چگونگي استفاده از تجليات حضرت حق

بسم الله الرّحمن الرّحيم

چگونگي استفاده از تجليات حضرت حق

به حمدالله يك مرحله از بحث كه عبارت باشد از بررسي فعاليت هاي شبه قدسي، تا حدودي مورد ارزيابي قرار گرفت تا بفهميم گاهي به اسم فعاليت هاي ديني، خودمان را بازي مي دهيم و نيز بحث شد که گاهي به اسم فعاليت هاي ديني به موضوعي مشغول مي شويم، که موضوع «وجودي» نيست و موضوع مفهومي است. فكر مي كنم تا اين جا روشن شد كه اگر كسي بخواهد به طور جدي خودش را در مسير واقعي دينداري بيندازد و صرفاً با مفاهيمِ معنوي عمرش را تمام نكند، و بخواهد با خودِ معنويات ارتباط برقرار كند، اول بايد خطرات اين راه را بشناسد، چون ممكن است متوجه نشود آن چيزي كه با آن تعامل مي كند يا خيالاتي است ساخته ذهن و يا مفهومي است از حقيقت و نه خود حقيقت. حدود چهل، پنجاه سال با همين فكر به سر مي برد و به نظر خودش با خداي حيِّ مطلق و قيوم مطلق و سميع مطلق ارتباط دارد و از خود نمي پرسد پس چرا از انوار حيِّ مطلق و قيوم مطلق حرارت و نشاط نمي گيرم. چون اگر ارتباط وجودي با حيِّ مطلق و قيوم مطلق برقرار كنيم مثل زغال است در كنار آتش كه بالأخره يك مقداري حرارتِ آتش به زغال سرايت مي كند.

خاصيت ارتباط وجودي اين است كه وجود برتر تجليات خود را به وجود مادون سرايت مي دهد، ارتباط دو ماهيت اين طور نيست، من هر چقدر كنار اين صندلي بنشينم، صندليتي از اين صندلي به من سرايت نمي كند، اما ارتباط قلبي با حقايق عالم يك ارتباط وجودي است و از وجود مافوق، به اندازة قابليتي كه وجود مادون دارد، تجلياتي به آن مي رسد. حضرت حق وجود مطلق است و همواره در حال تجلي است. اگر ما از طريق قلبْ ارتباط وجودي با حضرت حق برقرار كنيم از تجليات وجودي حضرت حق برخوردار مي شويم، ولي اگر ارتباط ما مفهومي و ماهيتي بود، از مفهومِ وجود مطلق چيزي صادر نمي شود تا ما از آن برخوردار شويم. پس اگر ديديم بعد از مدتي از حرارت و نشاطي كه بايد در ارتباط با حق داشته باشيم محروم هستيم بايد بدانيم يك اشکالي در كار است، يا حضرت حق نعوذ بالله «وجود» نيست و ماهيت است كه اين فكر از پايه غلط است، چون آن كه وجود همة مخلوقات را مي دهد، خودش عين وجود است، يا ما با آن وجود مطلق برخوردِ وجودي نمي كنیم. در بسياري مواقع ما در رابطه با خدا، با مفهوم وجود مطلق و مفهوم حيّ و قيوم ارتباط داريم، و در رابطه با خود نیز با مفهوم خود مرتبط هستيم و نه با وجود خود. در حالي كه «مفهومْ» به خودي خود وجود نيست بلكه نيستي است و نيستي ،  نيستي مي آورد، همان طور كه هستي، هستي مي آورد.

بحث رسيد به اين جا كه پس راه  حل حقيقي چه بايد باشد؟ من هنوز تأكيد دارم كه اگر مباحث مطرح شده در قبل خوب فهميده نشده باشد، ما به همان مفاهيم مشغول خواهيم شد و اصلاً خطر چنين مشغوليتي را احساس نمي كنيم و لذا اصلاً  راه صحيح را نخواهيم شناخت تا به دنبالش باشيم، و نخواهيم فهميد اگر مسير فعاليت هاي فرهنگي و عبادي درست باشد چه بركاتي دارد.

Share