عبور از فلسفه يا نفي فلسفه

لازم است همين جا گله خود را به عرض عزيزاني كه اصرار بر پشت كردن كلي به فلسفه دارند عرض كنم، اينان گويا متوجه نيستند پرسش از «خودآگاهي» همواره با فلسفه و با جواب هاي فلسفي به ميان مي آيد و اگر پرسش هاي فلسفي به ميان نيايد بشر به راحتي در مرحله خودآگاهي و بعد از آن دل آگاهي وارد نمي شود. هنر آن نيست كه با فلسفه قهر كنيم، هنر آن است كه در عين علم به فلسفه و توجه به مفاهيم عالم وجود، از آن بگذريم و در آن متوقف نشويم. با دقت در تفكرِ بزرگان فلسفه متوجه مي شويم چون اين بزرگان جايگاه فلسفه را مي شناختند به خوبي توانستند از مفاهيم و ماهيات عبور كنند و به حقايق و وجود سير نمايند. آيا امثال ملاصدرا، امام خميني و علامه طباطبائي«رحمة الله عليهم» با آن همه دقت و غور در فلسفه در مفاهيم متوقف شده اند؟ يا اين كه تمام حرفشان اين است که مواظب باشيد مفاهيم فريبتان ندهد، اتفاقاً جمله مشهور جناب صدرالمتألهين«رحمة الله عليه» كه مي گويد:«اَلمعَرِفَةُ بَذرُ المُشاهِدَه»[1] يعني معرفت به حقايق، بذري است براي مشاهده خودِ حقايق. اين مطلب را روشن مي کند كه او افق تفكر فلسفي را تا ارتباط با حقايق وجودي سير مي دهد. مي گويد: اگر بتوانيم در مسير حكمت متعاليه، به حقايق معرفت بيابيم، معرفت به حقايق شروع ارتباط با خودِ حقايق است، ولي اگر به بهانه دوري از فلسفه، عقل و انديشه را تا فهم حقايق جلو نبريم، براي هميشه از ارتباط با عالم حقايق، خود را محروم كرده ايم و خود را در محدودة مفاهيم و محسوسات و اعتبارات نگه  داشته ايم.

حرف ما تا حالا اين بود كه فلسفه قدرت ايجاد خوف اِجلال و ترس آگاهي و مرگ آگاهي را در انسان نمي تواند به وجود آورد و خشيت از مراتبِ خوف اجلال و ترس آگاهي است و اين را بايد از حكمت اُنسي و قرآن و با روش و فرهنگ ائمه(علیهم السلام) به دست آورد. ولي اين به معني مخالفت با فلسفه نيست، كه مخالفت با فلسفه و شعار جدايي نقل از عقل، هزار برابر از مفهوم زدگي بدتر است، چون تحجر اشعري گري و طالباني گري را در جامعه به وجود مي آورد كه به اميد خلوص، خود را در توهمات قشري گري متوقف كرده اند،[2] تا جايي كه امثال علامه  طباطبائي و امام  خميني«رحمة الله عليهما» و امثال آن ها را تا حدّ كفر و فسق رجم مي كنند.

روش حقيقي رفتنِ از فلسفه به حكمت و از حكمت به قرآن، از طريق فلسفه است، و اين با تفكر يعني با رفتن به تاريخ فلسفه ممكن است و نه با رها كردن فلسفه، با تذکّر و تفكر در فلسفه، مي توان از فلسفه گذشت. بايد متوجه بود و اصالت را به تفكر فلسفي نداد. اتفاقاً آن ها كه از فلسفه خبر ندارند بيشتر از ديگران گرفتار فلسفه اند، به علاوه فلسفه زدگي بهتر از علم زدگي و حس زدگي است. سير حِكمي مي تواند گذرگاه خوبي از علم حصولي به علم حضوري باشد و تفكيك تعقل فلسفي از امور ديگر چاره كار نيست. هنر آن است که ما فکر و فرهنگي را دنبال کنيم که ما را به حكمت قدسيِ اهل بيت(علیهم السلام) رجوع دهد كه با سراسر وجودشان اشاره به خدا و توحيد دارند. چون انسانِ موحدِ كامل، توحيد متعين است و سير حِكمي، ما را به حُبِّ به آن ذوات مقدس مي كشاند كه موضوع آن در سلسله مباحث «مباني نظري و عملي حب اهل بيت(علیهم السلام)» تا حدّي مطرح شد. علت اين امر هم روشن است، سير حِكمي مي تواند گذرگاه خوبي باشد، چون اهل بيت(علیهم السلام) هيچ چيز ازخود ندارند، کسي که خودش در صحنه نيست، وجودش انگشت اشاره به حق است. و اين به خودي خود مقام بسيار مهمي است كه انسان بتواند سراسر وجود خود را نمايش توحيد الهي قرار دهد و مصداق صفت «عَبدُهُ» بشود، حق بر قلب آن ها تجلي كامل نموده و آن ها به كلي خودي و منيّت را فراموش كرده اند، همان چيزي كه حافظ از خدا تقاضا مي كند و مي گويد:

روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوخته گان را تو بگو باد ببر
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر

-------------------------------------------------------------

[1] - «اسفار اربعه»، ملاصدرا،ج9، ص123.

[2] - به كتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت ديني» از آيت الله جوادي«حفظه الله تعالي» رجوع شود.

Share