ريشه بي روحي الفاظ و قالب هاي معنوي

گاهي ناخودآگاه خودمان و جوانانمان به خدايي اعتقاد داريم که هيوم تبليغ کرده است - يعني چون اعتقاد به خدا مفيد است خدا را قبول داريم- نه ايمان به خدايي كه حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) از آن خبر مي دهد و بايد ما بنده او باشيم. عمق فاجعة چنين فكري را بايد ببينيد تا بتوانيد تحليل كنيد چرا فعاليت هاي فرهنگي پوچ مي شود. بعضاً خدايي را تبليغ مي کنيم كه خداي مفيد است، در حالي كه ملاحظه فرموديد خداي مفيد باطن ندارد، حالا در نظر بگيريد وقتي باطني ترين و معنوي ترين معنويات از صحنه جان ما خارج شد، ديگر حقيقتي نمي ماند كه روح ها با اتصال به آن از تنگناي عالم ماده خارج شوند، در اين حالت است كه الفاظ و قالب هاي معنوي ديگر روح ندارند. ما در زمان رژيم شاه گرفتار اين حالت بوديم، به ظاهر مؤمن و ديندار بوديم، الفاظ و قالب ها ديني بود، اما همه چيز در حال سكولار شدن بود، حتي عبادات. وقتي آن فضا را با فضايي كه امام خميني«رحمة الله عليه» به وجود آوردند مقايسه مي كنيم، مي فهميم چگونه دينمان بي باطن بود، با الفاظي بي روح كه بيشتر شبه قدسي بود و ما را به عالم قدس متصل نمي كرد.

ممكن است سؤال شود آيا امكان دارد عقيده يا عملي هم مفيد باشد و هم باطن داشته باشد؟ جواب اين است كه حتماً امكان دارد، اما مواظب باشيد موضوع به يک طرف منحرف نشود، به طوري كه شما نماز بخوانيد اما اين نماز را بدان جهت  بخوانيد كه قرارداد خدا را انجام  دهيد، و از خطرات احتمالي رهايي يابيد، بدون توجه به باطني كه نماز دارد؛ در حالي كه اگر آن باطن درست شناخته شد، اولاً: وسيله اتصال شما با عالم غيب مي شود و ثانياً: شما را از خطرات جسمي و روحي حفظ مي كند.

بحث اين است كه همه چيزِ انسان بايد باطن داشته باشد. نمازي که به نماز پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وصل نباشد نماز نيست، همان طور كه نماز پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به حقيقت نمازي وصل است كه حضرت در معراج انجام دادند. در روايت از امام صادق(علیه السلام) داريم؛ چون خداي عزوجل پيامبرش را به آسمان هاي هفتگانه برد و با او سخن گفت، حضرت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايند: سپس به من گفته شد: اي محمد! سرت را بالا كن، چون سرم را بالا كردم، طبقات آسمان شكافته و حجاب ها عقب زده شد، گفتند: سر فرود آور بنگر چه مي بيني! چون نگاه كردم خانه اي ديدم مانند بيت الله شما، و حرمي ديدم چون اين حرم [مسجدالحرام] چنان كه اگر چيزي از دستم رها مي شد جز بر اين حرم نمي افتاد، آنگاه به من گفته شد: يا محمد! اين حرم است و تو محترم هستي و براي هر صورتي مثالي است «لِكُلِّ مِثْلٍ مِثَالٌ» سپس به من وحي كرد كه اي محمد! به «صاد» نزديك شو، اعضاي سجده خويش را بشوي و آن ها را پاك گردان و براي پروردگارت نماز بگذار. پس رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به صاد نزديك شد - صاد آبي است كه از ساق راست عرش جاري است- و با دست راست آب را برگرفت، بدين سبب وضو با دست راست انجام مي گيرد. سپس خداوند به او وحي فرستاد صورت خود را بشوي، كه عظمت مرا خواهي نگريست، پس از آن دو ذراع راست و چپ را بشوي كه با دستت كلام مرا خواهي گرفت، سپس با باقي مانده  همان آبِ دست، سر و پاها را تا برآمدگي، مسح كن كه من بر تو فرخنده گردانم و گام هايت را به جايي مي رسانم كه جز تو هيچ كس آن جا گام ننهاده باشد. سپس حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: اين است علت وضو.[1]

چنانچه ملاحظه مي فرماييد؛ اين حديث شريف داراي معارف بسيار دقيق و سرّي است. همين قدر روشن شد كه اين وضوي ظاهري، صورت يك وضوي باطني است. همان طور كه حقيقت انسانيت شما نور پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است كه همان انسان كامل مي باشد و همان طور كه شما تلاش مي كنيد به انسان كامل نزديك شويد، با وضوي خود نيز سعي مي كنيد به باطن آن وضو متصل گرديد و تا آن جا سير كنيد كه إن شاء الله باطن تان از چشمه صاد وضو بسازد و مفتخر شويد به رؤيت عظمت پروردگارتان.

اصل نماز من و شما در معراج است و بايد طوري نماز را به جاي آورد كه شايسته اتصال به آن نماز شود و باطن پيدا كند. کتاب عزيز اسرارالصلاة آيت الله جوادي«حفظه الله تعالي» كه تحت عنوان «رازهاي نماز» ترجمه شده کتاب فوق العاده خوبي است. ايشان در آن كتاب تلاش دارند به ما بگويند که اين نماز باطن دارد، اين كار مهم تر از آن است که دليل بياوريم نماز خوب است. روايت هايي كه در آن كتاب در مورد نماز جمع آوري شده است، همه را پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از معراج آورده اند. معراج يعني عالي ترين مرتبة غيب عالم، مرتبه اي که جبرائيل(علیه السلام) نتوانسته به آن مرتبه برود. اَسرار هرچيز در معراج است. پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از معراج اسرار نماز را گرفته اند و اين صورت نماز که به ما دستور داده شده، دروازة ورود به آن اسرار است. علامه طباطبايي«رحمة الله عليه» در تفسير سوره إسراء كه گزارشِ معراج رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) است در قسمت روايي، در قسمتي از حديثِ معراج آورده اند که؛ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايند: «از عجايب خلق خدا خروسي ديدم كه دو بالش در بطون زمين هفتم و سرش نزد عرش پروردگار بود و اين خود فرشته اي از فرشتگان خدايتعالي است. وقتي اين خروس دو بال خود را باز مي كرد از شرق و غرب مي گذشت و چون سحر مي شد، بال ها را باز مي كرد و به هم مي زد و به تسبيح خدا بانگ بر مي داشت و مي گفت: «سُبُّوحٌ ملكٌ قُدُّوس كبيرٌ مُتَعال لا اِلهَ اِلا هُوَ الْحَيُّ القَيُوم» وقتي اين را مي گفت، خروس هاي زمين همگي شروع به تسبيح نموده، بال ها را به هم مي زدند.»[2] اين روايت نشان مي دهد چنين نيست که ما فکر کنيم اوقات نمازهاي پنجگانه قراردادي است و قرار گذاشته اند وقتي خورشيد از وسط آسمان به طرف مغرب مايل شد ما نماز ظهر بخوانيم، بلكه اين دستور كه چه موقع بايد نماز ظهر را خواند براي خود باطن دارد، و بقيه دستورات ديني هم همين طور است.

پس چنانچه ملاحظه فرموديد؛ روايات زيادي ما را متوجه مي کند که همة فعاليت هاي فرهنگيِ ديني داراي باطن مي باشند و به حقيقت معنويِ موجود در عالم غيب وصل اند و بايد در هرگونه فعاليت فرهنگي در مدّ نظر ما غيبِ آن فعاليت باشد و در نهايت بايد نظر ما به خدا ختم شود که غيب الغيوب است، و منظورمان از غيب، تمام عوالم ماوراء عالم مادي است، اعم از ملائکه و اسماء الهي تا مقام غيب الغيوبي ذات احدي و حضرت حق. اساساً يکي از شرط هاي ايمان به غيب، ايمان به ملائکه است و خداوند خصوصيات رسول خود و مؤمنين را چنين توصيف مي كند كه «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ»؛[3] رسول خدا به آنچه از طرف پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده و مؤمنون نيز، همه و همه به خدا و ملائكه و كتاب ها و پيامبران پيشين ايمان آورده اند. ملائکه يعني حقايق غيبي و مبادي غيبي عالم و يكي از شروط ايمان، ايمان به ملائكه است. به گفته شهيد مطهري«رحمة الله عليه» چه کسي گفته است اصول دين همين هايي است كه فعلاً مطرح است؟ ايشان مي گويند اگر به قرآن مراجعه کنيد يکي از اصول دين، ايمان به ملائکه است. همان طور كه اگر به قرآن مراجعه کنيد يکي از اصول دين حتماً امر به معروف ونهي از منکر است. روايتي نداريم كه اصول دين همين هايي است كه فعلاً مطرح است. اين اصول دين مشهور را متکلمين شيعه در مقابل متکلمين اشعري و معتزلي طرح كرده است تا مرز خود را از آن ها جدا كنند. پس ايمان به ملائکه از ساير اصول اعتقادي ما كمتر نيست. تازه وقتي توانستيم به ملائكه ايمان بياوريم و مقام «لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[4] كه مي فرمايد ملائكه هيچ نوع عصياني در مقابل امر خدا ندارند و فقط آنچه را خداوند به آن ها امر مي كند انجام مي دهند، را بفهميم، بعد از فهم چنين مقامي براي ملائكه، مي توان متوجه چنين مقامي براي امام و امامت شد كه مجسمة جامع ملائکه آسمان در زمين هستند و شما در زيارت جامعه به آن صفات براي امامان(علیهم السلام) اشاره مي كنيد.  پس بايد ابتدا ملائکه و مقام غيبي آن ها شناخته شوند تا معلوم شود که ائمه مجسمة ظهور ملائکه هستند و ملائکه شناسي و ايمان به ملائکه يکي از قيمتي ترين عقايد ما بايد باشد. حتي آقاي پروفسور کربن حرفش اين است که بزرگ ترين خسارتي که فرهنگ مدرنيته به بشريت تحميل كرد، غفلت از حضور و نقش ملائكه در هستي است، به طوري كه جايگاه آن ها را از صحنة معرفت انسان ها حذف کرد. ما در مباحث عقيدتي خود، از خدا بحث مي کنيم، از معاد و نبوت و امامت و عدل بحث مي کنيم، اما از ملائکه بحث نمي کنيم. در صورتي که طبق آيه مذكور بعد از ايمان به خدا، بحث ايمان به ملائكه مطرح است، لازم است توجه به ملائکه و نحوه وجود غيبي آن ها، به عنوان باطن عالم، و مدبّرات عالم وجود، همواره مدّ نظر باشد.[5]

ايمان به ملائكه به اين معني است كه قلب ما تصديق مي كند همة حركات اين عالم، باطن دارد و قرآن در بسياري از آيات به آن ها قسم مي خورد و مثلاً مي فرمايد: «وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا، وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا،  وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا،  فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا، فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا».[6] و يا مي فرمايد: «وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا، فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا، وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا، فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا، فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْرًا».[7] همه اين نوع آيات مي خواهد ما را متوجه نقش غيبي ملائكه به عنوان مبادي عالم وجود و باطن عالم بكند.

همين الفاظي که من براي شما ادا مي کنم مگر نه اين كه معاني مربوطه اش در باطنش قرار دارد؟ و من آن معاني را از طريق ظهور اين الفاظ اراده مي کنم؟ اين الفاظ ظاهر مي  شود و آن معاني، ملائکة آن الفاظ هستند. مقام معانيِ غيبي همراه با وحدت است، در صورتي که مقام الفاظِ مادي همراه با کثرت است، اگر از طريق اين الفاظ، معاني مخصوصش در ذهنتان نيايد، الفاظ من را جيغ و داد حس مي كنيد.

 بسياري از روايات؛ ما را متوجه وجود و نقش ملائكه مي كنند تا ما از آن ها غفلت نكنيم. روايت داريم كه: «خداوند و ملائكه و ساكنان زمين و آسمان، حتي مورچگان در لانه خود و ماهيان دريا، بر عالم و دانشمندي كه مردم را به خير و سعادت راهنمايي كند، صلوات و درود مي فرستند.»[8] در اين روايت چنانچه ملاحظه مي كنيد ملائكه را نيز در دعا به اهل علم صاحب نقش مي داند. در روايتي ديگر مي فرمايد: «ملائكه پر و بال خويش را براي صاحب علم مي گشايند به جهت رضايتي كه از عمل او دارند.»[9] اين قدر اين حرف ها دقيق و درست است كه غفلت از آن ها، غفلت از جدي ترين مراتب واقعيت است و در يك كلمه مي فرمايد: کسي كه با نيت صحيح به طرف علم رفت، تمام ابعادش باطن دار مي شود. حالا اگر کسي فعاليت فرهنگي بكند، اما تلاش او در جهت باطن داركردن فعاليت ها نباشد، علاوه بر اين كه از انوار باطني و هدايت هاي آن ها بي بهره مي گردد، همة شخصيت او هيچ و پوچ مي شود. مثل يك طرفه بودنِ خيابان يک طرفه که هيچ واقعيتي ندارد و يک قرارداد است، فردا مي شود يك طرفه بودن آن را تغيير داد و با اين كار هيچ چيزي عوض نمي شود، چون چيزي نبود.

حال نقش فعاليت هايي كه متوجه است همه فعاليت ها را بايد به عالم قدس وصل کند، با توجه به اين نكات روشن مي شود. فرق نکاح با زنا، به ظاهر به چند جمله اي است كه در عقد نكاح بايد بين زن و مرد اداء شود، ولي اگر در يك فرهنگ ديني با رعايت آنچه به ما دستور داده اند صيغه عقد خوانده شود، رابطه اين زن و مرد يك رابطه قدسي و باطن دار خواهد شد. گفتيم از نظر ظاهر جيغ و يا حرف هاي معني دار هردو لفظ است، ولي پشت يکي، جنبة معنوي هست و در ديگري آن جنبه معنوي و آن باطن وجود ندارد. پس نمي شود حدّ نگاه ما براي ارزيابي اعمال به ظاهر فعاليت ها باشد، بلكه بايد به باطن آن ها نظر داشت و در اين راستا تفاوت نكاح و زنا یک تفاوت اساسي است.

در روايت داريم که اگر کسي از خانه بيرون آمد و گفت: «بِسْمِ الله وَ بِاللهِ وَ عَلَي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ» تمام ملائکه مأمور رفع حوائج او مي شوند، يعني عوامل باطني عالم به کمک او مي آيند. باز در روايت داريم که «اگر کسي بي وضو از خانه خارج شد و مسائلش حل نشد خودش را ملامت کند»، چون وضو به عنوان نحوه اي از طهارت و زمينة رفع حجاب است تا مقامات عاليه عالم بر او نظر کنند. يا مي فرمايد: اگر انگشتر عقيق دستت کردي و بيرون آمدي، ملائکه مدد مي کنند تا حوائج  تو برطرف گردد. بايد جايگاه اين نوع روايات را پيدا کنيم تا متوجه شويم اين ها حرف هاي ساده اي نيست، بلكه نگاهي است كه متوجه نقش و تأثير حقايق باطني عالم در زندگي ما است و يك نوع توجه به اعمالي است كه آن اعمال مي توانند تأثير حقايق باطني را به نحو صحيح در زندگي پياده کنند. همه اين حرف ها براي اين نكته بود كه عزيزان متوجه پايگاه آن نوع از فعاليت هاي فرهنگي شوند که باطن قدسي دارند - از ازدواج گرفته تا غذاخوردن و سلام کردن- چون ما در اين دنيا آمده ايم فقط براي عبادت و متصل شدن به عالم معني و رسيدن به قرب الهي، وقتي ما اين نكته مهم را از ياد نبرديم، از يك طرف حجاب كفر را به خوبي مي شناسيم و از طرف ديگر موانع بين خود و خدا را بهتر رفع مي كنيم و در آن راستا نور حقيقت براي جان ما منكشف مي شود و از افتادن در تاريكي دنيا نجات مي يابيم. گفت:

يك چشم زدن غافل از آن يار نباشيد
شايد كه نگاهي كند آگاه نباشيد
 

وقتي بشر گرفتار حسّ و حسّيات نشود مي تواند جايگاه دين و دستورات آن را بشناسد و از اشارت هاي آن مسرور گردد.

آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكته ها هست بسي، محرم اسرار كجاست؟
 

خدا إن شاء الله به من و شما توفيق دهد که از اين مساله بزرگ غفلت نکنيم.

در يك جمع بندي، در اين جلسه نكات زير مورد بررسي قرار گرفت:

1- روايت «اَلنِّظافَةُ مِنَ الْاِيمَان» نظر به يك قاعده قدسي دارد و به اندازه اي كه قلب از عقايد باطل و اخلاق فاسد پاك شود، زمينه تجلي انوار الهي بر آن فراهم مي گردد، و در همين راستا ضعف بينشي كه سعي دارد جهت متون مقدس را بدني و دنيايي كند، بايد مورد توجه قرار گرفت.

2- تجليات الهي بر اساس زمينه و پذيرش افراد متفاوت است و بهترين زمينه، زمينه اي است كه پذيراي اسم «الله» باشد.

3- عدم ايمان شيطان به اسم «الله» و اين كه ايمان به اسم «الله» با نفي كلي منيّت و پذيرش مطلق بندگي خدا همراه است و اين غير از عباداتي است كه در اثر آن ها بعضي از اسماء الهي بر فرد تجلي مي كند.

4- مقام ائمه(علیهم السلام) مقام شناخت اسم «الله» است، به طوري كه خدا را با تمام اسماء حسنايش مي شناسند و بر همان اساس او خدا را عبادت مي كنند و از اين طريق، همة ابعاد ايشان در مقام وصول به هدف و نتيجه  است و هر كس روش ائمه(علیهم السلام) را انتخاب كرد در همه ابعاد از پوچي و بي ثمري نجات مي يابد.

5- در ارزيابي عالمان دين، در عين احترام به همة آن ها جامعيت را بايد براي آن هايي قائل شد كه مظهر همه اسماء الهي باشند و مردم را نيز به همة اسماء الهي دعوت مي كنند و در اين راستا جايگاه امام خميني«رحمة الله عليه» جايگاه خاصي است.

6- براي ورود به فعاليت ديني كه همة ابعاد ما را نوراني كند، عزمي خاص نياز است و وقتي از يك طرف هدف اصلي زندگي را شناختيم و از طرف ديگر جايگاه دين را در راستاي اتصال به عالم قدس درست فهميديم، عزمي كه مورد نظر دين است در ما ظهور خواهد كرد.

7- در مورد نقش اعمال باطن دار، بايد سعي كنيم با اتصال به عالم قدس همه اعمال خود را به باطن معنوي اش متصل گردانيم تا از انوار غيبي آن دائماً بهره گيري كنيم و هرگز افسردگي و پوچي به سراغ ما نيايد.

8- در تفاوت بين حق بودن اعمال با مفيد بودن اعمال، با توجه به حق بودن اعمال است كه فعاليت ها باطن معنوي پيدا مي كنند و از پوچي مي رهند.

9- روايات حاکي از آن است که همة دستورات دين ريشه در عالم قدس و معنويت دارند و نبايد آن دستورات را بريده از آن عالم مدّنظر قرار داد.

10- با توجه به ملائكه و جنبه هاي قدسي آن ها، همه عالم به اذن الهي در تدبير ملائکه است و نبايد از نقش آن ها در عالم غافل شد، تا از عالم قدس غافل نشويم و بتوانيم از آن ها بهره گيري كنيم. البته در جلسات آينده در رابطه با چگونگي ارتباط با عالم قدس بيشتر صحبت خواهد شد. إن شاء الله

«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

-------------------------------------------------------------

[1] - «كافي»، ج3 ، ص485.

[2] - «ترجمه الميزان»، ج25 ، ص24.

[3] - سوره بقره، آيه285.

[4]  - سوره تحريم، آيه6.

[5] - در بحث تفسير سوره فاطر، از همين نويسنده، به طور مختصر به جايگاه ملائکه پرداخته شده است.

[6] - سوره نازعات، آيات1 تا 5.

[7] - سوره مرسلات، آيات 1 تا 5.

[8] - «منية المريد»، ص10.

[9] - «منية المريد»، ص9.

Share