وقتي «وجود» رخ مي نماياند

وقتي نيستي ها را با چهره هاي مختلف شناختيم، و توانستيم آنها را نفي کنيم، مقابل آن يعني «هستي» رُخ مي نماياند که من آن هستي ام، که به دنبالش بودي و در نتيجه خواهي گفت:

آن که عمري در پي او مي دويدم کو به کو
ناگهانش يافتم با دل نشسته روبه رو

حضرت اباعبدالله(علیه السلام) به زهير که دنبال راهي بود تا به آسمان معنا وصل شود، گفتند: آن که مي خواهي من هستم، کجا دنبالش مي روي؟ اگر کسي آفات نيستي ها را در زندگي بشناسد وقتي با هستي ها روبه رو شود، به راحتي آن را مي شناسد، وقتي مثل زهير با امام(علیه السلام) -كه متذكر «وجود» حقايق است - روبه رو مي شود، مي بيند راست مي گويد، متوجه مي شود امام(علیه السلام) از افقي ديگر سخن مي گويد و راه ديگري را پيشنهاد مي کند، در واقع حرف زهير به حضرت اباعبدالله (علیه السلام)اين است که:

گرد جهان گرديده ام
مهر بتان سنجيده ام
خوبان عالم ديده ام
اما تو چيز ديگري

در واقع زهير دردِ دل خود را با حسين (علیه السلام) شروع کرد، که اي فداي تو شوم سال ها به دنبال تو بودم، ولي هرچه جستجو مي کردم انسان هاي دروغين مي يافتم.

از دل خاک، خاک تيره و سرد
جاي بابونه، تيغ مي روئيد
جاي گل هاي ارغواني رنگ
دشنه هاي دريغ مي روئيد
اما اي حسين با ملاقات با تو؛
آمد از سمت باغِ روشن وَحي
باغباني که بوي قرآن داشت

پس چگونه تو را رها کنم؟ و از اين طريق زهيرِ سرگردان در نيستي ها که در زندگي اش همه چيز بي برکت بود.

ابرها، ابرهاي بي  برکت
دشت ها، دشت هاي پر تشويش

با روبه روشدن با حسين(علیه السلام) آن چنان تغيير کرد که:

ابرهاي کريم باريدند
کهنه بغض قديمِ قريه شکست
خشک رودي که بوي غم مي داد
به زلال ترانه ها پيوست

و بدين سان حسين(علیه السلام) را به عنوان مغز عالم وجود پيدا کرد. در شب عاشورا پس از آن که حضرت اذن دادند که افراد مي توانند بروند؛ «فَقـامَ زُهَيْـرُبْنِ  الْقَيْنِ وَ قالَ: لَقَدْ سَمِعْنا- هَداكَ اللهُ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ- مَقالَتَكَ، وَ الله لَوْ كانَتِ الدُّنْيا لَنَا باقِيَةً وَ كُنّا فيها مُخَلَّدينَ، لآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإقامَةِ فيهَا».[1]

در اين هنگام «زهيربن قين» از جاي برخاسته و گفت: اي پسر پيامبر! خداوند تو را راهبري نمايد. فرمايشات تو را شنيديم، به خدا قسم اگر دنيا باقي و زندگي ما در آن جاويدان باشد، و تنها جدايي از آن در ياري و همراهي شما باشد، باز ما در ياري و كمك به تو استقامت مي ورزيم و آن را بر زندگاني جاودان ترجيح مي دهيم.

چرا زهير مي تواند چنين انتخاب بزرگي انجام دهد، چرا به هم شهريانش يعني لشکر کوفه مي گويد: «به خدا سوگند، مرگ با حسين(علیه السلام) براي من محبوب تر از هميشه زيستن با شماهاست»[2] زيرا زهير به «وجود» نظر دارد و متوجه شد حسين(علیه السلام) مغز عالم وجود در موطن عالم امکان است و لذا چند روز با او به سر بردن و با او شهيدشدن را به هميشه ماندن با غير حسين(علیه السلام) ترجيح مي دهد.

آري؛ وقتي نيست ها را بشناسيم خوب مي فهميم هست ها کدام است، اصل همه هست ها هستي مطلق يعني خداوند است و هرکس او را درست شناخت، هر چه را از اوست مي شناسد و لذا پيام الهي پيامبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و اماماني را که نظر به هست مطلق دارند مي تواند بشناسد، بر همين اساس به ما توصيه شده است در ظلمات آخرالزمان اين دعا را بخوانيم که:

«اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِيکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَکَ فِاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَکَ ظَلَلْتُ عَنْ ديني»[3]

خدايا! خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت، خدايا! رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را به من نشناساني، حجتت را نخواهم شناخت خدايا! حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را نشناسم، در دين خود به گمراهي مي افتم.

چون وقتي خدا را به عنوان اصل وجود شناختيم، نبي الله و پيامبر او را که تجلي نور وجود مطلق است، مي توان شناخت و معني مغز وجود بودن حجت الهي روشن مي شود، در آن حال مي يابي كه وَحي متذکر «وجود» است و در وحي الهي به مطهروني اشاره کرده است که با «وجودِ» قرآن مرتبط اند و لذا فرمود آن ها حقيقت قرآن را حس مي کنند و مَسّ مي نمايند و نگفت از آن  حقيقت مطلع اند. اگر آيه قرآن اين چنين بود كه «لا يُعَلِّمُهُ اِلّا الْمُطَهَّرُون» مطمئن باشيد ديگر قرآن، قرآنِ نازل شده از طرف خداوند نبود. اين جا است که آدم مي فهمد قرآن به واقع از طرف خداوند است چون حقيقت بزرگ، يعني قرآن نمي تواند يک مفهوم باشد و چون قرآن يک حقيقت غيبي است مي توان به کمک قلب - آن هم قلب پاک و مطهر- آن را لمس کرد به همين جهت مي فرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» خيلي قرآن بلند مرتبه اي است، «فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ» در صحيفه اي دست نايافتني و متعالي، ولي نه يک نوشته اي که مثل الفاظ آن را بخوانند بلکه «لا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ» يک حقيقتي است که قابل انس و تماس است.

------------------------------------------

[1] - «تاريخ طبري»، ج 3، ص 307، به نقل از ياران شيداي حسين(علیه السلام)، حجت الاسلام دکتر مرتضي آقا  تهراني.

[2] - مقتل حسين(علیه السلام)، مقرم، ص 284.

[3] - «کافي»، ج1، ص 337 - «بحارالانوار»، ج52، ص147.

Share