ريشة تاريخي انحراف از عالم قدس

بني اميه و بني عباس براي اين که جاي خالي فرهنگ اهل بيت (علیهم السلام) را که خانه نشينشان کرده بودند، پركنند مجبور شدند به يونانيت روي آورند، كتاب هاي يوناني را ترجمه كردند، و در جامعه اسلامي به جاي تدبّر در قرآن و بهره بردن از حقايق قرآني، بحث هاي مطرح شده در تفکر يوناني به ميان آمد. بحث هاي مطرح شده در فلسفه يوناني بد نيست، ولي به من بگوييد مگر جز اين است که اساساً روش فلسفي، روش سر و کار داشتن با مفهوم حقيقت است و نه با وجود حقيقت. و اين اولين مشکل است، چون ما فکر مي کنيم با علم به مفهومِ حقيقت با خود حقيقت روبه روهستيم. آري مفهوم حقيقت آدرس پي بردن به وجود حقيقت است، ولي آدرس يک منزل را داشتن به معني قرارگرفتن در آن منزل نيست. اگر راه اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) را طي کرده بودند، علاوه بر اين که آدرسِ رسيدن به حقايق را داشتند، در عالم قدس سکني مي گزيدند. امثال فارابي و ابن سيناي عزيز به عنوان عكس العمل در مقابله افراط و تفريط معتزليان و اشاعره آمدند و فلسفه يونان را در فضاي فرهنگ اسلامي سر و سامان دادند و سعي كردند در کنار روحية مفهوم گراييِ فلسفة يوناني، يك حالت شهودي و حضوري را نيز در آن مطرح کنند[1] و مقصد و مقصود فلسفه را نيز به حکمت متعاليه سوق دادند که جمع بين عقل و قلب است. به همين دليل ابن سينا در آخر عمر مي گويد: آن فلسفة حقيقي که بايد به صحنه بيايد چيزي است بالاتر از آن چه من تا حال گفته ام و آن حكمت مشرقی است،كه نتيجه نظر ابن سينا، فلسفة شيخ اشراق شد. فلسفه شيخ اشراق جنبه حضوري فلسفه اسلامي بود، سپس ملاصدرا آمد و عقل و قلب و مفهوم و شهود را جمع كرد، به طوري که اگر شما امروز فلسفه حکمت متعاليه ملاصدرا«رحمة الله عليه» را بخوانيد به خوبي بين حضور و حصول جمع مي كنيد، نمونه اش تفکر و سلوک امثال امام خميني«رحمة الله عليه» است.

بني اميه و بني عباس با قصد ديگري به يونان رجوع کردند غير از آن مقصدي که فارابي و ابن سينا داشتند. بني اميه و بني عباس، معتزله را آوردند که اصل تفكر را فلسفه يونان قرار مي دادند و آنچنان در افراط افتادند که از اسلام آن مقداري را مي پذيرفتند که در حد تصديق فلسفه يونان باشد. معتزله مي گفتند: چون فلسفه يوناني نمي پذيرد صراطي پس از مرگ وجود داشته باشد پس صراطي نيست و پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اين ها را براي عوام گفته اند، همين طور که وهابي ها بدون آن كه خودشان بدانند حاصل همين فکرها هستند. اين ها هم مي گويند: چون عقل ما نمي پذيرد سوال قبر -كه همان برزخ است - وجود دارد پس چنين چيزي نيست و با يک قشري گريِ افراطي عقايد سطحي خود را به بقيه فرق اسلامي تحميل مي کنند، در حالي که اگر با عقل سليم در قرآن تدبر كنيم علاوه بر دلايل عقلي، با تدبر در قرآن به خوبي مي توان متوجه عالم برزخ شد.[2]

به هر صورت عرض بنده اين است که اگر رويکرد جهان اسلام به سوي اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) مي بود، نه تنها روحية استدلالي در اسلام که امثال فارابي و ابن سينا به دنبال آن بودند به نحوي بارز در صحنة اجتماع اسلامي ظاهر مي شد، بلکه اشراق و شهودي در صحنة دينداري مسلمانان جريان مي يافت که هرگز قابل مقايسه با آن چه هست نمي بود و تمام حرکات و سکنات ديني در همة اقشار جامعه جهت قدسي خود را حفظ مي کرد.

آري اگر فضاي قدسي محفوظ بماند تمام دستورات ديني عامل اتصال به عالم قدس مي شود و روز به روز ما را با برکات غير قابل تصوري روبه رو مي کند و در چنين حال و هوايي بود که امام خميني«رحمة الله عليه» متوجه اند اگر يك ساعت برنامه راديو را به دست علماي اسلام بدهند مي توانند بسياري از مشكلات جامعه را حل کنند. ولي بعداً که جمهوري اسلامي پس از پانزده سال تبعيد امام خميني«رحمة الله عليه» شکل گرفت با آن همه تبليغ منفي ضد دين، و ايجاد غفلت از عالم قدس که در رژيم شاه اشاعه يافت، اگر تمام برنامه ها را هم به دست بگيریم، چون فضا در دست فرهنگ ديگري است و روح جاري در روان ها، روح مدرنيته است، کار بسيار مشکل مي باشد، به خصوص که حتي بعضي از طرفداران نظام جمهوري اسلامي چون با روح نظام اسلامي آشنايي ندارند و متوجه اهداف اصلي نظام جمهوري اسلامي نيستند، رعايت قالب هاي فعاليت هاي ديني را کافي مي دانند، بدون آن که به پوچي ها فکر کنند.

----------------------------------------------

[1] - به کتاب «فصوص الحکم» فارابی و نمط هشتم و نهم « تنبيهات و اشارات» بوعلي رجوع شود.

[2] - به کتاب «معاد، بازگشت به جدي ترين زندگي» ص 43 تحت عنوان «دليل وجود عالم برزخ در قرآن» از همين مولف رجوع فرمائيد.

Share