بصيرت و علم حضوري

9- فعاليت هاي تبليغيِ ما بايد در مسيري قرار گيرند که در نتيجة آن  ها، انسان جديدي متولد شود، انساني آشنا به تفکر حضوري. درست است که وقتي پاي تفکر حضوري در ميان آمد انسان تنها مي شود و ديگر با زمانة مفهوم زده هم سخن نيست، ولي اين تنهايي با هست بودن همراه است و تأثير چنين انساني بسيار بيشتر از انبوه انسان هايي است که:

گر هزارانند يک تن بيش نيست
جز خيالات عدد انديش نيست

انسان اگر با «اسم الله» ارتباط حضوري پيدا کرد، در صراط مستقيم است و همة ابعاد وجودي اش در مسير به ثمررسيدن قرار مي گيرد، و در چنين ارتباطِ حضوري است که نفس امّاره نمي تواند وِلايت يابد و براي ما تکليف روشن کند، در اين راه از کمي رهروان نبايد هراسي به خود راه داد که به گفتة حافظ:

راهي است راه عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست

يعني چاره اي جز نفي نفس امّاره نيست، وگرنه انکشاف و حضور با اسم «الله» محقق نمي شود.

هرگه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست

وقتي دل در صحنه آيد، ديگر عقل جزيي نمي تواند مانع راه باشد و عقل قدسي هم با قلب هم جهت اند و از صحنه خارج نيست.

او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماهپاره نيست

شرط ارتباط با «اسم الله» طهارت و پيروي از فرهنگ ائمه معصومين(علیهم السلام) است.

فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست

عمده آن است که متوجه شويم بايد دل را در اين مسير وارد کرد و سير از قال به حال را شروع کرد، آن هم حالي که با حقايق مرتبط است و از انوار متعالي آن  مي توان بهره برد، و اين مقصد اصلي دين و دينداري است. اين مسير طوري است که انسان خداي سبحان را شاهد است و اسماء و صفات او را مي بيند، و معرفت حقيقي، آن معرفتي است که از شهود پديد مي آيد و به آن «علمِ بالله» گفته اند چون خدا را به خدا شناخته و با تجلي نور حضرتش متوجه او شده و لذا عرضه مي دارد: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيکَ»[1] اي خدا! از طريق تو، تو را شناختم و تو مرا به سوي خود راهنمايي کردي و با نور خودت، چشم مرا متوجه خودت نمودي، نه اين که غيري به ميان آمد و تو را به من نماياند.

همان طور که بارها عرض شد آگاهي از حق آسان است ولي راه يابي به حق دشوار است. در راه يابي به حق؛ خداوند انسان را شاهد ذات و صفات و اسماء خود قرار مي دهد، چنانچه علم حضرت خضر(علیه السلام) از آن نوع است و خداوند در بارة او فرمود: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً»[2] ما او را از طرف خود علمي خاص داديم. و خداوند تعليم آن علم را به خود نسبت داد و نه به فکر و انديشه. خداوند از طريق آن علم که به حضرت خضر(علیه السلام) و امثال او مي دهد، بنده اش را به اموري آگاه مي کند که از طريق فکر و انديشه نمي توان نسبت به آن امور آگاه شد و در واقع در اين مسير که قلب متوجه حقايق مي شود، خداي رحمان معلم انسان است و اين است آن علمي که اولاً: ما را به حق مي رساند. ثانياً: بايد از خود بگذريم تا به حق برسيم، و با صدق در بندگي و با تزکيه از صفات رذيله به دست مي آيد و با حفظ دائم قلب در محضر حق، آن معرفت در عمق جان طلوع مي کند و موجب زنده دلي مي شود، و اساساً ارزش هر انساني به چنين معرفتي است، معرفتي که موجب بصيرت مي گردد.

علم شهودي و قلبي عامل بصيرت است. علم کسبي و رسمي با مطالعه و تعقل حاصل مي شود ولي علم کشفي و حضوري با رفع حجاب و تغيير دادن جهت قلب به دست مي آيد و از طريق تبعيت کامل از مشکات نبوت، نور آن بر دل مؤمنان مي تابد و آنان را به سوي خداي سبحان و اسماء او رهنمایی مي کند. عمدة وظيفة انسان براي ورود به اين مسير، تلاش براي رفع هرگونه حجاب است، اعم از حجاب هاي مفهومي و يا حجاب هاي اخلاقي و يا تعلقات مادي.

----------------------------------------------------------------

[1] - «مفاتيح الجنان»، دعاي ابوحمزة ثمالي.

[2] - سوره کهف، آيه 65.

Share