مقام محسنين و رؤيت حقايق

6- ظلمات آخرالزمان چيزي نيست جز يک نحوه غفلت از حقيقت، و و واگذارشدن انسان به خود و رانده شدن از درگاه حق و حقيقت، و اين ظلمات با سير به سوي «وجود» از بين مي رود و در آن شرايط پردة ظلمات شکافته مي شود، چون نگاه ما در آن صورت نگاهي است که همة عالم را ظهور اسماء الهي مي بينيم، ديگر نگاه ما نگاه علت و معلولي نيست که خدا را علت و عالم را معلول بپنداريم. به گفتة حضرت امام خميني«رحمة الله عليه»؛

«انبياء و اولياء قدمشان برهاني نبوده، آن ها برهان را مي دانستند، اما قضيه، قضية اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) مي فرمايند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ عَمِيتْ عَينٌ لا تَراکَ».[1] چه موقع غايب بودي تا اين که نياز باشد با دليلي تو را نشان داد، چشمي که نمي بيند تو حاضري، کور است ... در سببيت و مسببيت يک تمايزي که مقتضي ذات حق تعالي نيست، مطرح است ... من در کتاب و سنت يادم نيست که عليّت و يا سببيت به اين معنا باشد، تعابيري مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلي» مطرح است».[2]

در علت و معلول پنداشتن خدا و مخلوق، يک نحوه دوگانگي مطرح است و جنبة مظهربودن عالَم در حجاب مي رود. ولي اگر متوجه شويم که عالم سراسر مظهر جلوات اسماء الهي است به راحتي مي توان در همين عالم در ساحت قرب اسماء الهي وارد شد و همين که نظر  کني، با حق روبه رو شوي. اين حالت را مقام محسنين مي دانند و لذا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به اباذر فرمودند:

«الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»[3]

احسان و مقام محسنين اين است که آنچنان خدا را عبادت کني، مثل آن که او را مي بيني و اگر تو او را نمي بيني آنچنان در حضور باشي که متوجه باشي او تو را مي بيند.

چنانچه ملاحظه مي فرماييد اين روايت مي فرمايد علاوه بر مقربان که خدا را مي بينند، محسنين نيز در مقام «کَأنَّ» مفتخر به رؤيت حق هستند و هرکدام - اعم از مقربان و محسنين- به اندازه اي که خدا را مي بينند، او را مي پرستند. به فرمودة امام موسي بن جعفر(علیه السلام): «لَيسَ بَينَهُ وَ بَينَ خَلْقِهِ حجابٌ غَيرَ خَلْقِه».[4] بين خدا و خلق او به جز خودِ خلق حجابي نيست.

در رابطه با رؤيت در مقام کَاَنَّ امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«رسول اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم به جا آوردند. بعد از نماز نظرشان به جواني افتاد كه در اثر كثرت عبادت و بيداري شب، بي اختيار سرش پايين مي افتاد و رخسارش زرد و جسم او نحيف و چشمانش گود افتاده بود. پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) خطاب به آن جوان فرمود: اي فلان در چه حالي؟ گفت: يا رسول الله در حال يقين هستم. پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از گفتار جوان تعجب نموده و به او فرمودند: براي هر يقيني حقيقتي و آثاري هست، حقيقت و آثار يقين تو چيست؟ جوان گفت: يا رسول الله! بر اثر يقين هميشه محزونم و يقينم مرا محزون داشته و شب ها خواب از چشمانم ربوده و به تشنگي در روزهاي گرم وادارم كرده است - حزن و خوف از عذاب و گرفتاري هاي اُخروي، و دوري از وجه حق، به قيام شب و صيام روز وادارم نموده است - نفس من به كلي از دنيا و آنچه در آن است انصراف پيدا كرده است، تا جايي كه گويا «كَاَنَّ» من عرش پروردگار را مي بينم كه براي حساب نصب شده است و همه براي حسابِ قيامت محشور شده اند و من در ميان آنان هستم و «كَاَنَّ» مي بينم اهل بهشت را كه در بهشت متنعّم هستند و با يكديگر در صحبت و گفتگو بوده و بر مسندهاي بهشتي تكيه زده اند. و «كَاَنَّ» مي بينم اهل آتش را در حالي كه در آتش معذّب هستند و استغاثه مي كنند و همين الآن «كَاَنَّ» صداي شعله هاي آتش را مي شنوم كه به دو گوش من مي رسد».

سخنان جوان كه به اين جا رسيد، رسول اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) رو به مردم نموده و فرمود:

«هَذا عَبْدٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالايمان»؛ اين جوان كسي است كه خداي متعال قلب وي را به نور ايمان منور فرموده است. سپس خطاب به آن جوان فرمود: «در حفظ حال و منزلت عبودي خود، و در قيام به لوازم آن كوشا باش ...».[5]

ملاحظه مي كنيد كه اين جوان عوالم برزخ و حشر را مي ديده و كَاَنَّ در آن عوالم بوده است، ولي چون هنوز در مرحله قبل از وفات است، كشف او «كَاَنَّ» است، يعني كاملاً مكشوف نيست و چون وفات يافت، كشف او «اَنَّ» مي شود، به استثناي پيامبران و امامان(علیهم السلام) كه قبل از وفات و بعد از وفات برايشان يكسان است و در مقام «اَنَّ» هستند ولي بقية اهل شهود در مقام «کَأنَّ» هستند.

معلوم مي شود که آن جوان از اصحاب يقين بوده است و تعبير رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که از او پرسيدند: «اِنَّ لِکُلِّ يقينٍ حقيقةً» براي هر يقيني حقيقتي هست، حاکي از مراتب يقين آن جوان است و اين که اصحاب يقين درجاتي دارند و هر مرتبه از يقين داراي حقيقت خاص و آثار مخصوصي است و منظور از اين که حضرت پرسيدند: «فَما حَقيقَةُ يقينِک؟» سؤال از مرتبة يقين آن جوان است و اين که در کدام مرتبه بوده و چه آثاري بر يقين وي مترتب مي باشد. چرا که در هر مرتبه از يقين به تناسب همان مرتبه، حقايق امور و عوالم پشت پرده مکشوف مي گردد و آنچه براي عامة مردم بعد از مرگ و با قيامت ظاهر مي گردد، در مرتبة يقين براي اهل آن به ظهور مي رسد. همان طور که براي آن جوان عرش و حشر و حساب مکشوف گشته و همه را در عرش و در حشر و حساب مي ديده است و ناظر حالات بهشتيان و جهنميان بوده و اين خاصيتِ حيات طيبه است که با سير عبودي براي مؤمنين پیش مي آيد.

مولوي در همين رابطه مي گويد:

گفت پيغمبر صباحي زيد را
کيف اصبحت اي رفيق با صفا
گفت عبداً مؤمناً، باز اوش گفت
کو نشان از باغ ايمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتَه ستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب جدا گشتم چنان
که ز سپر بگذرد نوکِ سنان
که از آن سو جمله ي ملت يکي است
صد هزاران سال و يک ساعت يکي است
هست اَزل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نيست سوي افتقاد
گفت از اين ره کو ره آوردي، بيار
در خور فهم و عقول اين ديار
گفت خلقان چون ببينند آسمان
من ببينم عرش را با عرشيان
هشت جنّت هفت دوزخ پيش من
هست پيدا همچو بت پيش شمن
يک به يک وا مي شناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسيا
که بهشتي که و بيگانه کي است
پيش من پيدا چو مار و ماهي است

بعد از چندين بيت، در ادامة اين جريان مي گويد:

جمله را چون روز رستاخيز من
فاش مي بينم عيان از مرد و زن[6]

پس چنانچه ملاحظه مي فرماييد براي ارتباط و شهودِ حقايق راه خاصي را بايد طي کرد تا نتيجه مطلوب حاصل آيد و انسان دائماً بتواند با عالَم معنا عهد خود را تازه نگهدارد. حال اگر علم بخواهد اين توجه را از انسان بگيرد آن علم و آن عقل حجاب اکبر است، چون آن علم و آن عقل پيوند مرا با خداوند در حجاب برده و بين دنيا و آخرت، و بين خدا و مخلوق، يک نحوه دوگانگي به وجود آورده است. و لذا مولوي در نقد اين عقل در شعر بالا فرمود:

هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نيست سوي افتقاد

طبق روايت مطرح شده، «زيد» علمي دارد که او را تا حضور برزخ و قيامت مي برد، حال هرکاري و هر علمي که حجاب اين حضور شود ظلمات است و نه نور.

----------------------------------------------------------------

[1] - «مفاتيح الجنان»، دعاي عرفه امام حسين(علیه السلام)

[2] - «تفسير سوره حمد»، امام خميني«رحمة الله عليه»، جلسه چهارم.

[3] - «بحار الانوار»، ج 67، ص 196.

[4] - «توحيد صدوق»، ص 179 - «بحار الانوار»، ج 3، ص 327.

[5] - عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله وسلم) صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِي الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله وسلم) كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله وسلم) مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله وسلم) لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله وسلم) فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ(صلی الله علیه وآله وسلم) فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِرَ(الكافي، ج 2، ص 53، باب حقيقة الإيمان و اليقين).

[6] - «مثنوي معنوي»،  دفتر اول، ابيات 3500 به بعد.

Share