64. «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی ...
آیه
«فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ»
ترجمه
اما آنها که شقاوتمند شدند در آتشاند و برای آنها زفیر و شهیق (نالههای طولانی دم و بازدم) است.
(106 / هود)
خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُریدُ
جاودانه درآن خواهند ماند، تا آسمانها و زمین بر پاست، مگر آن چه پروردگارت بخواهد که پروردگارت هر چه را اراده کند انجام میدهد. (107/هود)
وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ
اما آنها که سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام که آسمانها و زمین برپاست مگر آن چه پروردگارت بخواهد، بخششی است قطع نشدنی. (108 / هود)
شرح آیه از تفسیر نمونه
بحثی پیرامون سعادت و شقاوت از نظر ذاتی یا اکتسابی بودن
«زَفیر» به معنی فریاد کشیدنی است که با بیرون فرستادن نفس توأم باشد و «شَهیق» ناله توأم با فرو بردن نفس است. این هر دو صدای فریاد و ناله کسانی است که از غم و اندوه ناله سر میدهند، نالهای که تمام وجود آنها را پر میکند و نشانه نهایت ناراحتی و شدت عذاب است. باید توجه داشت که «زَفیر» و «شَهیق» هر دو مصدرند و زفیر در اصل به معنی بار سنگین بر دوش گرفتن است و چون چنین کاری سرچشمه آه و ناله میشود به آن زفیر گفته میشود و شهیق در اصل به معنی طولانی بودن است همانگونه که به کوه بلند «جَبَلٌ شاهِقٌ» میگویند و سپس به نالههای طولانی اطلاق شده است.
بعضی خواستهاند از آیات فوق ذاتی بودن سعادت و شقاوت را اثبات کنند در حالی که نه تنها آیات فوق دلالتی بر این امر ندارد بلکه به وضوح ثابت میکند که سعادت و شقاوت اکتسابی است، زیرا میگوید:
«أَمَّا الَّذینَ شَقُوا» (آنها که شقاوتمند شدند) و یا میگوید:
«وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا» (آنها که سعادتمند شدند) اگر شقاوت و سعادت ذاتی بود میبایست گفته شود «اَمَّا الاَْشْقِیاءُ وَ اَمَّا السُّعَداءُ» و مانند آن و از این جا روشن میشود آن چه در تفسیر فخر رازی آمده که «در این آیات خداوند از هماکنون حکم کرده که گروهی در قیامت سعادتمندند و گروهی شقاوتمند و کسانی را که خداوند محکوم به چنین حکمی کرده و میداند سرانجام در قیامت سعید و یا شقی خواهند بود محال است تغییر پیدا کنند، والا لازم میآید که خبر دادن خداوند کذب و علمش جهل شود و این محال است» … به کلی بیاساس است. این همان ایراد معروف «علم خدا» در مسأله جبر و اختیار است که پاسخ آن از قدیم داده شده است و آن این که:
اگر ما افکار پیش ساخته خود را نخواهیم بر آیات تحمیل کنیم مفاهیم آن روشن است، این آیات میگوید:
در آن روز گروهی در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهی به خاطر اعمالشان شقاوتمند و خدا میداند چه کسانی به اراده خود و به خواست و اختیار خود در طریق سعادت گام مینهند و چه گروهی با اراده خود در مسیر شقاوت گام مینهند بنابراین به عکس آن چه او گفته اگر مردم مجبور به انتخاب این راه باشند علم خدا جهل خواهد شد چرا که همگان با میل و اختیار خود راه خویش را انتخاب میکنند. شاهد سخن این که آیات فوق به دنبال داستانهای اقوام پیشین است که گروه عظیمی از آنها بر اثر ظلم و ستم و انحراف از جاده حق و عدالت و آلودگی به مفاسد شدید اخلاقی و مبارزه با رهبران الهی گرفتار مجازاتهای دردناکی در این جهان شدند که قرآن برای تربیت و ارشاد ما و نشان دادن راه حق از باطل و جدا ساختن مسیر سعادت از شقاوت این داستانها را بازگو میکند. اصولاً اگر ما، آن چنان که فخر رازی و همفکرانش میپندارند، محکوم به سعادت و شقاوت ذاتی باشیم و بدون اراده به بدیها و نیکیها کشانده شویم تعلیم و تربیت لغو و بیهوده خواهد بود. آمدن پیامبران و نزول کتب آسمانی و نصیحت و اندرز و تشویق و توبیخ و سرزنش و ملامت و مؤاخذه و سؤال و بالاخره کیفر و پاداش همگی بیفایده یا ظالمانه محسوب میگردد. آنها که مردم را در انجام نیک و بد مجبور میدانند خواه این جبر را، جبر الهی، یا جبر طبیعی، یا جبر اقتصادی و یا جبر محیط بدانند تنها به هنگام سخن گفتن و یا مطالعه در کتابها از این مسلک طرفداری میکنند، ولی در عمل حتی خودشان هرگز چنین عقیدهای ندارند، به همین دلیل اگر به حقوق آنها تجاوزی شود متجاوز را مستحق توبیخ و ملامت و محاکمه و مجازات میدانند و هرگز حاضر نیستند به عنوان این که او مجبور به انجام این کار است از وی صرف نظر کنند و یا مجازاتش را ظالمانه بپندارند و یا بگویند او نمیتوانسته است این عمل را مرتکب نشود چون خدا خواسته یا جبر محیط و طبیعت بوده است، این خود دلیل دیگری بر فطری بودن اصل اختیار است. به هر حال هیچ جبری مسلکی را نمییابیم که در عمل روزانه خود به این عقیده پایبند باشد بلکه برخوردش با تمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسؤول و مختار است. تمام اقوام دنیا به دلیل تشکیل دادگاهها و دستگاههای قضایی برای کیفر متخلفان عملاً آزادی اراده را پذیرفتهاند. تمام مؤسسات تربیتی جهان نیز به طور ضمنی این اصل را قبول کردهاند که انسان با میل و اراده خود کار میکند و با تعلیم و تربیت میتوان او را راهنمایی و ارشاد کرد و از خطاها و اشتباهات و کج اندیشیها برکنار ساخت. جالب این که در آیات فوق «شَقُوا» به عنوان فعل معلوم «سُعِدُوا» به عنوان فعل مجهول آمده است. این اختلاف تعبیر شاید اشاره لطیفی به این نکته باشد که انسان راه شقاوت را با پای خود میپیماید، ولی برای پیمودن راه سعادت تا امداد و کمک الهی نباشد و او را در مسیرش یاری ندهد پیروز نخواهد شد و بدون شک این امداد و کمک تنها شامل کسانی میشود که گامهای نخستین را با اراده و اختیار خود برداشتهاند و شایستگی چنین امدادی را پیدا کردهاند.
اسباب سعادت و شقاوت
سعادت که گم شده همه انسانها است و هر کس آن را در چیزی میجوید و در جایی میطلبد به طور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تکامل برای یک فرد یا یک جامعه و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختی است که همه از آن متنفرند و آن عبارت از: نامساعد بودن شرایط پیروزی و پیشرفت و تکامل است. بنابراین هر کس از نظر شرایط روحی، جسمی، خانوادگی، محیط و فرهنگ، اسباب بیشتری برای رسیدن به هدفهای والا دراختیار داشته باشد به سعادت نزدیکتر یا به تعبیر دیگر سعادتمندتر است و هر کس گرفتار کمبودها، نارساییها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بیبهره از سعادت خواهد بود. ولی باید توجه داشت که پایه اصلی سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است، او است که میتواند وسایللازم را برای ساختن خویش و حتی جامعهاش فراهم سازد و او است که میتواند با عوامل بدبختی و شقاوت به مبارزه برخیزد و یا تسلیم آن شود. در منطق انبیاء سعادت و شقاوت چیزی نیست که در درون ذات انسان باشد و حتی نارساییهای محیط و خانوادگی و وراثت در برابر تصمیم و اراده خود انسان، قابل تغییر و دگرگونی است، مگر این که ما اصل اراده و آزادی انسان را انکار کنیم و او را محکوم شرایط جبری بدانیم و سعادت و شقاوتش را ذاتی و یا مولود جبری محیط و مانند آن بدانیم که این نظر به طور قطع در مکتب انبیاء و همچنین مکتب عقل محکوم است. جالب این که در روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهلبیت علیهمالسلام نقل شده، انگشت روی مسائل مختلفی به عنوان اسباب سعادت یا اسباب شقاوت گذارده شده که مطالعه آنها انسان را به طرز تفکر اسلامی در این مسأله مهم، آشنا میسازد و به جای این که برای رسیدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافی و پندارها و سنتهای غلطی که در بسیاری از اجتماعات وجود دارد و مسائل بیاساسی را اسباب سعادت و شقاوت میپندارند، به دنبال واقعیات عینی و اسباب حقیقی سعادت خواهد رفت. به عنوان نمونه به چند حدیث پرمعنی زیر توجه فرمایید:
1 امام صادق از جدش امیرمؤمنان علی چنین نقل میکند:
«حَقیقَةُ السَّعادَةِ اَنْ یَخْتِمَ لِلرَّجُلِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ وَ حَقیقَةُ الشِّقاوَةِ اَنْ یَخْتِمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاوَةِ: حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگی انسان با عمل سعادتمندانه پایان پذیرد و حقیقت شقاوت این است که آخرین مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه خاتمه یابد». (1) این روایت با صراحت میگوید مرحله نهایی عمر انسان و اعمال او در این مرحله بیانگر سعادت و شقاوت او است و به این ترتیب سعادت و شقاوت ذاتی را به کلی نفی میکند و انسان را در گرو اعمالش میگذارد و راه بازگشت را در تمام مراحل تا پایان عمر برای او باز میداند.
*****
1- «نور الثقلین» جلد 2، صفحه 398.
(صفحه 335)
2 در حدیث دیگری از علی میخوانیم:
«اَلسَّعیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِه وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَواهُ وَ غُرُورِه: سعادتمند کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد و شقاوتمند کسی است که فریب هوای نفس و غرورش را بخورد». (1) این سخن علی نیز تأکید مجددی است بر اختیاری بودن سعادت و شقاوت و بعضی از اسباب مهم این دو را بیان میکند.
3 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله میفرماید:
«اَرْبَعٌ مِنْ اَسْبابِ السَّعادَةِ وَ اَرْبَعٌ مِنَ الشَّقاوَةِ فَالاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ السَّعادَةِ:
الْمَرْئَةُ الصّالِحَةُ
وَ الْمَسْکَنُ الْواسِعُ
وَ الْجارُ الصّالِحُ
وَ الْمَرْکَبُ الْبَهِیّءُ
وَ الاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ الشَّقاوَةِ:
الْجارُ السُّوءُ
وَ الْمَرْئَةُ السُّوءُ
وَ الْمَسْکَنُ الضَّیِّقُ
وَ الْمَرْکَبُ السُّوءُ:
چهار چیز است که از اسباب سعادت و چهار چیز است از اسباب شقاوت است: اما آن چهار چیز که از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسیع، همسایه شایسته و مرکب خوب است و چهار چیز که از اسباب شقاوت است: همسایه بد و همسر بد و خانه تنگ و مرکب بد است». (2) با توجه به این که این چهار موضوع در زندگی مادی و معنوی هر کس نقش مؤثری دارد و از عوامل پیروزی یا شکست میتواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن میشود. یک همسر خوب انسان را به انواع نیکیها تشویق میکند، یک خانه وسیع روح و فکر انسان را آرامش میبخشد و آماده فعالیت بیشتر مینماید، همسایه بد بلاآفرین و همسایه خوب کمک مؤثری به آسایش و حتی پیشرفت هدفهای انسان میکند، یک مرکب بدرد خور برای رسیدن به کارها و وظایف اجتماعی عامل مؤثری است، در حالی که مرکب قراضه و زوار دررفته یک عامل عقب ماندگی است، چرا که کمتر میتواند صاحبش را به مقصد برساند.
4 و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله این حدیث نقل شده است: «مِنْ عَلاماتِ الشَّقاءِ جُمُودُ الْعَیْنَیْنِ وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فی طَلَبِ الرِّزْقِ وَ الاِْصْرارُ عَلَی الذَّنْبِ:
*****
1- «نهج البلاغه» صبحی صالح خطبه 86.
2- «مکارم اخلاق» ، صفحه 65.
از نشانههای شقاوت آن است که هرگز قطره اشکی از چشم انسان نریزد و نیز از علامات آن سنگ دلی و حرص شدید در تحصیل روزی و اصرار بر گناه است». (1) این امور چهارگانه که در حدیث فوق آمده اموری است اختیاری که از اعمال و اخلاق اکتسابی خود انسان سرچشمه میگیرد و به این ترتیب دور کردن این اسباب شقاوت در اختیار خود انسانها است. اگر اسبابی را که برای سعادت و شقاوت در احادیث بالا ذکر شده با توجه بر عینیّت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگی بشر با اسباب و نشانههای خرافی که حتی در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زیادی به آن پایبندند مقایسه کنیم به این واقعیت میرسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقی و حساب شده است. هنوز بسیارند کسانی که نعل اسب را سبب خوشبختی، روز سیزده را سبب بدبختی، پریدن از روی آتش را در بعضی از شبهای سال سبب خوشبختی و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختی، پاشیدن آب را پشتسر مسافر سبب خوشبختی و رد شدن زیر نردبان را سبب بدبختی و حتی آویزان کردن خرمهره را به خود یا به وسیله نقلیه سبب خوشبختی و عطسه را نشانه بدبختی در انجام کار مورد نظر میدانند و امثال این خرافات که در شرق و غرب در میان اقوام و ملل مختلف فراوان است و چه بسیار انسانهایی که بر اثر گرفتار شدن به این خرافات از فعالیت در زندگی باز ماندهاند و گرفتار مصیبتهای فراوانی شدهاند. اسلام بر تمام این پندارهای خرافی قلم سرخ کشیده و سعادت و شقاوت انسان را در فعالیتهای مثبت و منفی و نقاط قوت و ضعف اخلاقی و برنامههای عملی و طرز تفکر و عقیده هر کس میداند که نمونههایی از آن در چهار حدیث فوق به روشنی بیان شده است.
استثناء در آیه چه مفهومی دارد؟
در رابطه با جمله استثنائیه «اِلاّ ما شآءَ رَبُّکَ» (مگر آن چه پروردگارت بخواهد) که در آیات فوق هم در مورد اهل بهشت آمده و هم اهل دوزخ ذکر شده است باید گفت ازآنجا که این آیات از دو گروه شقی و سعید بحث میکند و شقاوتمندان همگی الزاما افراد بیایمانی که مستحق خلود باشند نیستند، بلکه ممکن است در میان آنها گروهی از مؤمنان خطاکار وجود داشته باشند بنابراین استثناء مربوط به این گروه است. ولی این سؤال پیش میآید که این استثناء در جمله دوم چه مفهومی خواهد داشت؟ (در مورد سعادتمندان). در پاسخ گفته شده است که آن نیز در مورد مؤمنان خطاکار است که مدتی باید در آغاز به دوزخ بروند و پاک شوند، سپس به صف بهشتیان بپیوندند، در حقیقت استثناء در جمله اول نسبت به آخر کار است و در جمله دوم نسبت به آغاز کار.
*****
1- «نور الثقلین» ، جلد 2، صفحه 398.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«زَفیر»: به آغاز صدای الاغ و نیز به دم و بازدم پیاپی و اندوهناک و پر صدا گفته میشود.
«شَهیق»: آخر صدای الاغ و نیز صدای جانسوزی که از ژرفای دل بر میآید.
بدان دلیل قران آنان را پیش از ورود به دوزخ، به شقاوت و تیرهبختی وصف میکند که رفتار و کردار آنان به گونهای است که کارشان را به تیره بختی سوق میدهد و به دوزخشان میکشاند و این روایت که از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در این مورد رسیده است که:
«اَلشَّقِیٌّ شَقِیٌّ فی بَطْنِ اُمِّهِ …» (1) انسان تیره بخت، در شکم مادرش تیره بخت است، به سان آیه شریفه از آینده کسی خبر میدهد که خود با دست یازیدن به کارهای زشت و ناروا راه بدبختی را پیش میگیرد و با گام سپردن در آن راه به دوزخ میرسد؛ درست همانگونه که در مورد کسی که پدری کهنسال دارد، میگویند:
او یتیم است و منظورشان این است که به طور طبیعی، به زودی پدر را از دست میدهد، نه اینکه هم اکنون یتیم است.
لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ.
1. مُسنَد احمد، ج 2، ص 176.
«زَجّاج» بر آن است که دو واژه «زفیر» و «شهیق» به صدای انسان اندوه زده گفته میشود.
و پارهای دیگر بر آنند که «زَفیر» به صدای درد آلود و نیز آغاز صدای الاغ گفته میشود. «شَهیق» به ناله سخت و بلند و نیز به صدای ناهنجار همانند صدای الاغ گفته میشود.
و به باور «ابن عبّاس» واژه «شَهیق» به مفهوم آه و ناله، گریه طولانی و دردآلود و دم و باز دمِ بلند است.
«خُلُود»: جاودانه و ماندگار بودن در کاری را میگویند.
«دَوام»: بقای هماره و همیشه.
در تفسیر و تأویل این آیه شریفه دو بحث است و هر دو از جاهای مشکل قرآن است:
1 نخست این بحث مطرح است که:
ماندگار بودن تیره بختان در دوزخ، به مدت برپایی و پایداری آسمانها و زمین محدود شده است که بسیار جای بحث دارد.
2 و بحث دوّم در مفهوم این فراز میباشد که به صورت استثنا آمده و میفرماید:
تا آسمانها و زمین برپاست، آنان در آن آتش شعلهور ماندگارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد اِلاّ ماشاَ َربُّ …
تفسیر فراز نخست
در مورد فراز نخست آیه شریفه که میفرماید:
خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ … تا آسمان و زمین برپاست آنان در آتش دوزخ ماندگار خواهند بود دیدگاهها متفاوتاست:
1 به باور برخی از جمله «جُبّائی» و «ضَحّاک» منظور آسمان و زمین آخرت است که بر خلاف آسمان و زمین دنیا جاودانه و فنا ناپذیر است.
2 از دیدگاه «حَسَن» این فراز نشانگر نوعی تشبیه میباشد و منظور این است که:
تا رستاخیز برپاست، آنان در آتش شعلهور دوزخ ماندگارند و میدانیم که رستاخیز و جهان دیگر جاودانه و همیشگی است؛ چنانکه دوام آسمان و زمین دنیا به اندازه عمر و دوام دنیاست.
3 و از دیدگاه پارهای دیگر، این فراز از آیه شریفه کنایه از جاودانگی و ابدیت است و منظور آسمان و زمین نیست و این شیوه در فرهنگ عرب رایج است که برای نشان دادن ابدیّت و جاودانگی یک مطلب، اینگونه سخن میگویند. برای نمونه: هنگامی که هرگز نمیخواهند کاری را انجام دهند، میگویند:
لا اَفْعَلُ ذلِکَ مَا اخْتَلَفَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأَْرْضُ وَ ما نَبَتَ النَّبْتُ …
تا شب و روز در گردش است و تا زمانی که آسمان و زمین برپاست و گیاه میروید و شتر ناله میکند و یا دهانش کف میکند و یا تا هنگامی که آفتاب میتابد … من چنین کاری را نخواهم کرد.
یادآوری میگردد که آنان به پندار خودشان این چیزها را ماندگار و غیر قابل تغییر میدانستند و بدین وسیله بر پایدار بودن تصمیم خود پای میفشردند و قرآن نیز در این آیه شریفه هماهنگ با خرد و دریافت و فرهنگ آنان، حقیقت مورد نظر را بیان فرموده است.
تفسیر فراز دوّم
در تفسیر فراز دوّم نیز که میفرماید:
إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ … دیدگاهها یکسان نیست:
1 به باور گروهی از جمله «زَجّاج» ، «فرّاء» ، «علی بن عیسی» و … استثنای مورد بحث، بیانگر زیادی عذاب دوزخیان و بسیاری نعمت بهشتیان میباشد و منظور این است که:
تیره بختان در آتش شعلهور دوزخ خواهند بود و در آنجا ناله و فریادی دردآلود خواهند داشت، جز آن اندازه که خدا بخواهد بر عذاب و کیفرشان بیفزاید. این فراز، به این گفتار میماند که فردی به دوست خود بگوید:
من یکهزار دینار از تو طلبکارم و این غیر از دو هزار دیناری است که پیشتر به تو وام دادم، که در اینجا دو هزار دینار هرگز از یکهزار استثنا نمیشود، چرا که بیشتر از آن است و مبلغ بیشتر را نمیتوان از کمتر استثنا کرد. به بیان دیگر، «اِلاّ» در آیه شریفه به مفهوم «سوی» میباشد و همانگونه که در جمله «ما کانَ مَعَنا رَجُلٌ اِلاّ زَیْدٌ» ، واژه «اِلاّ» به مفهوم «سِوی» میباشد و مفهوم جمله این است که:
مردی جز «زید» به همراه ما نیست، در آیه شریفه نیز منظور این است که:
دوزخیان در آنجا ناله و فریادی درد آلود خواهند داشت. به جز آن عذابهایی که خدا برای آنان بخواهد.
2 امّا به باور برخی از جمله «مازَنی» و «جُبّائی» این استثنا، در مورد توقف تیرهبختان در محشر و برای حسابرسی و نیز توقّف آنان در عالم برزخ میباشد و منظور این است که:
تیره بختان در آتش دوزخ ماندگارند، جز آن مدتی که پروردگارت بخواهد در عالم برزخ و قیامت و محشر پیش از ورود به دوزخ بمانند؛ چرا که اگر این استثنا نباشد ممکن است کسی بپندارد که کفر گرایان و بیدادگران از همان لحظات پس از مرگ به دوزخ میروند و در آنجا ماندگار میگردند! آری این استثنا برای نشان دادن این نکته است که دوران عالم برزخ و محشر و حسابرسی تحت مشیت خداست و ماندگار شدن در دوزخ پس از این مراحل است.
پرسشی باید طرح گردد و پاسخ داده شود، این است که:
چگونه قرآن واژه «شَقِیّ» را در مورد ایمان آوردگان گناهکار به کار میبرد، بویژه که اینان برای مدتی به دوزخ میروند و پس از آن از آنجا نجات یافته و به بهشت بال میگشایند و در حقیقت «نیکبخت» هستند و نه «تیره بخت»؟
در این مورد پاسخ داده شده است که دو واژه «شَقِیّ» و «سعید» با توجّه به حالات گوناگون انسانها، در مورد آنان به کار میرود آنان زمانی که در دوزخ هستند و در میان تیره بختان و کفر گرایانند، در زمره آنها قرار میگیرند و واژه «تیره بخت» در مورد شان به کار میرود و هنگامی که به بهشت راه مییابند و در زمره شایسته کرداران وارد میگردند «نیکبخت» به حساب میآیند. با این بیان به کار رفتن هر کدام از این واژهها به تناسب حال آنان است.
در این مورد از «ابن عبّاس» آوردهاند که:
منظور از این تیره بختان، مؤمنان گناهکارند که به خاطر دست یازیدن به گناه برای مدتی به دوزخ میروند و آنگاه به فضل و مهر خدا از آنجا نجات یافته و به بهشت وارد میشوند؛ از این رو آنان هنگامی که به دوزخ میروند از تیره بختان هستند و زمانی که به بهشت راه مییابند از سعادتمندان به شمار میآیند.
«قَتاده» میگوید:
خدا، خود میداند که با آنان چگونه رفتار کند؛ ما همین اندازه میدانیم که گروهی بر اثر گناه، گرفتار آتش میگردند و آنگاه خدا به مهر و رحمت خود آنان را از دوزخ نجات داده و به بهشت میبرد و همین مردم هستند که شفاعت شامل حال آنان میگردد.
«اَنَس» از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله آورده است که فرمود:
در قیامت گروهی از دوزخ نجاتیافته و بیرون میآیند.
به باور ما این دیدگاه از دیگر دیدگاهها در تفسیر و تأویل آیه بهتر و رساتر است.
«جَذّ»: قطع.
گفتنی است که همه مفاهیم و معانی مورد اشاره در اینجا نیز مطرح است و تنها این نکته نیست که برخی از تیره بختان ممکن است از دوزخ نجات یافته و وارد بهشت گردند امّا هر کس وارد بهشت گردید، دیگر بیرون نخواهد رفت.
حقیقت سعادت و شقاوت(1)
شاید مناسبترین تعریف در مورد این دو موضوع این باشد که گفته شود: سعادت و نیکبختی عبارت از فراهم بودن اسباب رشد و تکامل همه جانبه برای فرد، خانواده و جامعه در دنیای خویش است و شقاوت نیز عبارت است از فقدان شرایط رشد و اوج و تکامل و پیشرفت و وجود موانع گوناگون در مسیر کمال انسان و رشد او.
با این بیان، هر کس از نظر شرایط جسمی، روحی، فکری، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، جغرافیایی، صنعتی و دیگر شرایط، اسباب و امکانات بهتر و بیشتری برای رشد و رسیدن به هدف های والا در دسترس داشته باشد سعادتمندتر است و هر کس کمتر، از سعادت کم بهرهتر و یا بیبهره است.
به نظر میرسد این دیدگاه را میتوان از آیات و روایات بسیاری دریافت داشت.
برای نمونه به یکی چند آیه و حدیث در این بند بسنده میشود:
1. مترجم.
1 پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در ترسیم شماری از اسباب و نشانههای نیکبختی و بدبختی، بر روی چهار موضوع مهمّ مادی و معنوی که هر کدام میتوانند نقش سرنوشت سازی در پویایی و یا ایستایی انسان داشته باشند، انگشت میگذارد و میفرماید:
اَرْبَعٌ مِنْ اَسْبابِ السَّعادَةِ وَ اَرْبَعٌ مِنْ اَسْبابِ الشِّقاوَةِ، فَالاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ السَّعادَةِ: الْمَرْأَةُ الصّالِحَةُ،
وَ الْمَسْکَنُ الْواسِعُ،
وَ الْجارُ الصّالِحُ،
وَ الْمَرْکَبُ الْبَهِیِّ.
وَ الاَْرْبَعُ الَّتی مِنَ الشِّقاوَةِ:
الْجارُ السُّوءُ
وَ الْمَرْأَةُ السُّوءُ
وَ الْمَسْکَنُ الضَّیِّقُ،
وَ الْمَرْکَبُ السُّوءُ. (1)
چهار چیز از وسایل نیکبختی و چهار چیز از اسباب بدبختی است:
امّا آن چهار چیزی که از اسباب نیکبختی است عبارتند از: همسر شایسته و برازنده، خانه وسیع و گسترده، همسایه نیکو کردار و درستکار و دیگر مرکب خوب و مناسب.
و آن چهار چیز که از اسباب بدبختی است، عبارتند از: همسایه نادرست، همسر نالایق، خانه کوچک و مرکب بد و نامناسب.
2 در بیان انسان ساز دیگری در ترسیم برخی نشانههای شقاوت میفرماید:
مِنْ عَلاماتِ الشِّقاءِ جُمُودُ الْعَیْنَیْنِ، وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ، وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فی طَلَبِ الرِّزْقِ، وَ الاِْصْرارُ عَلَی الذَّنْبِ. (2)
از نشانههای بدبختی این چهار چیز است:
1 دو دیدهای که هرگز در شادمانی و شوق و یا اندوه و ترسِ از خدا اشکی نریزند.
1. مَکارِمُ الاَْخْلاق، ص 65.
2. تفسیر نُور الثَّقَلَین، ج 2، ص 398.
2 سنگدلی و قساوت قلب.
3 حرص و آز بسیار در طلب دنیا و رزق.
4 گناه بر روی گناه.
3 امیرمؤمنان در ترسیم حقیقت نیکبختی میفرماید:
اَلسَّعیدُ مَنْ وَعَظَ بِغَیْرِهِ، وَ الشَّقِیُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَواهُ وَ غُرُورِهِ. (1)
نیکبخت آن کسی است که از سرنوشت دردناک و یا خوش دیگران درس عبرت گیرد و بدبخت آن کسی است که فریب هوای دل و غرور خویشتن را بخورد و بیدار نگردد.
4 و نیزمیفرماید:
اِنَّ مِنْ حَقیقَةِ السَّعادَةِ اَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ وَ اِنَّ مِنْ حَقیقَةِ الشِّقاوَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشِّقاوَةِ. (2)
از حقیقت نیکبختی این است که فرجام زندگی انسان سعادتمندانه پایان یابد و حقیقت بدبختی این است که فرجام زندگی و عمر، شقاوتمندانه پایان پذیرد.
آیا خوشبختی و بدبختی در گرو اتفاق و تصادف است یا به دست انسان؟
نکته مهمّ و حیاتی دیگر در این مورد پاسخ به این پرسش است که اساس نیکبختی و بدبختی فرد و خانواده و جامعه به دست کیست؟ و در گرو چیست؟ آیا همانگونه که پارهای میپندارند، در گرو شانس، اقبال، اتفاق، تصادف یا این ابر قدرت و آن شخصیت است یا در دسترس خود انسان و در اختیار او؟ کدامیک؟
در این مورد نیز دیدگاهها گوناگون است:
بسیاری اصل اختیار و آزادی انسان را نادیده انگاشته و او را محکوم و مقهور انواع جبرهای درونی و برونی دانسته و در نتیجه نیکبختی و بدبختی او را ذاتی و یاثمره شوم جبر اجتماعی و طبقاتی و جبر محیط میانگارند؛ و بسیاری دیگر نیکبختی و بدبختی او را به شانس و اتفاق حواله میدهند.
1. نهج البلاغه، خطبه 86.
2. تفسیر نُور الثَّقَلَین، ج 2، ص 398.
3. مترجم.
امّا به باور ما در نگرش قرآنی و اسلامی، سعادت و یا شقاوت نه دو موضوع ذاتی و درونی است که با انسان به دنیا آمده و با او میرود و نه دور از دسترس اراده و اختیار و خواست انسان میباشد، بلکه اساس هر دو از خود انسان و خواست و اراده خیر و توانمندانه یا اراده شرّ و فرومایگی او سرچشمه میگیرد؛ انسان، هم میتواند اسباب نیکبختی خود و خاندان و جامعهاش را پدید آورد و در پرتو آگاهی و تلاش خستگی ناپذیر آنها را فراهم سازد و هم میتواند موانع را کنار زند و حتی اسباب بدبختی را یکسره نابود سازد. او در این راه از توانایی و امکاناتی بهرهور است که میتواند بسیاری از موانع ارثی، محیطی، آداب و رسوم و دیگر مشکلات را کنار بزند و دنیایی نو آزاد و آباد و سعادتمندانه بسازد. آری، این کاری بزرگ، طاقت فرسا، سهمگین پیچیده و شاهکار است، امّا هر چه هست به خود او مربوط میشود، به او و همنوعانش و شاید به همین دلیل است که قرآن پس از یازده بار سوگند بر پدیدههای گوناگون آسمانی و زمینی و جان بشر، در اشاره به این حقیقت میفرماید:
به همه اینها سوگند که هر کس جان را پاک گردانید و به ارزشها آراسته ساخت راستی کامیاب و نیکبخت گردید و هر کس آن را آلوده به ضد ارزشها ساخت بیگمان در باخت و زیان کرد قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها … (1)
1. سوره شَمْس، آیه 10.