آفات فعاليت هاي فرهنگي وَهمي

فعاليتي که باطن ندارد و به عالم قدس مرتبط نيست، ممکن است وَهم انسان را بسيار تحريک کند ولي به زودي فرو مي نشيند، نمونه اش بازي فوتبال است، که به گفتة دكتر داوري؛

«امروزه بيش از هر زماني جهان از وهم پر شده است. گرچه تصور مي كنيم ما بر اوهام غلبه كرده ايم و در عصر تكنولوژي و علم، ديگر وَهم وجود ندارد، اما جهان ما پر از اوهام است.

بازي به خودي خود وَهم است و ارزش بازي هم در وَهمِ ما اهميت دارد وگرنه در حقيقت، بازي اهميت خارجي ندارد. يك توپ فوتبال از يك خط پنج سانتي متري رد شود يا نشود، در زندگي واقعي و حقيقي مردم چه اثري دارد؟ مظفرالدّين شاه اين را درك كرده بود. هنگامي كه او را در پاريس براي تماشاي فوتبال برده بودند، پس از اتمام بازي پرسيده بود كه اين ها چند نفر هستند؟ پاسخ داده بودند 22 نفر، گفته بود 21 توپ ديگر بخريد و به آن ها بدهيد تا همه به دنبال يك توپ ندوند. وي اين حرف را خيلي جدّي گفته بود، او درك كرده بود كه اين كار، كاري عبث و بيهوده است. حتي اول انقلاب، يكي از همكاران ما معتقد بود كه فوتبال حرام است زيرا كار لغوي است.

اما آيا فوتبال لغو است؟ پس چرا وقتي يك توپ، پنج سانتي متر از يك خط رد مي شود 300 ميليون نفر شادي مي كنند و يا 300 ميليون نفر ديگر گريه مي كنند؟ ... فوتبال زندگي ماست، اگر فوتبال وَهم است - كه وهم است - پس جهان ما پر از وَهم است. اين نمونه بسيار خوبي است. اين كم ضررترين وهمي است كه در جهان ما وجود دارد، ما چنان به وهم دلبسته هستيم كه وهم ها را تشخيص نمي دهيم. تفكر آينده نبايد اوهام را كنار بگذارد، بلكه بايد بر آن ها غالب شود. تفكر مي تواند بشر را از اين غفلت ها برهاند».[1]

حالا شما گرايش جوانان به بازي فوتبال را مقايسه کنيد با گرايشي که اکثر همين جوانان به امام حسين(علیه السلام) و حادثه کربلا دارند، با توجه به اين که در حادثه کربلا به گرايش قلب آن ها جواب داده مي شود و انسان را با حقايق باطني مرتبط مي کند، آيا نبايد ما بيش از پيش فعاليت هايي را که باطن دارند جاي فعاليت هاي وَهمي قرار دهيم تا جوانان ما بي آينده نباشند؟ به خصوص وقتي در متون روايي ما روشن مي کنند که کربلا يک حقيقت باطن دار است، مافوق زمين و زمان، به طوري که داريم حضرت آدم و ساير پيامبران(علیهم السلام) براي امام حسين(علیه السلام) گريه کردند. بارها شما بر اساس روايات موجود شنيده ايد که پيغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) براي حضرت اباعبدالله(علیه السلام) زار زار گريه کردند.[2] اين ها مي رساند که کربلا يک حقيقت خارجي دارد که از دست و بازوي حضرت اباعبدالله(علیه السلام) يعني فرزند اميرالمؤمنين(علیه السلام) ظهور کرد، و کار حسين(علیه السلام) و اصحاب کربلا ظهور آن حقيقت است، آن حقيقت بازيگراني مي خواهد که در نهايت خلوص آن را ظاهر کنند، امام حسين(علیه السلام) مأمور نمايش آن تمناي الهي است. براي همين حضرت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: اي حسين تو به مقام  عظيمي مي تواني برسي که شرطش شهادت است «کانَ لَهُ عِنْدَ اللّه مَرْتَبَةٌ لا تَنالُ إلاّ بِالشَّهادَة»[3] نايل نمي شود به آن مرتبه اي که براي او در نزد خدا در نظر گرفته شده مگر با شهادت. حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) هم با اختيار خود قبول کردند كه اين نقش را به بهترين نحو به ظهور آورند. مثل اين است که به کسي بگويند اگر مي خواهي به مقام محمود برسي، بايد نماز شب بخواني، او هم قبول مي کند و مي خواند. همچنان که حضرت اباعبدالله(علیه السلام)، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب ديدند که فرمود: «يا حُسين! اُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ تعالي شاءَ اَنْ يَراکَ قَتيلاً...»[4] اي حسين !خروج کن که خداوند مي خواهد تو را کشته ببيند. که البته بايد متوجه اراده تشريعي الهي در اين امر شد، همان طور که خداوند مي خواهد ما را در راه دفاع از دين شهيد في سبيل الله ببيند، اين براي خدا يک خواست تشريعي است و نه تکويني، و به همين جهت حضرت اباعبدالله(علیه السلام) با اراده خود تلاش كردند به زيباترين نحو، خواست خدا را عملي سازند.

به هر حال عرضم اين بود که کربلا يک حقيقت باطن دار است، و لذا آينده دارد و علت اين كه باطن دارد، همان است كه ملاحظه مي کنيد قبل از حضرت آدم(علیه السلام)، به عنوان يک حقيقت و همچنان در طول تاريخ، زمينة ظهور آن از طريق ارسال رسولان فراهم مي شود تا آن جا که در ملاقات حضرت موسي(علیه السلام)، با حضرت خضر(علیه السلام) ابتدا حضرت خضر(علیه السلام) روضة حسين(علیه السلام) و مصيبت هايي را كه بر آل محمد (علیهم السلام)وارد مي آيد، مي خوانند و هر دو گريه مي کنند،[5] تا آن جايي که حقيقت کربلا به ظهور زميني اش رسيد. مگر در اخبار حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام)، در مسير حرکت به طرف صفين نداريم که حضرت وقتي به سرزمين کربلا رسيدند همين طور اشاره مي کردند به جاي جاي آن سرزمين و در حالي که اشک از محاسن شريفشان جاري بود؛ مي فرمودند: «هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ هَاهُنَا مُرَاقُ دِمَائِهِمْ طُوبَى لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْهَا تُرَاقُ دِمَاءُ الْأَحِبَّة»[6] اين جا محل فرودآمدن شترانشان است، اين جا محل فرودآمدن وسايلشان است، اين جا محل ريخته شدن خون هايشان است. امثال اين خبرها نشان مي دهد که کربلا باطن دارد و لذا کربلا، و هر جريان فرهنگي که باطن داشته باشد مي ماند و آينده خواهد داشت، و روز به روز هم در دل تاريخ جلو مي رود تا به ظهور نهايي و آينده کامل و اَکمل خود در آخرالزمان برسد. بنابراين اگر جوانان را به کربلا و به طور کلي به فکر و فرهنگ اهل البيت (علیهم السلام) متصل کنيم زندگي آن ها زندگي آينده داري است و گرفتار وَهم و پوچي و بي آيندگي نمي شوند، ولي اگر در فعاليت هاي فرهنگي و دينيِ خود اين مسئله مهم مدّ نظر قرار نگيرد، پس از مدتي با بي نتيجه گي روبه رو مي شويم و يأس و بي تفاوتي نسبت به اهداف معنوي در زندگي  ظاهر مي گردد.

در اين جلسه در يك جمع بندي مي توانيم نكات زير را مدّنظر داشته باشيم.

1- جهت چگونگي ارتباط وجودي با حقايق، صحنه كربلا نمونة خوبي مي تواند باشد. حضرت اباعبدالله(علیه السلام) و ياران آن حضرت(علیهم السلام) سعي كردند از آن طريق ارتباط جان خود را با عالم قدس به نهايت برسانند.

2- مثال زهيربن قين در رابطه با حضرت امام حسين(علیه السلام) و مثال مولوي در رابطه با شمس تبريزي گوياي اين نكته است كه ابتدا بايد متوجه بود براي ارتباط با حقايق، چيزي بالاتر از ارتباط مفهومي نياز داريم و لذا وقتي زهير با حسين(علیه السلام) و يا مولوي با شمس روبه رو شد، خيلي زود گم گشته شان را پيدا كردند.

3- چگونه «نيستي، نيستي مي آورد» و چگونه مي توان با توجه به مقام امام معصوم از نيستي ها به هستي منتقل شد و معني شناخت امام زمان(علیه السلام) در اين راستا چه نقشي مي تواند داشته باشد.

4- رمز الرموز شناخت همه چيز در گرو شناختن خداوند است، يعني شناخت حق به عنوان وجودي صِرف، بدون هيچ حجاب مفهومي، و براي چنين شناختي، مكتب و فرهنگ خاصي در ميان است كه همان فرهنگ مطهرون، يعني فرهنگ اهل البيت پيامبر(علیهم السلام) است، زيرا اين خانواده بدون آموزش هاي رسمي و حصولي، با وجود حقيقت مرتبط اند و اين بود كه براي روشن شدن اين مطلب، موضوع مقام اهل البيت(علیهم السلام) به ميان آمد تا از زاويه ديگر فرهنگ ارتباط وجودي با حقايق بررسي شود. به همين جهت هم قرآن ما را به مودّت اهل البيت(علیهم السلام) امر فرمود تا راه ارتباط با خداوند از طريق آن فرهنگ گم نشود و در حدّ ارتباط مفهومي و انتزاعي متوقف نگردد.

5- قرآن مسلمانان را مورد عتاب قرار داده كه نسبت به رابطه وجودي مطهرون با حقيقت قرآن، ساده گذشته اند و مداهنه كرده اند.

6- با طرح ظلوم و جَهول بودن انسان، در راستاي حمل امانت الهي با وسعت بيشتري نسبت به جلسات قبل معلوم شد چگونه علم براي عالِم حجاب مي شود و او را از مقصد باز مي دارد.

7- در موضوع ارتباط با حقايق، عموماً بحثي پيش مي آيد كه خلاف عادت عموم مردم است، چون عموماً مردم علم را در حدّ مفهوم مي شناسند و لذا بايد همچون غربت اهل البيت(علیهم السلام) که مردم فرهنگ آن ها را نمي شناسند، نگران عمومي نبودن اين فكر نباشيم، هر چند باید تلاش کرد موضوع را به گوش اهلش رساند.

8- نسبت به تفاوت بين فعاليت هاي وَهمي كه بي باطن و در نتيجه بي آينده هستند، با فعاليت هاي قدسي كه داراي آينده اند، بايد عميقاً حساس بود.

«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

--------------------------------------------------------------------

[1] - نشرية كتاب هفته، شماره 62 شنبه 2 دي ماه 1385.

[2] - «کامل الزّيارات»، ص 62.

[3] - «کشف الغمه»، ج2، ص20.

[4] - «لهوف»، ص65.

[5] - «مفاتيح الجنان»، اعمال روز عاشورا.

[6] - «بحار الانوار»، ج4، ص295.

Share