آفات ارتباط با قرآن از طريق جنبة نيستي خود

 وقتي در آيات قرآن دقت كنيم مي بينيم حضرت حق به ما عتاب مي كنند كه؛

«وَمَا لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»[1]

شما را چه شده است که به خدا و رسول او كه شما را به ايمان به پروردگارتان دعوت مي كنند، ايمان نمي آوريد؟

در آيه فوق به ما عتاب مي كند كه چطور شده است آيات الهي را به عنوان تجليات عالم وجود با قلب خود احساس نمي كنيد. در واقع دارد مي گويد اگر مي بيني تمام وجودت نمي تواند از تمام ابعاد عالم وجود تغذيه كند و آيات الهي را نمي تواند به عنوان حقايق عالم وجود درك كند، يك مشكلي در كار است و مشكل آن است كه با مفهوم آيات الهي ارتباط داريم و نه با جنبه هستي آن ها. حتماً طبق مباحث گذشته مستحضر هستيدكه مفهوم آب، جنبه نيستي آب است. مفهوم خدا، همان جنبه اي است كه فيلسوفان اصطلاحاً به آن ماهيت مي گويند[2] و خودشان روشن مي كنند ماهيتِ هر چيز مقابل وجود آن چيز است و لذا به درستي نتيجه مي گيرند که «ماهيات» عدمي اند و حكايتي از واقعيات هستند و نه خودِ واقعيات. عقل مي تواند مفهوم واقعيات را درك كند ولي قلب با خود واقعيات مي تواند مرتبط شود. من و شما هم، يك قلب داريم و يك عقل، عقل و فكر تا دم دروازه هستي مي آيد ولي قلب با خود هستي و واقعيتِ هر چيز ارتباط پيدا مي كند، و اين است كه مي گوئيم قلب جنبه هستي ما است و با جنبه هستي عالم مرتبط مي شود. عقل و فكر ما با صندليّتِ صندلي ارتباط دارد، آن وقت عنايت داشته باشيد كه صندلي به عنوان مفهوم صندلي يك ماهيت است و يك نسبت است و از اين جهت هيچ واقعيت خارجي ندارد، واقعيت خارجيِ آن، وجودي است كه به صورت صندلي ظاهر شده ولي ذهن ما آن قدر كه صندلي بودن صندلي را در نظر دارد به وجودي كه به صورت خاص ظاهر شده و وجود صندلي حاصل آن وجود است، نظر نمي كند، در حالي كه ماهيات از آن جهت كه ماهيتند، اصلاً چيزي نيستند مگر به وجودی که آنها را ظاهر کرده است.

اگر انسان جنبه قلبي خود را فعال كرد تا با خودِ وجود مرتبط شود، چون آنچه در عالم هست، وجود مطلق و تجليات وجودي او است، پس مي تواند با «وجود» در جلوات مختلف ارتباط برقرار كند و ديگر از مهلكه ارتباط با نيستي هايِ هست نما رها  شود و برايش روشن مي شود چه هلاكت ها در اين مسئله هست كه انسان مواظب نيستي ها نباشد و آن ها را هست بپندارد. در آن صورت، انسان خدايي را که عين هستي و عين بودن است مي يابد و مي خواهد از طريق خدا به وجود خدا پي ببرد. اميرالمؤمنين(علیه السلام) در مناجات با خدا اظهار مي دارند: «يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِهِ بِذاتِه...»[3] اي خدايي که خودت نمايش خود هستي و خودت عين پيدايي می باشی. براي ديدن خدايي که خودش عامل نمايش خودش است، بايد قلب به صحنه آيد و با بيناشدن چشمِ دل اين نوع رؤيت انجام مي گيرد که به اصطلاح به آن «ذات بيني» يا رؤيت ذات مي گويند که إن شاءالله بحث آن خواهد آمد. ولي شما حدّاقل از اين جملة بسيار عميق حضرت به راحتي نگذريد که چگونه ذات خداوند عامل نمايش ذات خودش است و بذاتِ خود عامل نمايش ذات خود است. با چه چشمي اين رؤيت انجام مي گيرد.

-------------------------------------------------

[1] - سوره حديد، آيه 8.

[2] - ماهيتِ هر شيئ حدّ آن شيئ است که ذهن از وجود خارجي انتزاع مي کند و به اصطلاح «ماهيت به چيستي شيئ» گفته مي شود.

[3] - مفاتيح الجنان، دعاي صباح.

Share