کتابشناسی

معرفى اجمالى

« أوصاف الأشراف»، رساله اى است مختصر و به زبان فارسى، نگارش محمد بن محمد بن الحسن الطوسى، معروف به خواجه نصير الدين طوسى( 674- 597).

 اين كتاب را خواجه، پس از كتاب« اخلاق ناصرى»، در دهه پايانى عمرش تأليف كرده است و در آن، اخلاق اهل سير و سلوك و قواعد ايشان را به خواهش خواجه شمس الدين جوينى نگاشته است.

ساختار

 كتاب، در شش باب و هر باب در شش فصل( جز باب آخر كه در پنج فصل است) تنظيم شده است.

 كتاب، نثرى شيواتر و روان تر از« اخلاق ناصرى» دارد و از آن جا كه مختصرتر از« اخلاق ناصرى» نيز مى باشد، بسيار مورد توجه و مراجعه قرار گرفته است.

گزارش محتوا

 نقشى كه اين كتاب، در پيوند تشيع و تصوف ناب دارد، مهم ترين ويژگى آن به شمار مى رود.

 حركت سالك و زدودن علايق و تعلقات و گذر از موانع و شرح حالت هاى سالك پس از سير و سلوك، به خوبى در كتاب ترسيم شده است. خواجه، در تمامى مراحل، جانب شريعت و طريقت را گرفته، مهم تر از آن، ارتباط اين دو را به خوبى حفظ و بيان كرده است. اين نكته از بخش بندى كتاب برمى آيد؛ به گونه اى كه بايسته است سالك، نخست و به ترتيب بر مسائل ايمان، ثبات، نيت، صدق، انابت و اخلاص احاطه يابد، سپس به زدايش عوايق و گذر از موانع... پردازد.( اخلاق، عرفان و تصوف، كتاب شناسى و گزينش توصيفى و موضوعى، ص 80).

 خواجه، هر فصل را با ذكر آيه اى از قرآن كريم آغاز مى كند و سپس به تناسب و هر از چندگاه به روايات نيز اشارتى دارد. نكته بسيار جالب در اين نوشته، پرهيز خواجه از نقل و ذكر اخبار و احوال صوفيان و سالكان است، حتى به ذكر سخنان آنان( به جز اندكى همانند بايزيد و حلاج) نيز نمى پردازد.

 خواجه، در مقدمه، چنين مى گويد:

 شبهه اى نيست كه هر كسى چون در خود و افعال خود نگرد، خويشتن را به غير خويش محتاج داند و محتاج به غير، ناقص باشد به خود، و چون از نقص خود خبردار شود، در باطن او شوقى كه باعث او باشد بر طلب كمال، پديد آيد، پس به حركتى محتاج شود در طلب كمال و اهل طريقت اين حركت را سلوك خوانند و كسى كه به اين حركت رغبت كند، شش چيز لازم حال او شود:

 اوّل: هدايت حركت و آنچه از او چاره نباشد تا حركت ميّسر گردد كه آن به منزله زاد و راحله است در حركت ظاهر؛

 دوّم: ازاله عوايق و قطع موانع كه او را از حركت و سلوك باز دارند؛

 سوّم: حركتى كه به واسطه آن از مبدأ به مقصد رسد و آن سير و سلوك باشد و احوال سالك در آن حال؛

 چهارم: حال هايى كه در اثناى سير و سلوك از مبدأ حركت تا وصول به مقصد بر او گذرد؛

 پنجم: حال هايى كه بعد از سلوك، اهل وصول را سانح شود؛

 ششم: نهايت حركت و عدم او و انقطاع سلوك كه آن را در اين موضع، فناى در توحيد خوانند.

 و هر يك از اين معانى، مشتمل بود بر چند امر، الاّ نهايت حركت كه در آن تعدّد نبود و ما اين شش معنى را در شش باب ايراد كنيم، هر بابى مشتمل بر شش فصل الاّ باب آخر كه قابل تكثير نبود.

 و ببايد دانست هم چنان كه در حركت، حصول هر جزوى مسبوق باشد به جزوى ديگر و مستعقب جزوى ديگر الاّ جزو آخر و هر حالى از اين احوال واسطه باشد ميان فقدانى سابق و مقارنتى لاحق تا در حال فقدان سابق، آن حال، مطلوب باشد و در حال مقارنت لاحق، مهروب عنه شود.

 پس حصول هر حال، قياس به آنچه پيش از آن باشد، كمال بود و مقام در آن حال در وقتى كه توجه به جايى بعد از آن مطلوب باشد، نقصان؛ كما قال النبى( ص):« من استوى يوماه فهو مغبون» و بدين موجب گفته اند:« حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين» و اين معنا در فصول اين مختصر روشن گردد.»

 ابواب كتاب، به شرح زير است:

 1. در مبدأ حركت و آنچه از آن چاره نباشد تا حركت ميسر شود و آن مشتمل بر شش فصل است:

 الف) ايمان؛

 ب) ثبات؛

 ج) نيت؛

 د) صدق؛

 ه) انابت؛

 و) اخلاص.

 2. در ازالت عوايق و قطع موانع از سير و سلوك و آن مشتمل بر شش فصل است:

 الف) توبه؛

 ب) زهد؛

 ج) فقر؛

 د) رياضت؛

 ه) محاسبت و مراقبت؛

 و) تقوا.

 3. در سير و سلوك در طلب كمال و بيان احوال سالك و آن مشتمل بر شش فصل است:

 الف) خلوت؛

 ب) تفكّر؛

 ج) خوف؛

 د) رجاء؛

 ه) صبر؛

 و) شكر.

 4. در ذكر احوالى كه مقارن سلوك حادث شود تا آن گاه وصول به مقصد باشد و اين مشتمل بر شش فصل است:

 الف) ارادت؛

 ب) شوق؛

 ج) محبّت؛

 د) معرفت؛

 ه) يقين؛

 و) سكون.

 5. در ذكر حال هايى كه اهل وصول را سانح شود و آن مشتمل بر شش فصل است:

 الف) توكّل؛

 ب) رضا؛

 ج) تسليم؛

 د) توحيد؛

 ه) اتّحاد؛

 و) وحدت.

 6. در فنا.

 مؤلف، در باب ششم چنين مى نويسد:« قال اللّه تعالى:« كلّ شي ء هالك إلاّ وجهه»؛ در وحدت، سالك و سلوك، سير و مقصد، طلب و طالب و مطلوب نباشد، كلّ شى ء هالك الاّ وجهه و اثبات اين سخن و بيان هم نباشد و نفى اين سخن و بيان هم نباشد و اثبات و نفى متقابلانند و دويى مبدأ كثرت است؛ آن جا نفى و اثبات نباشد و نفى نفى و اثبات اثبات هم نباشد و نفى اثبات و اثبات نفى هم نباشد.

 و اين را فنا خوانند كه معاد خلق با فنا باشد، هم چنان كه مبدأ ايشان از عدم بود:« كما بدءكم تعودون» و معنى فنا را حدّى با كثرت است:« كل من عليها فان و يبقى وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام». فنا به اين معنى هم نباشد، هر چه در نطق آيد و هر چه در وهم آيد و هر چه عقل بدان رسد، جمله منتفى گردد.« إليه يرجع الأمر كلّه»...»

وضعيت كتاب

 اين رساله را شيخ محمد بن على جرجانى، به زبان عربى برگردانده است كه به نقل مرحوم محمد تقى مدرس رضوى يك نسخه از آن در كتاب خانه آستان قدس رضوى و نسخه ديگر آن در كتاب خانه دانشگاه تهران موجود مى باشد و به سعى آقاى مدرسى زنجانى چاپ گرديده است.( احوال و آثار خواجه نصير الدين طوسى، ص 458). جز اين،« أوصاف الأشراف» بارها و به تصحيحات گوناگون به طبع رسيده است.( فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، ج 1، ص 602).

منابع:
 1. بهروز رفيعى، اخلاق، عرفان و تصوف اسلامى، كتاب شناسى توصيفى، مركز مطالعات فرهنگى- بين المللى، تهران، 1377 ش؛
 2. خواجه نصير الدين طوسى، أوصاف الأشراف، آقا بزرگ تهرانى، الذريعة، اسماعيليان، قم( بى تا)؛
 3. خان بابا مشار، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى،( بى نا)، تهران 1350 ش؛
 4. مقدمه و متن كتاب.

Share