چگونگي امکان رؤيت ذات

عمده آن است که متوجه شده باشيم با مفهومِ يک واقعيت نمي توان به واقع با مصداق آن واقعيت مرتبط شد، بلکه مصداق را با شهود مي شود شناخت. زيرا به گفتة مولوي:

پس چه باشد عشق درياى عدم
در شكسته عقل را آن جا قدم
كاشكى هستى زبانى داشتى
تا ز هستان پرده ها برداشتى
هر چه گويى اى دم هستى از آن
پرده ى ديگر بر او بستى بدان
آفت ادراك آن قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال

در باره اين که خدا را به عنوان ذات مي توان نگريست از هشام  بن  سالم در آمده است که؛

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فَقَالَ لِي أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَيْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ، وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ، وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ، وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِيهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ.[1]

در محضر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شدم، از من پرسيدند آيا مي تواني خدا را وصف کني؟ عرض کردم بلي، فرمودند: وصف کن، گفتم: او سميع است و بصير. فرمودند: اين که صفتي است مشترک بين خدا و مخلوقات او. عرض کردم چگونه او را وصف کنم؟ فرمودند: او نوري است که ظلمتي در او نيست و حياتي است که مرگي در او نيست و علمي است که جهلي در او نيست. هشام  بن سالم مي گويد در حالي از محضر آن حضرت خارج شدم که عالم ترين مردم به توحيد بودم.

چنانچه ملاحظه مي شود حضرت مي فرمايند؛ بگو او نور است، يا بگو او حيات است، نه اين كه او چيزي است که حيات دارد و معني توجه به ذات همين است که قلب متوجه «عين حيات» و «عين علم» و «عين نور» شود و از اين طريق مصداق نور و علم و حيات را شهود کند.

----------------------------------------------

[1] - «بحار الانوار»، ج 4 ، ص 70 - «توحيد صدوق»، ص 137.

Share