فاصله «علم» تا «يقين»

اهل سلوك مي فرمايند: يك هجرت «وسطي» داريم و يك هجرت «كبري»، هجرت وسطي آن است كه ما اخلاقمان را عوض كنيم و از صفات رذيله به سوي صفات فاضله هجرت نماييم، و در نتيجة اين هجرت انسان ديگر جهنمي نخواهد بود، چون از صفات جهنميان فاصله مي گيرد، ولي در هجرت كبري نه تنها اخلاق عوض مي گردد، بلکه منظرمان نيز عوض مي شود و لذا نه تنها جهنمي نخواهيم بود بلكه جهنم را هم مي بينيم. خداوند در همين رابطه مي فرمايد: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»[1] نه چنين است كه خود را گرفتار كثرات كنيد، اگر به علم اليقين برسيد، جهنم را مي بينيد و علم به جهنم از حالت مفهومي به حالت عيني و شهودي در مي آيد. ما براي ارتباط با حقايق عالم، علم يقيني مي خواهيم، تا از طريق نور علم اليقين به سوي عين اليقين سير كنيم.

 قرآن مي فرمايد: شما بايد نسبت به حقايق عالم و از جمله معاد و بهشت و جهنم علمِ يقيني داشته باشيد. يعني اولاً: علم شما علم به حقايق باشد و نه علم به موضوعات واهي و اعتباري، ثانياً: آن علم، علمي باشدكه موجب ارتباط با حقايق  گردد و به عبارت ديگر موجب ايجاد عين اليقين باشد كه آن عبارت است از اتحاد وجودي با حقايق عالم. لذا بعد از آن كه فرمود: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ» اگر علم یقین داشته باشید جهنم را می بینید در ادامه مي فرمايد: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ» سپس حتماً آن جهنم را به عين اليقين مي بينيد، در اين حالت نه تنها آتش جهنم را به عین الیقین مي بينيد بلكه انجام هر گناهي موجب مي شود كه خود را در آتش جهنم حس كنيد، يک وقت انسان مي بينيد که گناه كردن چقدر بد است، ولي يک وقت آتش انجام گناه را حس مي کند، که اين حالت يک مرتبه بالاتر از «علم اليقين» است در همين رابطه مولوي مي گويد:

خود هنر دان ديدن آتش عيان

ني گپ «دَلَّ عَلَي النّار دُخان»

يعني دود را دليل بر آتش  دانستن، هنر نيست، اين يك گپ عادي است، هنر آن است که خودِ آتش را ببيني. بايد چند قدم جلوتر بيايي و به جاي اين كه از معلول متوجه علت شوي، خود علت را ببيني، لذا گله مي كند كه:

جز به مصنوعي نديدي صانعي
بر قياس اقتراني قانعي؟
مي فزايد در وسايط فلسفي
از دلايل باز بر عكسش صفي

اگر فيلسوف با واسطه دلايل مي خواهد به حقايق پي برد، آن كس كه دل خود را صاف كرد، با خود حقايق مرتبط مي شود.

گر دخان او را دليل آتش است
بي دخان ما را در آن آتش خوش است

اگر عقل فلسفي از طريق دود با مفهوم آتش مرتبط مي شود، ما بي واسطة مفهوم با خود آتش مرتبط هستيم و نور و گرما مي گيريم.

خود هنر دان ديدن آتش عيان
ني گپ «دلّ علي النّار دخان»[2]

اگر ما برنامه هايمان را با حساب تنظيم کنيم و درصدد تربيت قلب برآييم و به هجرت كبري فكر كنيم و حتي بعد از شصت سال هم نتيجه بگيريم، باز برنده  اين مسير هستيم. هجرت كبري همان است كه در موردش فرمود:

دردي که به افسانه شنيدم همه از خلق
از علم به عين آمد و از گوش به آغوش

ديگر صِرف شنيدنِ خبرِ حقايق در ميان نيست، بلكه در آغوش گرفتن آن ها پيش آمده است. يکي از رفقا براي كارهاي فرهنگي مي فرمود: «آقا يک برنامه آمپي سيليني به ما بدهيد كه زود نتيجه بگيريم، اين توصيه هاي شما ممكن است خيلي دراز مدت نتيجه بدهد». بنده به ايشان عرض كردم آيا مي خواهيد بالأخره نتيجه بگيريد يا هرگز نتيجه نگيريد؟ چرا نگران آن نيستيم كه با اين برنامه هاي غير اصولي هرگز نتيجه نگيريم؟ هيچ راهي نيست كه بدون هجرت كبري بتوانيم جهنم بين شويم. يک وقت است شما بنا داريد اخلاقتان خوب شود، اين كار ارزشمندي است ولي آن چنان نيست كه براي به دست آوردن آن لازم باشد به كلي ساحت و مرتبه خود را تغيير دهيد، ولي يک وقت بناست با هجرت كبري، وجودتان اصلاً خوبي شود و اساساً يك آدم ديگري باشيد با افق ديگر. به گفته مولوي:

چون تو شيرين از شکر باشي، بُوَد
کان شکر گاهي ز تو غايب شود
چون شکر گردي ز بسياري وفا
پس شکر کي از شکر گردد جدا

آري؛ تا كي بخواهيم با شكر، شيرين باشيم و همواره محتاج شكر؟ بايد شکر شد و همواره شيرين ماند. بايد طوري شويم که در آن حالت عين رؤيت حق  شويم. اين همان نكته اي است که ملاصدرا«رحمة الله عليه» گفت بايد از سنگي که طلا گرفته اند به سنگي تبديل شويم که ديگر طلا شده است، در اين حالت وارد «عين اليقين» مي شويد و يک نحوه اتحاد با حقايق عالم پيدا مي کنيد. آري؛ براي آن که سنگِ وجود شما طلا شود حوصله و صبر و استمرار نياز است، و راه ديگري نيست. در مراحل اوليه، نفس امّاره انسان مي خواهد به نامحرم نگاه کند، ولي چون آن را گناه مي داند، نگاه نمي کند ولي اگر بنا گذاشت سلوك قلبيِ خود را ادامه دهد به جايي مي رسد كه اصلاً روحش از اين گناه آزار مي بيند و سخت  از اين گونه اعمال متنفر است و روحش عين درك حقانيت دستورات دين مي شود.

----------------------------------------

[1] - سوره تكاثر، آيات 5 و 6.

[2]«مثنوي»، دفتر پنجم، ابيات 568 به بعد.

Share