راه ارتباط با وجود حقايق

چنان چه ملاحظه مي فرماييد خداوند ما را در تئوري هاي فهم قرآن متوقف ننمود، بلكه مصداق هاي كامل درك قرآن را به صحنه آورد و به ما معرفي كرد، اگر کساني هستند كه طبق آية تطهير عين طهارت اند و اگر حقيقت قرآن، كه يك حقيقت غيبيِ وجودي است را فقط مطهرون مي فهمند، حال سؤال برايتان پيش مي آيد؛ آن راهي كه ما را گرفتار مفاهيم نکند و در نتيجه گرفتار پوچي در سلوك خود نگرديم، کدام راه است؟ خودِ قرآن انگشت  اشاره را متوجه «مطهرون» كرده است، شخصيت هايي كه خودشان از طريق طهارتِ قلب با وجود حقايق مرتبط اند، آن ها راهي هستند تا بقيه را نيز وارد چنين وادي بنمايند. عنايت داشته باشيد که بسيار فرق مي كند كه از كلمات امامان در حدّ مفاهيم استفاده كنيم با اين كه آن ها را امام خود قرار دهيم و با طهارت قلبي به قلب امام نزديك شويم و قلباً با امام زندگي كنيم، و اين با طريق رعايت حلال و حرام شريعت الهي و الگو و نمونه و راهنما گرفتن شخص امام، عملي است. البته معلوم است كه بايد به عنوان مقدمه، تعاليمي را پشت سرگذاشت تا آداب و ادبِ تماس با حقيقت را به دست آوريم. عمده آن است كه بدانيم ماوراء زندگي با مفاهيم، زندگي ديگري هست. گفت:

عقل گويدشش جهت حدّاست وديگر راه نيست
عشق گويد راه هست و رفته ايم ما بارها

يك وقت انسان اصلاً ماوراء مفاهيم و فكر، زندگي ديگري را نمي شناسد، در اين صورت معلوم است که به نشاط لازم و ثمره هاي ملموس که از طریق انس با حقایق حاصل می شود، نمي رسد. اما اگر ماوراء فكر و انديشه، يك نوع زندگي را شناخت كه مقام تماس با حقيقت است، حالا براي آماده شدن جهت تماس با حقيقت، راه هايي را بايد طي كرد و مقدماتي بايد گذرانده شود. شايد با بحث هايي كه گذشت، آن راه تا حدّي معرفي شد و معلوم گشت. سيري كه از برهان آغاز و به عرفان رهسپار و به قرآن منتهي شود، سير شيريني است، سيري است كه موجب جامعيت در علم و معرفت و ايمان و عمل صالح خواهد شد.

سلوك در راه  ارتباط با وجودِ حقايق، با شدت و ضعف همراه است و اساساً هر امر وجودي داراي شدت و ضعف است، و راه هاي سلوكي هم چون وجودي است، داراي شدت و ضعف است، چون در واقع راه است، نه علم. مثلاً شما اگر به جای علم به پنجاه عدد صندلی به صد عدد صندلي علم داشته باشيد، در وجود شما هيچ شدت و ضعفي ايجاد نمي شود. همين طور اگر من تمام كتاب هاي دنيا را به علم حصولي بدانم، از نظر درجه وجودي شديدتر نمي شوم. چون عامل شدت وجود چیزی غير از علم به مفهومات است . با سلوك در راه رسيدن به حقيقت، انسان شدت مي يابد و درجه وجوديش تغيير مي كند. وقتي آن طرفِ مسئله درست روشن شد كه علم حصولي به خودي خود موجب شدت درجه وجودي ما نمي شود، طرف مقابلش معني پيدا مي كند كه علم حضوري به حقايق، موجب شدّيت وجودي انسان مي شود. اگر شما به صد عدد سطل آب علم پيدا كنيد، يا به هزار تا ، هيچ نقشي در مرطوب شدن شما ندارد، مسلم اين نوع دانايي  نسبت به سطل هاي آب، در رابطه با نزديكي به رطوبت و تري هيچ نقشي ندارد، اما اگر با يك قطره آب ارتباط داشته باشيد به همان اندازه با رطوبت ارتباط داريد. پس شدت و ضعف در جايي معني دارد كه واقعيت و «وجود» در ميان باشد، و نه مفهوم و ماهيت. اگر كسي وارد رابطه ي وجودي با حقيقت نشود با همه علومي كه دارد، وجودش شديدتر نمي شود، چون وارد عالَمي نشده كه در آن عالَم شدت و ضعف مطرح است. كسي كه دانا به صد عدد سطل آب باشد و كسي كه دانا به هيچ سطل آبي نيست، هر دو از نظر عدم تماس با رطوبت و تري مساوي اند و هر دو هيچ بهره اي از تري و رطوبت ندارند، چون راه ارتباط با تري اين نيست كه از آن مطّلع شويم.

پس ملاحظه فرموديد، اگر راه پيدا شد، و وارد راه شديم تازه معنيِ شدت و ضعف در سلوك ظاهر مي شود و حرف حافظ معني پيدا مي كند كه گفت:

اَلا يا ايُّها السّاقي، اَدِرْكَأساً وَ ناوِلْها

كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها

اي محبوب جان ها كه با تجلي خود قلب ها را سيراب مي كني، آن جام ميِّ عشق و محبت را بگردان و به من برسان كه ما از مشكلات راه سلوك بي خبر بوديم و به واقع در اين مسير به نفحات پي در پي تو نياز داريم. چون سالك از طريق انوار ربانيِ حضرت پروردگار، ضعف حضور خود را به شدت حضور تبديل مي كند.

طبق آيه33 سوره احزاب معلوم شد که اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) عين طهارت اند و در اين مقام حتي بهترين اصحاب پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جاي ندارند و هيچ كدام از اصحاب هم، چنين ادعايي که عين طهارت باشند، نداشته اند. اگر سراغ تمام اصحاب پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، یا سراغ آدم هاي خوب دنيا برويم و بپرسيم: آيا شما خودتان ادعا داريد عين طهارت هستيد، همه مي گويند: نه، از سلمان بگير تا خليفه اول، حاضر نيستند بگويند ما عين طهارتيم. پس يا چنين چيزي نبوده است و خطاب قرآن به اهل بيت كه مي گويد: خدا اراده کرد شما از هر آلودگي پاك باشید، خطاب لَغْوي است، و يا عده اي از انسان ها بوده اند كه شايستگي چنين خطابي را داشته اند و خداوند به آن ها خطاب كرده است. از آن طرف هيچ كس از صحابه پيامبر و يا زنان پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نمي گويند ما عين طهارت هستيم، فقط يك عده اي يعني اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) مي گويند:  ما مصداق اين آيه هستيم. داستان هاي عجيب و غريبي در اين رابطه در تاريخ مطرح است. به عنوان نمونه، روبه روي مسجد جامع دمشق، پيرمردي آمد خطاب به حضرت سجاد(علیه السلام) و جمع اسراي كربلا گفت: «الحمدلله»  كه اميرالمؤمنين يزيد بر شما پيروز شد، حضرت سجاد(علیه السلام) در حالي كه مريض بودند، فرمودند: اي پيرمرد، قرآن خوانده اي؟ گفت: بله، گفتند: اين آيه را خوانده اي كه مي فرمايد: «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »[1] گفت: بله خوانده ام. فرمودند: اي پيرمرد «القربي» مائيم. آن گاه ادامه دادند؛ اي پيرمرد قرآن خوانده اي؟ و آية «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ »[2] را خواندند و گفتند: «القربي» مائيم. سپس فرمودند؛ آيا آية «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ»[3] را خوانده اي؟ گفت: خوانده ام. فرمودند: «القربي» مائيم. بعد فرمودند: آيا آية «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»[4] را خوانده اي؟ پيرمرد گفت: اين آيه را خوانده ام حضرت فرمودند: مائيم اهل بيتي كه آيه طهارت مخصوص آن ها شد. پيرمرد منقلب شد و گريه كرد و توبه نمود. عمامه از سر برداشت، بر سر زد، گفت: مردم به ما دروغ گفتند، شيون زد «ثم رَفَعَ رَأسَه إلَي السَّماء و قال: اللّهم إنّي أبْرءُ مِن عَدُوّ آل محمد(علیهم السلام) مِن الجِنَّ و الإنس» پس سر را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا من از دشمنان آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) بيزاري مي جويم، چه از جن باشند و چه انسان. خبر به يزيد رسيد دستور داد او را به قتل برسانند، با شمشير نصفش كردند، تاريخ مي گويد: چند قدم پس از شمشير خوردن راه رفت و روي زمين افتاد. [5]

منظور عرضم از آوردن اين نمونه، اين است كه امامان ما همواره مي گويند آن طهارتي كه خداوند در قرآن براي اهل بيت مخصوص كرده است، مربوط به ما است و مصداق آن مائيم، حال دو حالت دارد: يا اين ها نعوذ بالله دروغ مي گويند كه در اين صورت از همة آدم ها بدترند، يا راست مي گويند كه اگر راست بگويند بايد براي اين فرهنگ در زندگي خود جايي باز كرد، و مشخص است که حركات و سكنات آن ها تماماً گواه صدق ادعاي آن هاست.

هيچ كدام از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از سلمان و ابوذر گرفته تا خليفه ي اول و دوم و سوم نمي گويند ما عين طهارتيم، بارها خودشان گفته اند: ما اشتباه كرديم[6] و تنها يك عده اي هستند كه مي گويند: اولاً: ما معصوم هستيم. ثانياً: علم و عصمت ما اكتسابي نيست، بلکه مستقيماً از طرف خدا است و مي توانيد امتحان كنيد.

عنايت بفرمائيد، يا اينها واقعاً از همه برترند و راه هاي متعيّن دينداري براي جامعه اسلامي هستند و يا دروغگويند، و در نتيجه از همه صحابه پايين ترند، توجه به علم و آگاهي و حركات و سكناتشان هيچ جايي براي احتمال دروغگويي آن ها باقي نمي گذارد. چون در حالتي آن ها و رقبايشان روبه روي هم قرار دارند كه امكان تشخيص مشكل نيست، عامل تشخيص به عنوان مصداق آيه، شخصيت و آثار آن هاست. مصداق آيه طهارت گويندگان نهج البلاغه و دعاي كميل و صحيفه سجاديه و روايات متعدد هستند. طبق شواهد تاريخي يك مورد هم پيدا نشد كه در گفتار و رفتارشان خارج از مقام عصمت عمل كنند، سخت ترين سؤالاتي را كه هيچ يك از افراد جامعه نمي توانستند جواب دهند به راحتي جواب مي دادند، از آن طرف محتواي دعاي كميل و دعاي ابوحمزه و امثال آن ها طوري است كه به جز با ارتباطِ وجودي با عالم قدس و داشتن نور وجود از آن عالم، ممكن نيست بيان شود. آيا به صرف ارتباط مفهومي با عالم قدس مي توان چنين سخناني را كه سراسر «وجودي» است و نه مفهومي، ارائه كرد؟ به گفته يكي از محققين: پيغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حدوداً پنج هزار صحابه داشته اند يكي از آن ها سخني ندارد كه با كمترين سخن نهج البلاغه برابري كند. پس معلوم است كه بايد روي اين خانواده حساب خاصي باز كرد. در همين راستا اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه وآله وسلم) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ».[7]

هيچ كس از اين امت را نمي توان با آل محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) قياس نمود، و هرگز نمي توان پروردة نعمت اين خاندان را در مرتبة آنان دانست، آل محمّد اساس دين و پايگاه يقينند، تندروان و كندروان هر دو به سوى آن ها بر مي گردند، امتيازات ولايت به ايشان اختصاص دارد و وراثت و وصايت مخصوص آن ها است.

تمام اين مقدمات به اين جهت عرض شد تا جايگاه آيه تطهير روشن شود و بتوانيم به آن ايمان پيدا كنيم. اگر به جايگاه اين آيه ايمان پيدا شود مي فهميم كه خداوند يك راه خاصي براي دينداري به بشر نشان داده است. ولي در صدر اسلام با خانه نشين كردن اين خانواده آن راه را بستند و در نتيجه جهان اسلام از حقيقت دينداري محروم شد و متأسفانه در طول اين مدت فرهنگ غالب طوري بود كه شيعيان هم آن استفاده اي را كه بايد مي كردند، نكردند. يكي از مصيبت هاي ما اين است كه به اسم دفاع از اهل البيت(علیهم السلام)، و به اسم پذيرفتن اهل البيت(علیهم السلام)، دوباره همان راه مفهومي يا احساسات غيرمعقول را دنبال مي كنيم و عملاً از نتايجي كه مي توان از فرهنگ اين خانواده به دست آورد محروم مي شويم.

----------------------------------------------------------

[1] - سوره شوري، آيه 23.

[2] - سوره اسراء، آية 26.

[3] - سوره انفال، آية 41.

[4] - سوره احزاب، آية33.

[5]- «الملهوف علي قتلي الطفوف»، ص213.

[6] - به كتاب «بصيرت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)» از همين مولف رجوع فرمائيد.

[7] - نهج البلاغه، خطبه 2 ، ج 23 ، ص 117 .

Share