحابه در كلام به اسم ديگرى اضافه گردد - مضاف و مضاف اليه - چنانكه در قرآن كريم نيز، بدينگونه است : يا صاحبى السجن  (5) اى دو همراه زندانى من . و: اصحاب موسى  (6) همراهان موسى . در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز گفته مى شد: صاحب رسول الله و اصحاب رسول الله يعنى ، صاحب و اصحاب را به رسول خدا اضافه مى كردند.

همان گونه كه گفته مى شد: اصحاب بيعت شجره و اصحاب صفه يعنى ، همه را با اضافه و نسبت به غير مى آوردند، و لفظ صاحب و اصحاب در آن روز به تنهايى و بدون آوردن مضاف اليه ، نام اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود، ولى مسلمانان مكتب خلفا به تدريج اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را صحابى و اصحاب ناميدند. پس ، اين تسميه و نامگذارى ، از نوع تسميه و نامگذارى مسلمين و اصطلاح متشرعه است .

اين ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى بود.

3 - ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا 

اضافه بر آنچه آورديم ، آنان كه در مكتب خلفا به معرفى و شرح حال صحابه پرداخته اند، براى شناخت آنان ضابطه اى نيز نشان داده اند. چنانكه ابن حجر در  الاصابه گويد:

از جمله سخنان مجملى كه از پيشوايان حديث  در وصف صحابى و شناخت او به ما رسيده - اگر چه نصى بر آن نيست - روايتى است كه ابن ابى شيبه در مصنف خود از طريقى نامردود آورده كه ، آنان = خلفا در فتوحات تنها صحابه را فرماندهى مى دادند.(7)

طريق نامردود مورد اشاره ، روايتى است كه طبرى و ابن عساكر با سند خودشان از سيف ، از ابوعثمان ، از خالد و عباده آورده اند. در آن روايت گويد:
فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين آنان نمى يافتند. (8)

در روايت ديگرى از طبرى از سيف گويد:

خليفه عمر تا وقتى فرد مناسب و با كفايت جنگى در  صحابه مى يافت ، از دادن فرماندهى به وى عدول نمى كرد؛ و اگر نمى يافت فرماندهى را به تابعين باحسان  مى سپرد، و از طبه راويان هيچ كس در رياست و فرماندهى طمع نمى كرد. (9)

4 - اشكال بر صابطه شناخت صحابى 

مرجع هر دو روايت مورد استناد، سيف بن عمر است كه از ديد حديث شناسان متهم به جعل و زندقه است . (10)
سيف اين صابطه را از ابوعثمان روايت مى كند، ابوعثمانى كه در روايات سيف از خالد و عباده روايت كرده و سيف در خيال خود او را يزيد بن اسيد غسانى ناميده ، نامى ساخته و پرداخته سيف در ميان راويان حديث . (11)

از اين روايات كه بگذريم - هر كه بودند و هر چه بودند - محتواى آنها نيز با واقعيت تاريخى ناسازگار است . زيرا، صاحب  اغانى روايت كرده و گويد:
امرو القيس شاعر به دست عمر اسلام آورد و عمر او را - پيش از آنكه حتى يك ركعت نماز بخواند - به ولايت و فرماندهى گمارد.

مشروح اين خبر در روايت بعد آن از عوف بن خارجه مرى است كه گويد:

به خدا سوگند: من در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردى كج پاى اندك موى تاس ، از بالاى سر مردم گام بر مى داشت تا روبروى عمر ايستاد و او را به خلافت تهنيت گفت . عمر از او پرسيد: تو كه هستى ؟ گفت : من مردى نصرانى ام ، من امروالقيس بن عدى كلبى هستم . عمر او را شناخت و به وى گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : اسلام را. عمر اسلام را بر وى عرضه كرد و او پذيرفت . سپس نيزه اى خواست و پرچم فرماندهى او بر مسلمانان قضاعه  (12) در شام را بر آن بست و اين شيخ در حالى بازگشت كه آن پرچم بر بالاى سرش در اهتزاز بود...(13)

همچنين است داستان فرمانده كردن علقمه بن علاثه كلبى پس از ارتداد او. چنانكه در اغانى و اصابه  (14) در شرح حال وى آمده است :
علقمه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد و به درك صبحت رسول خدا نايل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به سويش فرستاد و او بگريخت . گفته اند: سپس بازگشت و اسلام آورد.

اين داستان در اصابه چنين است :

او در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او را حد زد. مرتد شد و به روم پيوست . پادشاه روم گرامى اش داشت و به او گفت : تو پسر عموى عامربن طفيل هستى !
او خشمگين شد و گفت : من جز به عامر(15) شناخته نشوم ! پس بازگشت و اسلام آورد.

در اغانى و اصابه آمده است : - عبارت از اغانى است - هنگامى كه علقمه - پس از ارتداد از اسلام - به مدينه بازگشت ، در تاريكى شب با عمر بن خطاب روبرو شد. چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وى ، چنين پنداشت كه او خالد است ، پس بر او سلام كرد و به وى گفت : عمر تو را از فرماندهى عزل كرد؟ عمر گفت ، آرى چنين است .
علقمه گفت : به خدا سوگند! عزل تو تنها از روى بخل و حسد بوده . عمر گفت : چه در چنته دارى به يارى ما؟
او گفت : پناه بر خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كارى نمى كنيم !

صبح فردا كه عمر به مردم اجازه ورود داد، خالد و علقمه بر او دارد شدند. علقمه در كنار خالد نشست . عمر به علقمه روى كرد و گفت :

بگو بدانم علقمه ، تو بودى كه آن سخنان را به خالد گفتى ؟ علقمه روى به خال كرد و گفت : اى اباسليمان ! آيا آنچه گفتم بازگو كردى ؟
 خالد گفت : واى بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با تو روياروى نشده ام ، من گمان مى كنم او را ديده اى !
علقمه گفت : به خدا سوگند او را ديدم .
سپس به سوى عمر توجه كرد و گفت : اى اميرالمومنان ! چيزى جز نيكى نشنيدى .
عمر گفت : آرى چنين است ، آيا مى خواهى تو را فرمانرواى حوران  (16) گردانم علقمه گفت : آرى .
عمر وى را ولايت حوران داد و در آنجا بود تا وفات كرد.

در اصابه افزوده است :
عمر گفت : اگر آيندگان پس از من راى تو را داشتند از چه و چه نزد من محبوب تر بود.

 * * *

آنچه نقل كرديم ، عين واقع تاريخى است ، لكن دانشمندان مكتب خلفا به آن چه روايت كرده اند استناد كرده ، و از روايات خود ضابطه شناخت صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله را كشف كرده اند. و بدين خاطر، افراد ساخته و پرداخته سيف بن عمر متهم به زندقه را در شمار صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده اند؛ صحابه ساختگى  سيف را كه ما در كتابمان : يكصد و پنجاه صحابى ساختگى او و رواياتش را مورد پژوهش و بررسى قرار داده ايم .

پس از بررسى ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى ، اينك عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب را مورد بررسى قرار مى دهيم .

عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب

1 - ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه  

مكتب خلفا همه صحابه را عادل دانسته و در اخذ معالم دينى به همه آنان مراجعه مى كند.

ابوحاتم رازى (17) پيشواى اهل جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد:

اما اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آنانكه شاهد وحى و تنزيل كتاب بوده و تفسير و تاويل را شناخته اند، كسانى كه خداى عز و جل آنان را براى صحبت و همراهى پيامبرش برگزيده ، و يارى خود و اقامه دين و آشكارى حقش را به ايشان سپرده ، آنان را صحابه پيامبر پسنديده و آنان را بزرگان و پيشوايان ما قرار داده است . آنان كه هر چه را پيامبر صلى الله عليه و آله از خداى عز و جل به ايشان رسانيد، و هر چه را سنت نهاد و تشريع فرمود، و هر چه را حكم كرد و واجب يا مستحب قرار داد، و هر چه را امر و معروف يا منع و تاديب فرمود، همه را گرفتند و حفظ كردند و استحكام بخشيدند. پس ، در دين فقيه شدند، و امر و نهى خدا و مرداد او را، در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشاهده تفسير و تاويل كتاب و با گرفتن و استنباط از او، دانستند. خداى عز و جل بدين وسيله آنان را شرافت بخشيد، و با قرار دادنشان در جايگاه پيشوايى ، گرامى شان داشت ، شك و كذب و غلط، و ترديد و فخر و عيب را از آنان زدود، و آنان را دادگران امت ناميد و در كتاب محكم خويش فرمود: و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس . و بدينوسيله شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد. (18)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله قول خداى عز و جل : وسطا را عدولا يعنى دادگر تفسير فرمود. پس آنان دادگران امت ، پيشوايان هدايت ، حجت هاى دين و ناقلان كتاب و سنت هستند. خداى عز و جل دست يازيدن بر راهشان و سير در مسيرشان و اقتداى به آنان را محبوب و فراخوان كرده و فرموده :... و يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولى ... و هر كس غير راه مومنان را پيروى كند، او را به همان راهى كه مى رود مى بريم . (19)
ما در اخبار بسيار ديده ايم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران تشويق و ترغيب كرده و به آنان فرموده : نضر الله امرء اسمع مقالتى فحفظها و وعاها حتى يبلغها غيره . خداوند مسرور كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگرى برساند.

همو صلى الله عليه و آله در خطبه اش فرموده : بايد شاهدان شما سخن مرا به غايبان برسانند. و فرموده :

بلغوا عنى و لو آيه و حدثوا عنى و لا حرج  . از سوى من تبليغ كنيد
 اگر چه يك آيه ، و احاديث مرا بازگو كنيد كه گناهى بر شما نيست .

پس از آن ، صحابه در نواحى و شهرها و مرزها پراكنده شدند، و به جنگها و كشور گشائيها و فرمانداريها و قضاوت و حكم پرداختند؛ و هر يك از آنان در محل سكناى خويش آنچه را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در يافته بود انتشار داده و به فتوا و پاسخ سوالات بر اساس يافته هاى خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آمد. آنان جان خويش را با حسن نيت و قصد وقف ياد دادن فرائض و احكام و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند تا آنگاه كه خداى عز و جل آنان را فرا خواند و روحشان را دريافت نمود. رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگى آنان باد.

ابن عبدالبر در مقدمه كتابش الاستيعاب  (20) گويد:

عدالت صحابه همگى ثابت است .
سپس - همانگونه كه از قول رازى آورديم - شروع به آوردن آيات و روايات وارد در حق مومنان آنها مى كند.

ابن اثير در مقدمه  اسدالغابه گويد:

... سنتهايى كه تفصيل احكام و شناخت حلال و حرام و غير آن ، از امور دين ، بر مدار آنهاست ، تنها زمانى ثابت است كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند، و مقدم بر همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند كه اگر كسى آنان را نشناسد، نادانى اش نسبت به ديگران سخت تر، و انكارش فزون تر است . پس شايسته آن است كه انساب و احوال ايشان به خوبى شناخته شود.
صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله با ساير راويان در همه اين موارد مشتركند مگر در حرج و تعديل ، زيرا همگى آنان عادلند و ايراد و اشكال بر آنها ممنوع است . (21)

ابن حجر در فصل سوم مقدمه كتابش الاصابه در بيان حال صحابه و عدالت آنان گويد:
اهل سنت بر اينكه همگى صحابه عادلند، اتفاق نظر دارند و كسى در اين باره مخالف نكرده مگر اندكى از بدعت گزاران  .

او از ابوزرعه روايت كرده كه وى گفته است :

هر گاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را نقض و رد مى كند، بدان كه او زنديق است .
زيرا، رسول خدا صلى الله عليه و آله حق است . قرآن كريم حق است . هرچه او آورده حق است . اينها همه را تنها صحابه به ما رسانده اند، و اين گروه با نقض و جرح شاهدان ما در پى ابطال و تباهى كتاب و سنت هستند. پس ، نقض و جرح خودشان سزاوارتر است . آنان زند يقانند. (22)

 * * *
اين ، ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه بود. آنچه در پى مى آيد، ديدگاه مكتب اهل بيت - عليه السلام - در اين باره است :

2 - ديدگاه مكتب اهل بيت - عليه السلام - در عدالت صحابه : 

مكتب اهل بيت - عليه السلام - در پيروى از قرآن كريم ، مى گويد:
در بين صحابه مومنانى هستند كه خداى سبحان در قرآن كريم آنان را ستوده و درباره بيعت شجره فرموده :
لقد رضى الله عن المومنين اذ يبا يعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا.
خداوند از مومنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضى شد و مى دانست كه در دلهاشان چه مى گذرد، از اين رو، آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديك را پاداششان داد. (23)
همانگونه كه مشهود است ، اين ستايش ويژه مومنان حاضر در بيعت شجره است و شامل منافقان حاضر مثل عبدالله بن ابى و ديگران نمى شود. (24)

مكتب اهل بيت عليه السلام ، همچنين با پيروى از قرآن كريم ، در ميان صحابه منافقينى را مى بيند كه خداوند در آيات بسيارى آنان را نكوهش ‍ كرده است . مانند اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد:
و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم .
برخى از كسانى كه پيرامون شمايند، از اعراب باديه نشين ، منافقاند، و از اهل مدينه گروهى سخت پاى بند نفاقند. تو = پيامبر آنها را نمى شناسى ، ولى ما آنها را مى شناسيم . بزودى آنها را دوبار مجازات مى كنيم ، سپس بسوى عذاب عظيم رانده مى شوند.(25)
آرى ، در ميان صحابه افرادى بودند كه خداوند از افك (26) و تهمت آنان بر حريم رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داده است - پناه بر خدا از چنين گفتارى !!

و نيز، در بين صحابه كسانى بوده اند كه خداوند درباره آنان فرموده :

و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما.

هنگامى كه تجارت يا لهو و بازيچه اى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو = پيامبر را ايستاده به حال خود رها مى كنند. (27)
اين واقعه هنگامى روى داد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خويش در حال قيام خطبه جمعه مى خواندند.
در ميان صحابه كسانى بودند كه مى خواستند رسول خدا صلى الله عليه و آله را در عقبه هرشى - به هنگام بازگشت از تبوك (28) يا حجه الوداع (29) - مخفيانه ترور نمايند.

يقينا شرافت صحبت و همراهى با رسول خدا صلى الله عليه و آله برتر از شرافت ازدواج با آن حضرت نيست . زيرا، مصاحبت زنان رسول خدا خدا صلى الله عليه و آله با او از برترين درجات هم صحبتى و همراهى است ؛ در عين حال ، خداى متعال آنان را مخاطب ساخته و مى فرمايد:

يا نساء النبى من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا O و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما O يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن ... اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است . و هر كس از شما براى خدا آسان است . و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش فروتنى كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دوبار خواهيم داد و براى رزق كريمى آماده كرده ايم . اى زنان پيامبر! شما همانند ديگر زنان نيستند اگر تقوا پيشه كنيد...(30)

خداوند درباره دو تن از آنان فرموده :

ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين و الملائكه بعد ذلك ظهيرا - الى قوله تعالى - و ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلن يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخل النار مع الداخلين O و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراه فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ... و مريم ابنت عمران ...
اگر شما دو زن توبه كنيد به نفع شماست ، زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته ، و اگر بر ضد او = پيامبر همدست شويد يقينا خداوند و جبريل و صالح مومنان ياورش بوده و فرشتگان بعد از آن پشتيبان .

 ... خداوند براى كسانى كه كافر شدند، زن نوح و زن لواط را مثل زده است ، آن دو تحت سرپرستى دو تن از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند، و آن دو مصاحبت و همراه به هيچ روى از خدا بى نيازشان نكردند و به آن دو گفته شد: با دوزخيان به آتش در آييد!
و خداوند براى مومنان ، زن فرعون را مثل زده است ، آنگاه كه گفت : پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت ، نزد خودت ، بنا كن ... و همچنين مريم دخت عمران را... (31)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت فرموده :

و انه يجاء من امتى ، فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصيحابى ، فيقال : انك لاتدرى ما احدثوا بغدك ، فاقول كما قال العبد الصالح : و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما چ كنت انت الرقيب عليهم فيقال : ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم .

در روز قيامت افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مى رانند! من مى گويم : پروردگارا! اصحاب من ! گفته مى شود: تو نمى دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مى گويم كه بنده صالح خدا عيسى بن مريم عليه السلام گفت : من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم ، ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو خود مراقب آنان بودى . (32)
پس گفته مى شود: اين گروه از هنگامى كه از آنان جدا شدى ، پيوسته از دين روى گردان و به گذشته هاى خود بازگشتند. (33)

در روايت ديگرى آمده است :

ليردون على ناس من اصحابى الحوض حتى عرفتهم اختلجوا دونى فاقول : اصحابى ، فيقول : لا تدرى ما احدثوا بعدك .
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آنان را شناختم ، از من جدايشان كنند! مى گويم : اصحاب من ! مى گويد: تو نمى دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند. (34)

در صحيح مسلم چنين است :

ليردن على الحوض رجال ممن صاحبنى حتى اذا رايتهم رفعوا الى اختلجوا دونى ، فلا قولن : اى رب اصيحابى ، فليقالن لى : انك لاتدرى ما احدثوا بعدك .
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آمدنشان به سوى خود را مى بينم از من جدايشان به سوى خود را مى بينم از من جدايشان كنند! مى گويم : پروردگارا اصحاب من ! به من گفته مى شود: تو نمى دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند. (35)

3 - ضابطه شناخت مومن و منافق 

از آنجا كه در ميان صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله منافقانى بودند كه جز خدا كسى آنان را نمى شناخت ، از اين رو، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : على را دوست ندارد مگر مومن ، و او دشمن ندارد مگر منافق .اين حديث را امام - عليه السلام - (36) و ام المومنين ام سلمه (37) و عبدالله بن عباس (38) و ابوذر غفارى (39) و انس بن مالك (40) و عمران بن حصين (41) همگى روايت كرده و در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله شايع و مشهور بوده است .

ابوذر گويد: ما منافقان را نمى شناختيم مگر آنگاه كه خدا و رسول خدا را تكذيب كرده ، از نمازهاى واجب سرپيچى و با على بن ابى طالب دشمن بودند. (42)
ابوسعيد خدرى گويد: ما - گروه انصار - در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله منافقان را با بغض و كينه اى كه نسبت به على بن ابى طالب داشتند، مى شناختيم . (43)
عبدالله بن عباس گويد: ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله منافقان را به دشمنى شان با على بن ابى طالب مى شناختيم . (44)

جابر بن عبدالله انصارى گويد: ما منافقان را جز به دشمنى با على بن ابى طالب نمى شناختيم . (45)

به خاطر اين روايات و به خاطر سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله در حق امام على - عليه السلام - كه فرموده :

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه . 

خداوندا دوستدار على را دوست بدار و دشمن على را دشمن شمار. (46)
به خاطر همه اينها، پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام در گرفتن معالم و معارف دين خود از صحابه اى كه با على - عليه السلام - دشمنى كرده و او را دوست نداشتند، احتياط مى كنند. زيرا، پرواى آن دارند كه آن صحابى از منافقينى باشد كه جز خداوند كسى آنان را نمى شناسد.

------------------------------------------------------------------

1-موطا مالك ، كتاب جهاد، ج 2 ص 462، حديث 32.
2-الاصابه ، ج 1 ص 10.
3-همان مرجع ، ص 16.
4-مراجعه كنيد: لسان العرب و مفردات راغب ماده :صحب .
5-سوره يوسف ، آيه : 29.
6-سوره شعراء، آيه : 61.
7-الاصابه ، ج 1 ص 13.
8-تاريخ طبرى ، ج 1 ص 2115، چاپ اروپا.
9-تاريخ طبرى ، ج 1 ص 2457 و 2458.
10-مراجعه كنيد: عبدالله بن سبا، ج 1، شرح حال سيف .
11-مراجعه كنيد: رواه مختلفون خطى . عبدالله بن سبا، ج 1 ص 117، چاپ بيروت ، 1403 ه .
12-قضاعه ، قبايل بزرگى هستند كه از جمله آنها: قبيله حيدان و بهراء و بلى و جهينه مى باشند. شرح حال آنها در جمهره انساب ابن حزم ، ص 440 - 460، آمده است . سرزمين آنان در شحر و سپس ‍ در نجران و بعد از آن در شام بوده است . براى اطلاع بيشتر به ماده قضاعه معجم قبايل عرب ، ج 3 ص 957، مراجعه كنيد.
13-اغانى ، ج 14 ص 157، چاپ ساسى . خلاصه آن را در جمهره انساب العرب ، ص 284 مى يابيد.
14-اصابه ، ج 2 ص 496 - 498. اغانى ، ج 15 ص 56، چاپ ساسى .
15-بين علقمه و عامر منافرتى روى داده كه اهل خبر آن را روايت كرده و در آغانى ، ج 15 ص ‍ 50، چاپ ساسى موجود است ، از اين روى علقمه خوش نداشت به خاطر آنكه پسر عموى عامر است - عامرى كه از او نفرت داشت - مورد اكرام قرار گيرد.
16-حوران منطقه وسيعى از محدوده ادارى دمشق ، داراى روستاهاى بسيار و مزارع فراوان است . معجم البلدان ، ج 2 ص 358.
17-ابومحمد عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى متوفاى سال 327 هجرى صاحب كتاب : تقدمه المعرفه لكتاب الجرح و التعديل چاپ حيدرآباد 1371 ه . آنچه آورديم از ص 7 -9 همين كتاب است .
18-سوره بقره ، آيه 143.
19-سوره نساء، آيه : 115. مكتب اهل بيت - عليه السلام - مراد و مقصود همه اينها را، مومنان صحابه مى داند، چنانكه صريح آيه بر آن است . توضيح بيشتر آن به يارى خدا مى آيد.
20-الاستيعاب فى اسماء الاصحاب تاليف حافظ محدث ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر نمرى قرطبى مالكى ، متولد 363 و متوفاى 463 ه . عبارت او را از نسخه حاشيه الاصابه آورديم .
21-اسد الغابه فى معرفه الصحابه تاليف ابوالحسن عزالدين على بن محمد عبدالكريم جزرى معروف به ابن اثير متوفاى 630 ج 1 ص 3.
22-الاصابه فى تمييز الصحابه تاليف حافظ شهاب الدين احمد بن على بن محمد كنانى عسقلانى شافعى معروف به ابن حجر متولد 773 و متوفاى 853 ه . چاپ مصر، المكتبه التجاريه ، 1358 ه ج 1 ص 17 - 22.
ابوزرعه عبدالله بن عبدالكريم بن يزيد. ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب ج 2 ص 536 شماره 1479 درباره او گويد: امام حافظ ثقه مشهور از طبقه يازدهم راويان است . در سال 264 وفات كرد. مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه - صاحبان صحاح - از او روايت كرده اند.
مى گويم : راستى را كه نمى توانم فهميد امام ابوزرعه در حق منافقين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى گويد؟!
23-سوره فتح ، آيه : 18.
24-به داستان بيعت شجره = رضوان در مغازى واقدى و خطط مقريزى مراجعه شود.
25-سوره توبه ، آيه : 101.
26-اشاره است به داستان افك در سوره نور آيات : 11 - 17 نازل شده در برائت عايشه بر تهمتى كه بر او زدند، به روايت خود او، يا در برائت ماريه از اين تهمت ، بنابر روايت غير عايشه ، چنانكه در جلد دوم متن عربى احاديث ام المومنين عايشه آمده است .
27-سوره جمعه ، آيه 11.
28-مسند احمد، ج 5 ص 390 و 453. صحيح مسلم ، ج 8 ص 122 و 123 باب صفات منافقين . مجمع الزوائد، ج 1 ص 110 و ج 6 ص 195. مغازى واقدى ج 3 ص 1042. امتاع الاسماع مقريزى ، ص 477. تفسير درالمنثور، ج 3 ص 258 و 259 در تفسير: هموا بما لم ينالوا از آيه 74 سوره توبه .
29-در احاديث شيعه آمده است : اين واقعه در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع ، به خاطر غدير خم ، در سرزمين جحفه بوده است . مراجعه كنيد: بحارالنوار، ج 28 ص 97، چاپ تهران 1329 ه .
30-سوره احزاب ، آيات 30 - 32.
31-سوره تحريم ، آيات : 4و 10 - 12.
32-سوره مائده ، آيه : 117.
33-بخارى ، تفسير سوره مائده ، باب يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك و تفسير سوره انبيا. ترمذى ، ابواب صفت قيامت ، باب روايات وارد در شان حشر، و تفسير سوره طه .
34-بخارى ، كتاب دعوات ، باب فى الحوض . ابن ماجه ، كتاب مناسك ، حديث 5830. مسند احمد، ج 1 ص 453، ج 3 ص 28، ج 5 ص 48.
35-صحيح مسلم ، كتاب فضائل ، باب اثبات حوض نبينا. حديث 40.
36-امام على - عليه السلام - پسر ابوطالب عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در درون كعبه به دنيا آمد. چنانكه حاكم در مستدرك ج 30 ص 483 آن را روايت كرده است . و نيز؛ مالكى در الفضول المهمه ، مغازلى شافعى در مناقب . و شبلنجى در نور الابصار ص 69. ولادت او در 13 رجب سى سال پس از عام الفيل بوده است . در سال 35 هجرى مهاجران و انصار با او بيعت كردند و در سال 40 هجرى در شب نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم مرادى او را ضربت زد و در روز بيست و يكم به شهادت رسيد.
صاحبان صحاح 536 حديث از او روايت كرده اند. شرح حال آن حضرت در الاستيعاب ، اسد الغابه و جوامع السيره ص 276 موجود است و روايت او درباره منافقان در صحيح مسلم ج 1 ص 61، صحيح ترمذى ج 13 ص 177، سنن ابن ماجه ، باب يازدهم مقدمه ، سنن نسائى ج 2 ص 271 باب علامت مومن و باب علامت منافق ، خصائص نسائى ص 38، مسند احمد ج 1 ص 84 و 95 و 128، تاريخ بغداد ج 2 ص 255. ج 8 ص 16 ص 426، حليه الاولياء ابونعيم ج 4 ص 185 او گويد: اين حديث حديثى صحيح و مورد اتفاق است .
تاريخ الاسلام ذهبى ج 2 ص 198، تاريخ ابن كثير ج 7 ص 354 و نيز، در شرح حال آن حضرت در: الاستيعاب ج 2 ص 461، اسدالغابه ج 4 ص 292، كنزالعمال ج 15 ص 105 رياض النضره ، ج 2 ص 284 آمده است .
37-ام المومنين ام سلمه هند دخت ابو اميه بن مغيره قرشى ، پيش از رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر ابوسلمه بود، با شوهرش اسلام آوردند و با هم به حبشه هجرت كردند و سپس به مدينه ، هنگامى كه شوهرش ابوسلمه در احد مجروح شد و در سال سوم هجرى به شهادت رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد. ام سلمه پس از شهادت امام حسين عليه السلام در سال 60 وفات كرد. صاحبان صحاح 378 حديث از او روايت كرده اند. براى آگاهى بيشتر به شرح حال او و همسر اولش در اسدالغابه ، جوامع السيره ص 276 و تقريب التهذيب ج 2 ص 617 مراجعه كنيد. حديث او درباره منافقين در صحيح ترمذى ج 13 ص 168، مسند احمد ج 6 ص 292، و الاستيعاب ج 2 ص 460 از طرق متعدد، تاريخ ابن كثير ج 7 ص 354 كنز العمال ج 6 ص 158 چاپ اول ، آمده است .
38-عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، سه سال پيش از هجرت به دنيا آمد و در سال 68 در طائف وفات كرد. صاحبان صحاح 1660 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسد الغابه ، الاصابه و جوامع السيره ص 276 آمده است .
39-ابوذر، جندب يا بريد بن جناده ، اسلامش قديم و هجرتش دير بود. پس از جنگ بدر در ساير غزوات رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت كرد. در سال 32 هجرى در حال تبعيد در ربذه وفات كرد. صاحبان صحاح 281 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در تقريب ج 2 ص 420، جوامع السيره ص 277 و جلد دوم عبدالله بن سبا آمده است .
40-انس بن مالك انصارى ، روايت شده كه ده سال خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است . او دستانش را تا آرنج به خاطر سفيدى - شبه پيسى - با پماد ويژه اى پوشش مى داد، و اين ناشى از دعاى امام على - عليه السلام - بر عليه او بود كه حديث غدير را كتمان كرد و امام از خدا خواست تا سفيدى خاصى را بر او بزند كه با عمامه پوشانده نگردد. خلاصه داستان در الاعلاق النفيسه ص 122 و مشروح آن در شرح نهج البلاغه ج 4 ص 388 موجود است . او بعد از سال 90 هجرى در بصره وفات كرد. صاحبان صحاح 2286 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسد الغابه التهذيب و جوامع السيره ص 276 آمده است . روايت او درباره منافقان در كنزالعمال ج 7 ص 140 چاپ اول موجود است .
41-ابونجيد، عمران بن حصين خزاعى كعبى ، در سال فتح خبير اسلام آورد و با پيامبر صلى الله عليه و آله همراه شد. در كوفه قضاوت و در بصره در سال 52 هجرى وفات كرد. صاحبان صحاح 180 حديث از او روايت كرده اند. روايتش درباره منافقان در كنز العمال ج 2 ص 72 و جوامع السيره ص 277 آمده است .
42-مستدرك صحيحين ج 3 ص 129 و كنز العمال ج 15 ص 91.
43-ابوسعيد مالك بن سنان خزرجى خدرى ، در جنگ خندق و پس از آن شركت كرد. در سال 63 يا 64 يا 65 در مدينه وفات كرد. برخى سال 74 گفته اند. صاحبان صحاح 1170 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسدالغابه ج 2 ص 289، تقريب التهذيب ج 1 ص 289 و جوامع السيره ص 276 آمده است . حديث او درباره منافقان در صحيح ترمذى ج 13 ص 167 و حليه الاولياء ابونعيم ج 6 ص 284 موجود است .
44-تاريخ بغداد ج 3 ص 153.
45-جابر بن عبدالله عمرو انصارى ، صحابى فرزند صحابى ، در بيعت عقبه با پدرش حضور داشت و در 17 جنگ با پيامبر شركت كرد. در جنگ صفين نيز با امام على - عليه السلام - بود. پس از سال 70 در مدينه وفات كرد. صاحبان صحاح 1540 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسدالغابه ج 1 ص 256 و 257، تقريب التهذيب ج 1 ص 122 و جوامع السيره ص 276 آمده است ، روايتش درباره منافقان در الاستيعاب ج 2 ص 284 تاريخ ذهبى ج 2 ص 198 و مجمع الزوائد ج 9 ص 133 موجود است .
46-صحيح ترمذى ج 13 ص 156 باب مناقب على عليه السلام . سنن ابن ماجه باب فضل على ، حديث 116. خصائص نسائى ص 4 و 30، مسند احمد ج 1 ص 84 و 88 و 118 و 119 و 152 و 330 و ج 4 ص 281 و 368 و 370 و 372، و ج 5 ص 307 و 347 و 350 و 358 و 361 و 366 و 419 و 568، مستدرك صحيحين ج 2 ص 129، و ج 3 ص 9، رياض النضره ج 2 ص 222 - 225، تاريخ يغداد ج 7 ص 377 و ج 8 ص 290 و ج 12 ص 343 و مصادر بسيار ديگر.

Share