85. «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا ...
آیه
«وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ»
ترجمه
و کاروانی فرا رسید، مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند، او دلو خود رادر چاه افکند و صدا زد؛ مژده باد: این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی) و این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خداوند به آن چه آنها انجام میدادند آگاه است. (19 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
کاروان را به این جهت «سَیّارَة» گفتهاند که دائما در سیر و حرکت است. «وارِد» به معنی آبآور، در اصل از «وُرُود» گرفته شده که معنی آن همانگونه که راغب در مفردات گفته، قصد آب کردن است، هر چند بعدا توسعه یافته و به هر ورود و دخولی گفته شده است. «بِضاعَة» در اصل از ماده «بَضْع» به معنی قطعهای از گوشت است، که آن را جدا میکنند و سپس تعمیم یافته و به قطعه مهمی از مال و سرمایه نیز گفته شده است و «بِضْع» به معنی عدد سه تا ده آمده است (مفردات راغب). یوسف در تاریکی وحشتناک چاه که با تنهایی کشندهای همراه بود، ساعات تلخی را گذرانده اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایی وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز بدر آید. چند روز از این ماجرا گذشت خدا میداند، بعضی از مفسران سه روز و بعضی دو روز نوشتهاند. به هر حال «کاروانی سررسید» و در آن نزدیکی منزل گزید، پیدا است نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا «کسی را که مأمور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند، مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند». یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایی از فراز چاه میآید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که به سرعت پایین میآید، فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهی بهره گرفت و بیدرنگ به آن چسبید. مأمور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامی که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکری افتاده و فریاد زد: «مژده باد این کودکی است به جای آب» (قالَ یا بُشْری هذا غُلام).
کمکم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند، ولی برای این که دیگران با خبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، «این امر را به عنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند» (وَ اَسَرُّوهُ بِضعَةً).
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«وارِد»: به کسی گفته میشود که پیشاپیش کاروان برای یافتن آب و آوردن آن میرود.
«بِضاعَة»: کالا یا بخشی از مال که برای تجارت به کار گرفته میشود.
یوسف در اسارت پول پرستان
این کاروان از مدین به سوی مصر روان بود، امّا راه خود را گم کرد و در بیراههای پیش رفت تا در کنار آن چاه منزل کرد.
چاه مورد اشاره، در بیابانی دور افتاده و بیآب و علف بود که چوپانها و رهگذران، از آن آب بر میگرفتند؛ و آب شور و تیرهای داشت که پس از افتادن یوسف در آن، زلال و شیرین گردید.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ
پس کاروانیان آبآور خود را برای تهیه آب گسیل داشتند. پارهای نام آن مرد را «مالک» گفتهاند.
فَأَدْلی دَلْوَهُ
او دلو خود را به چاه افکند تا آب بیرون بکشد، که ان کودک محبوب طناب دلو را گرفت و هنگامی که دلو بالا آمد، «مالک» پسری زیبا و پر شکوه را دید که به جای آب بالا آمده است.
پیامبر گرامی در وصف زیبایی چهره و سیرت یوسف فرمود:
اُعْطِیَ یُوسُفَ شَطْرَ الْحُسْنِ وَ النِّصْفُ الاْخَرُ لِسائِرِ النّاسِ. (1)
1. الفِرْدَوْس، دیلمی، ج 1، ص 403.
نیمی از زیبایی و جمال به یوسف ارزانی گردید و نیم دیگر آن به همه مردم.
«کَعْب الاَحْبار» میگوید:
یوسف، چهرهای زیبا، موهای پیچیده و جالب، چشمانی درشت و جذاب، اندامی بر افراشته و چهارشانه، کمری باریک و پوستی سپید و سیمایی درخشان داشت و به هنگام تبسّم نوری از دندانهایش برق میزد و زمانی که سخن میگفت شعاعی فروزان در گفتارش هویدا میشد که گویی از دندانهای صدفی پیشین او زبانه میکشید.
او در زیبایی وصف ناپذیر و به سان روشنی و درخشندگی روز در برابر شب بود. او به زیباییِ آغازین روزهای آفرینش آدم، که خدا از روح خود براو دمید و هنوز دچار لغزش نشده بود، شباهت داشت.
به باور پارهای او این زیبایی بینظیر را از مام بزرگ و پر فضیلت خویش «ساره» به ارث برده بود.
قالَ یا بُشْری هذا غُلامٌ
به باور «قَتاده» و «سدی» هنگامی که آب آورِ کاروان، یوسف را دید که به دلو آویزان شده است، فریاد برآورد که مژده! مژده! این پسری است که به جای آب از چاه برآمده است. امّا «جُبّائی» بر آن است که:
او هنگامی که دید دلو سنگین است، نگاهی به چاه افکند و یوسف را دید و بیاختیار فریاد بر آورد که مژده! مژده! و از پی فریاد او کاروانیان گرد آمدند و یوسف را از چاه بالا کشیدند.
وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَة
به باور «مُجاهِد» و «سدی» منظور این است که:
آن کسانی که یوسف را پیدا کردند، از بیم آنکه مباد دیگر سوداگران خود را شریک بدانند، او را پنهان کردند و گفتند این کالایی است که به ما امانت دادهاند تا برای صاحبانش بفروشیم.
امّا به باور «ابن عبّاس» منظور این است که برادران یوسف که از دور مراقب اوضاع بودند با دیدن جریان پیش آمدند و برادریِ خود را با آن کودک محبوب نهان داشته و به کاروانیان گفتند:
این کودک برده ماست که گریخته و در این چاه نهان شده است و به یوسف نیز هشدار دادند که اگر حقیقت را بگوید کشته خواهد شد؛ و او نیز از ترس لب فرو بست.