فصل اول:ازدواج و تشكيل خانواده

فصل اول:ازدواج و تشكيل خانواده

فرمان الهي ازدواج دختران و پسران

«وَ اَنْكِحُوا الاَْيامي مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَاِمائِكُمْ اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّــهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ،»
«دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را اگر شايستگي دارند نكاح نماييــد كــه اگر تنگدست باشنــد خدا از كرم خويــش توانگرشــان كنــد كه خـدا وسعت بخش و دانا است.» (32 / نور)
كلمــه «اِنْكــاح» به معنــاي تزويــج، و كلمــه «اَيامي» به معنــاي پســر عــزب و دختـر عزب است، و مـراد از صالحيـن صالح بـراي تزويج است، نه صالــح در اعمــال.
«اِنْ يَكُونُــوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ،» اين آيه وعده جميل و نيكويي است كه خداي تعالي داده، مبني بر اينكــه از فقر نترسند كه خدا ايشان را بي نياز مي كند و وسعــت رزق مي دهد و آن را با جملــه «وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ،» تأكيــد كرده است. البته رزق هركس تابــع صلاحيت او است، هرچه بيشتــر بيشتــر، البته به شرطــي كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد.

تعهد خدا بر تأمين هزينه ازدواج

«وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذيـنَ لا يَجِـدوُنَ نِكاحــا حَتّــي يُغْنِيَـهُــمُ اللّــهُ مِنْ فَضْلِهِ...»
«و كساني كه وسيلــه نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بي نيازشان كند... .» (33 / نور)
كلمــه «اِسْتِعْفاف» و تَعَفُّــفْ با همديگــر قريب المعنــا هستند، و مراد از نيافتــن نكــاح، قــدرت نداشتــن بر مهريــه و نفقــه است.
و معناي آيه اين است كه كساني كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداونــد ايشــان را از فضــل خود بي نيــاز كنــد.
در كافي به سند خود از محمدبن جعفر از پدرش از آبائش عليهم السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هركس از تــرس عيالمند شــدن ازدواج نكند، نسبت به خداي عزوجل سوءظن دارد و خدا مي فرمايد:«اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ.» (1)
1- الميزان ج: 15 ص: 159 .

 

هدف ازدواج

«يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ،»
«خدا مي خواهد روشهاي كساني را كه پيش از شما بودند براي شما بيان كند، و شما را بدان هدايت فرمايد، و شمارا ببخشد، و خدا دانائي فرزانه است،» (26 / نساء)
«وَاللّــهُ يُريدُ اَنْ يَتُــوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريــدُ الَّذينَ يَتَّبِعُــونَ الشَّهَواتِ اَنْ تَميلُــوا مَيْلاً عَظيما،»
«خدا مي خواهد با بيان حقيقت و تشريع احكام به سوي شما برگردد، و پيروان شهوات مي خواهند شما از راه حقيقت منحرف شويد، و دچار لغزشي بزرگ بگرديد،» (27 / نساء)
«يُــريـــدُ اللّــهُ اَنْ يُخَفِّــــفَ عَنْكُــــمْ وَ خُلِــــقَ الاِْنْســـانُ ضَعيفـــــا،»
«خــدا مي خواهد با تجويز (ازدواج دائــم و موقــت و ازدواج با كنيــزان) بار شما را سبــك كنــد، چــون انســان ضعيــف خلـق شــده است.» (28 / نساء)
مي فرمايد: خدا مي خواهد براي شما بيان كند، يعني احكام دين خود را بيان كند، كه چــه مصالحــي براي دنيــا و آخرت شمــا در آن ها اســت، و چه معارف و حكمت هائي در آن نهفته اســــت.
«وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ،» يعني شما را هدايت كند به طريقه هاي زندگي سابقيــن يعنـي انبياء و امت هــاي صالح گذشتــه، كه زندگــي خود را در دنيــا مطابق رضاي خدا پيــش بردند، و در نتيجــه سعادت دنيــا و آخرت خود را به دست آوردند.
«وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ،» اين توبه عبارت است از رجوع خداي تعالي به بنده خود به نعمت و رحمتش، به اينكه برايش شريعت تشريع كند، و حقيقت را بيان نمايــد و به سوي طريق استقامت، هدايتش فرمايد، همه اين ها از خداي تعالي توبه است، همچنانكــه قبول توبه بنــده گنهكــار و از بين بــردن آثــار گناهـان او نيز توبـه است.
و اگر جمله: «وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ» را ذيل كلام قرار داد، براي اين بود كه به همه فقرات آيه مربوط باشد.
«وَ يُــريــــدُ الَّــذيــــنَ يَتَّبِعُـــونَ الشَّهَــــواتِ اَنْ تَميلُــــوا مَيْــــلاً عَظيمـــــا.»
مراد از ميل عظيم، هتك همين حدود الهي است، كه در اين آيات ذكر شد، مي فرمايد: پيروان شهوات مي خواهند شما همه اين مرزها را بشكنيد، با مادر و خواهر و دختر خود و غيره كه به نسب بر شما حرام شده اند، و خواهر رضاعي و مادر زن و ربيبه و غيره كه به سبــب بر شما حــرام شده اند همخوابگي كنيــد، و يا زنا را مباح دانسته از سنت قويـم ازدواج كــه خــدا آن را بــاب كـــرده روي گــردان شويـــد! (1)
1- الميــــــــــــزان ج: 4 ص: 414 .

ازدواج هاي حلال (دائم و موقت)

«وَ اُحِــلَّ لَكُمْ مــاوَرآءَ ذلِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ...»
«و اما غير از آنچه برشمرديم، بر شما حلال شده اند، تا به اموالي كه داريد زنان پــاك و عفيــف بگيريــد، نه زناكـــار... .» (24 / نساء)
«فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليما حَكيما.»
«و اگر زني را متعه كرديد، يعني با او قرارداد كرديد در فلان مدت از او كام گرفته و فلان مقدار اجرت به او بدهيد ـ واجب است اجرتشان را بپردازيد، و بعد از معيــن شــدن مهــر، اگــر بــه كمتــر يا زيــادتــر توافــق كنيــد گناهــي بر شمــا نيست، كه خدا دانايي فرزانه است... .» (24 / نساء)
«وَ اُحِلَّ لَكُمْ ماوَرآءَ ذلِكُمْ،» يعني همخوابگي و شهوت راني با آن شانزده طايفه (كه آيه 23 سوره نساء در قرآن ذكر شده) بر شما حرام شده، و غير آن مثلاً نكاح كردن با غير اين چندطايفه حلال است. جمله موردبحث در مقام بيان بهره وري اززنان در ماسواي آن شانزده صنف نامبرده است، حال چه اينكه بهره وري نكاح باشد و چه از راه خريدن.
«اَنْ تَبْتَغُوابِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ،» اين جمله مي خواهد راه شروع در استفاده و بهره گيري از زنان و همخوابگي با آنان را روشن كند، چون آنچه جمله: «وَ اُحِلَّ لَكُمْ ماوَرآءَ ذلِكُــمْ» مي فهمانــد و مصاديقــي را كه شامـل مي شد سه مصداق بود:
1 ـ نكاح 2 ـ خريـدن كنيــز 3 ـ زنا و سفاح
در جمله مورد بحــث منــع از سفاح ـ زنا ـ را بيــان نموده، راه حــلال را منحصر به دو راه كـرد:
1 ـ نكاح 2 ـ خريــــدن
و اگر بر روي اموال تكيه كرده است، براي اين بوده كه دو راه نامبرده جز با مال عملي نيست، اگر انسان بخواهد زني را بطور دائم براي خود نكاح كند، بايد مهريه بدهد، و اگر بخواهد با زني بطور موقت ازدواج كند، بايد اجرت بدهد، و مسأله مهريه در اولي و اجرت در دومي ركن عقد است، و اگر بخواهد از كنيزان استفاده كند، بايد قيمتش را به فروشنده بپردازد، گو اينكه در مورد كنيزان مال ركن نيست، زيرا ممكن است كسي كنيز خود را به ما ببخشد، و يا اباحه كند، و ليكن اين غالبا به وسيله مال بدست مي آيد. پس برگشت معناي آيه به اين شد كه غير از آن اصناف نامبرده براي شما حلال است كه همخوابگي با زنان و دسترسي با آنان را به وسيله اموال خود براي خود فراهم كنيد، و مال خود را در اين راه خرج كنيد، يا مهريه بدهيد، يا اجرت و يا قيمت، اما در مسير سفاح و زنــا نبايد خـرج كنيد.
مي خواهد بفرمايد: زنان بر شما حلالند در صورتي كه شمــا از تعدي به سوي فحشاء جلوگيري كنيد، و اين اسب سركش را تنها در چهار ديواري حلالهاي خدا به جولان درآوريد، و از محرمات جلوگيرش باشيد، حال اين تاخت و تازهاي حلال به هر صورت كه مي خواهد باشد، و اين عمل جنسي را به هر طريق از طرق عادي كه خواستيد انجــام دهيد، طرقي كه در بين افــراد بشر براي بيشتــر لذت بردن معمول است، و خداي عزّوجَّـلّ انگيزه آن را در نهـاد انســان و فطــرت او به وديعــه نهــاده اســت. (1)


1- الميزان ج: 4 ص: 414 .

 

ازدواج مـوقـــت

«فَمَــااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُــنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُــنَّ فَريضَةً وَ لا جُنــاحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُـمْ بِــهِ مِــنْ بَعْــدِ الْفَريضَــةِ اِنَّ اللّــهَ كــانَ عَليمــا حَكيمــا،»
«و اگر زني را متعه كرديد، يعني با او قرارداد كرديد در فلان مدت از او كام گرفته و فلان مقدار اجرت به او بدهيد ـ واجب است اجرتشان را بپردازيد، و بعد از معين شدن مهر، اگر به كمتر يا زيادتر توافق كنيد گناهي بر شما نيست، كه خدا دانايي فرزانه است... .» (24 / نساء)
معناي جمله اين است كه هر زماني كه از زنان با گرفتن كام تمتع برديد وجوبا بايد اجرت ايشان را به خود ايشان بدهيد. مطلب قبلي اين بود كه با اموال خود در جستجو و طلب همسر باشيد، به شرطي كه عفت را رعايت نموده سفاح و زنا نكنيد، و اين سخن همانطور كه بيانش گذشت هر دو نوع كام گيري را يعني نكاح دائم و تمتع از كنيز را شامل مي شود، پس تفريع جمله «فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ» بر آن جمله قطعا از باب تفريع جزء بر كل خواهد بود.
بدون شك مراد از «استمتاع» مذكور در آيه «نكاح متعه» است، چون آيه شريفه در مدينه نازل شده، و اين نكاح يعني نكاح متعه و يا بگو «نكاح موقت»، در آن برهه از زمان در بين مسلمانان معمول بوده، حال چه اينكه اسلام آن را تشريع كرده باشد و چه از تأسيسات شارع اسلام نباشد ـ بلكه قبل از اسلام هم معمول بوده باشد ـ پس اصل وجود چنين نكاحي در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و در پيش چشم و گوش آن جناب جاي ترديد نيست، و نيز جاي شك نيست كه در آن ايام نام اين نوع ازدواج همين نام بوده و از آن جز به عنوان «متعه» تعبير نمي كردند.
همين معنا از قدماي مفسرين يعني مفسرين از صحابه و تابعين چون ابن عباس، و ابن مسعود، و ابي بن كعب، و قتاده، و مجاهد، و سدي، و ابن جبير، و حسن، و ديگران نيــز استفاده مي شود، و مذهب ائمــه اهل بيت عليهم السلام هم در مسألــه متعــه هميــن است.
در جمله موردبحث، استمتاع شرط دادن اجرت قرار گرفته و فرموده: اگر از زني استمتــاع برديد واجب است اجرت وي را بدهيد، در حالي كه در عقد دائمي استمتاع شرط نيست، وقتي مــردي زني دائمي را براي خود عقـد مي كند به محض تمام شدن عقد مهريه او به ذمه اش مي آيد، چنانچه دخولي صورت بگيرد، بايــد همه مهر او را بدهد، و اگر صــورت نگيــرد نصــف مهــر را بايــد بپردازد.
پس در عقد دائمي دادن مهر واجب است، و مشروط بر اين نيست كه تمتعي واقع شده باشد، و يا مرد در طلب تمتع باشد، هرچند كه ما صرف مراسم خواستگاري و اجراي عقــد و ملاعبه و مباشــره را تمتع بدانيم، بلكه همانطــور كه گفتيم نصف مهريه با خوانــدن عقــد واجب مي شــود، و نصف ديگرش با دخول. (1)

1- الميزان ج: 4 ص: 414 .

حكم تعدد زوجات، و ارتباط آن با مسأله ازدواج دختران يتيم

«وَ اِنْ خِفْتُـمْ اَلاّ تُقْسِطُـوا فِـي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً اَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ ذلِكَ اَدْني اَلاّ تَعُـولُوا،»
«اگر بترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد پس آن كس از زنان را به نكاح خود درآوريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است: دو يا سه يا چهار (نه بيشتر) و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پس تنها يك زن اختيار كــرده و يا چنانچه كنيــزي داريد به آن اكتفا كنيـد كه اين نزديك تـر به عدالـت و تـرك ستمكــاري اســت.» (3 / نساء)
در جاهليت عرب به خاطر اينكه هيچگاه جنگ و خونريزي و غارت و شبيخون و ترور قطع نمي شد و هميشه ادامه داشت، يتيم زياد مي شد، بزرگان و اقوياي عرب دختران پدر مرده را با هرچه كه داشتند مي گرفتند و اموال آنها را با اموال خود مخلوط نموده و مي خوردند و در اين عمل نه تنها رعايت عدالت را نمي كردند بلكه گاه مي شد كه بعد از تمام شدن اموالشان خود آنان را طلاق مي دادند و گرسنه و برهنه رهاشان مي كردند در حالي كه آن يتيم ها نه خانه اي داشتند كه در آن سكني گزينند و نه رزقي كه از آن ارتزاق نمايند و نه همسري كه از عرض آنان حمايت كند، و نه كسي كه رغبت ازدواج با آنان نمايد تا بدينوسيله مخارجشان را تكفل كند.
اينجا است كه قرآن كريم با شديدترين لحن از اين عادت زشت و خبيث و از اين ظلم فاحش نهي فرمود. نتيجه اين تشديد آن شد كه بطوري كه گفته شده مسلمانان سخت در انديشه شوند و از عواقب وخيم تصرف در اموال ايتام سخت بترسند و ايتام را از خانه هاي خود بيرون كنند تا مبتلا به خوردن اموالشان نگردند و در رعايت حق آنان دچار كوتاهي نشوند و اگر هم كسي حاضر شود يتيمي را نزد خود نگه بدارد سهم آب و نان او را جدا كند، بطوري كه اگر از غذاي يتيم چيزي زياد آمد از ترس خداي تعالي نزديــك آن نمي شدنــد تا فاســد مي شد، در نتيجــه از هر جهــت به زحمــت افتادنــد.
خواننده محترم اگر در اين معنا دقت كند و آنگاه مجددا به مطالعه آيه برگردد، ارتباط حكم تعدد زوجات با احكام مربوط به دختران يتيم را بهتر مي فهمد كه مي فرمايد: «وَ اِنْ خِفْتُـمْ اَلاّ تُقْسِطُـوا فِـي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» ـ حتي اگر ترسيديد كه در مورد دختران يتيم نتوانيد رعايت عدالت بكنيد و ترسيديد كه به اموالشان تجاوز كنيد و از ازدواج به آنها به همين جهت دل چركين بوديد، مي توانيد آنان را به حال خود واگذار نموده و با زناني ديگر ازدواج كنيد با يك نفــر، دو نفر، سه نفـر و چهار نفر... .»

 

شرط عدالت در تعدد زوجات

«... فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً،»
«اگر مي ترسيــد نتوانيد بين چند همســر به عدالت رفتار كنيد تنها يك زن بگيريد و نه بيشتــر.» (3 / نساء)
در اين جمله حكم مسأله را معلق به خوف كرد نه علم، فرمود: اگر مي ترسيد بين چند همسر... و نفرمود: اگر مي دانيد كه نمي توانيد عدالت برقرار كنيد...، و علتش اين است كه در اين امور ـ كه وسوسه هاي شيطاني و هواهاي نفساني اثر روشني در آن دارد ـ غالبا علم براي كسي حاصل نمي شود و قهرا اگر خداي تعالي قيد علم را آورده بود مصلحت حكـم، فــوت مي شد.

 

حكم پرداخت مهريه

«وَاتُوا النِّسآءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْسا فَكُلُوهُ هَنيآئا مَّرآيئــا،»
«و مهــر زنان را در كمال رضايــت و طيب خاطر به آنهــا بپردازيد، پس اگر چيــزي از مهــر خــود را از روي رضــا و خشنودي به شمــا بخشيدنــد برخــوردار شويــد كـه آن شمــا را حــلال و گــوارا خواهــد بــود.» (4 / نساء)
«صِداق» به معناي مهريه اي است كه به زنان مي دهند و «نِحله» به معناي عطيه اي است مجانــي كه در مقابــل ثمن قـرار نگرفتــه باشــد.
و اگر مي بينيد كه كلمه صدقات را به ضمير زنان (هُنَّ) اضافه كرد، به جهت بيان اين مطلب بود كه وجوب دادن مهر به زنان مسأله اي نيست كه فقط اسلام آن را تأسيس كرده باشد بلكه مسأله اي است كه اساسا در بين مردم و در سنن ازدواجشان متداول بوده است، سنت خود بشر بر اين جاري بود و هست كه پولي و يا مالي را كه قيمتي داشته باشد به عنوان مهريه به زنان اختصاص دهند و گويا اين پول را عوض عصمت او قرار دهند، همانطور كه قيمت و پول كالا (در خريد و فروش) در مقابل كالا قرار مي گيرد و معمول و متداول در بين مردم اين است كه خريدار پول خود را برداشته و نزد فروشنــده مي رود، همچنين در مسألــه ازدواج هم طالب و خواستگار مرد است، او است كه بايــد پول خود را جهت تهيه اين حاجــت خود برداشتــه و به راه بيفتــد و آن را در مقابل حاجتش بپردازد.
به هر حال آيه شريفه دادن مهريه را تأسيس نكرده، بلكه روش معمولي و جاري مردم را امضاء فرموده است و شايد براي دفع اين توهم بود كه: شوهر نمي تواند در مهريه همسرش تصرف كند، حتي در آن صورتي كه خود همسر نيز راضي باشد كه در دنبالـه جمله گذشتــه فرمود:
«فَــــاِنْ طِبْــــنَ لَكُـــمْ عَــنْ شَــيْ ءٍ مِنْــهُ نَفْســا فَكُلُــــوهُ هَنيآئــــا مَّــرآيئــــا.»
خواننده عزيز توجه دارد در اينكه: تصرف در مهريه را به طيب نفس زن مشروط نمود، هم تأكيد جمله قبل است كه مشتمل بر اصل حكم بود و هم مي فهماند كه حكم بخوريد حكم وصفي است نه تكليفي، يعني معناي بخوريد اين است كه خوردن آن جايز و حــلال اســت، نــه اينكــه بخواهـد بفهمانـد خــوردن مــال همســر واجــب اســت.
«هَنيئامَّريئا»معنايش اين است كه طعامي كه خوردي و آبي كه نوشيدي گوارايت باد.(1)

1- الميزان ج: 4 ص: 238 .

 

شـرط ايمـــان در ازدواج با زنـــان مشرك

«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْـرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ وَ لاََمَـةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْـرٌ مِنْ مُشْـرِكَةٍ وَ لَوْ اَعْجَبَتْكُمْ وَ لاتُنْكِحُواالْمُشْرِكينَ حَتّي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ اَعْجَبَكُمْ اُولئِكَ يَدْعُونَ اِلَي النّارِ وَاللّهُ يَدْعُوا اِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِاِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ اياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ،»
«با زنان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان آورند و يك كنيز با ايمان بهتر است از خانمي مشرك هرچند آن خانم مورد شگفت و خوشايندتان باشد و با مردان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان آورند كه يك برده مؤمن از آقائي مشرك بهتر است هرچند كه مورد شگفت و خوشايند شما باشد آري مشركين شما را به سوي آتش دعــوت مي كنند و خدا به سوي جنّت و مغفرتي به اذن خود مي خواند و آيـات خود را براي مردم بيــان مي كند تا شايــد متذكــر شونــد.» (221 / بقره)
«نِكاح» در اصل لغت به معناي عقد نكاح بوده، بعدا به عنوان استعاره در عمل زناشوئي استعمال شده است. بايد اين را هم گفت كه منظور از عقد علقه زوجيت است، نه عقــد لفظي كه بيــن هر ملــت و مذهبــي در هنگـام مراســم ازدواج خوانده مي شود.
ظاهر آيه شريفه كه مي فرمايد: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْـرِكاتِ،» تنها مي خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را.

 

مشرك و كافر كيست ؟

«مشرك و مشركات» اسم فاعل از مصدر اشراك، يعني شريك گرفتن براي خداي سبحان است، و معلوم است كه شريك گرفتن مراتب مختلفي از نظر ظهور و خفا دارد، همانطــور كه كفر و ايمــان هم از اين نظــر داراي مراتبنـد.
مثلاً اعتقاد به اينكه خدا دو تا و يا بيشتر است و نيز بتها را شفيعان درگاه خدا گرفتن، شركي است ظاهر، و از اين شرك كمي پنهان تر شركي است كه اهل كتاب دارند، و براي خدا فرزند قائلند، و مخصوصا مسيح و عزير را پسران خدا مي دانند و به حكايت قرآن مي گويند: «نَحْنُ اَبْنآءُاللّهِ وَ اَحِبّآئُهُ،» (18 / مائده) و اين نيز شرك است، از اين هم كمي مخفي تر اعتقاد به استقلال اسباب است، اينكه انسان مثلاً دوا را شفادهنده بپندارد، و همه اعتمادش به آن باشد، اين نيز يك مرتبه از شرك است، و همچنين ضعيف تر و ضعيف تر مي شود، تا برسد به شركي كه به جز بندگان مخلَص خدا احدي از آن بري نيست، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالي و توجه به غير خداي عزوجل، پس همه اينها شرك است.
اما اين باعث نمي شود كه ما كلمه مشرك را بر همه دارندگان مراتب شرك اطلاق كنيم، همچنانكه مي دانيم اگر مسلماني نماز و يا واجبي ديگر را ترك كند، به آن واجب كفر ورزيده، ولي كلمه كافر را بر او اطلاق نمي كنيم، مثلاً خداي تعالي ترك عمل حج را كفر خوانده و فرموده: «وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ،» (97آل عمران) ولي چنين كسي را كافر نمي خوانيم، بلكه فاسقي است كه به يكي از واجبات خدا كفر ورزيده و بر فرض هم كه بتوانيم اطلاق كنيم، بايد بگوئيم فلاني كافر به حج است.
و همچنيــن ساير صفاتــي كه در قرآن استعمــال شده، ماننـد صالحين و قانتين، و شاكرين، و متطهريــن، و يا فاسقيــن، و ظالمين و و و، برابر و معــادل افعالــي كه اين صفــات از آنها مشتــق شده نيستند، كسي كه يك عمل صالــح، و يك عبــادت، و يــك شكــر، و يك طهــارت، و يك فســق، و يك ظلــم كرده، صالــح و قانــت و شاكــر و متطهــر و فاسق و ظالــم خوانــده نمي شــود. و ايــن واضــح است، پس اين عناويـن را نام يا صفــت كســي كـردن، حكمــي دارد، و صرف نسبــت دادن فعــل به آن كــس حكمي ديگر.
علاوه بر اينكه اين معنــا به روشني معلــوم نشده، كه قــرآن كريم كلمه مشرك را بر اهــل كتاب هم اطلاق كرده باشد، به خلاف لفظ كافرين، بلكه تا آنجــا كه مي دانيــم اين كلمه بر غيــر اهل كتاب اطــلاق شده، مثــلاً فرمــوده: «لَــمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْــــلِ الْكِتــــابِ وَ الْمُشْــرِكيــــنَ مُنْفَكّيــــنَ حَتّــي تَــأْتِيَهُــمُ الْبَيِّنَـــةُ،» (1 / بينه).
و يا فرموده: «اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ، فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ،» (28 / توبه) و يا فرمــوده: «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ،» (7 / توبه) و نيز مي فرمايد: «وَقتِلُوا الْمُشْرِكينَ كآفَّــةً،» (36 / توبه) و باز مي فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ،» (5 / توبه)
و مـــواردي ديگــــر.
پس، از ايــن بيان اين معنــا روشن گرديــد كه ظاهــر آيه شريفــه كه مي فرمايد: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ» تنها مي خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را.
از اين جا فساد گفته بعضي روشن مي شود كه گفته اند: آيه شريفه ناسخ آيه سوره مائده است، كه مي فرمايد: «اَلْيَوْمَ اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبــاتُ وَ طَعــامُ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُــمْ.» و وجــه فســاد آن اين اســت كه آيه سوره بقــره به ظاهــرش شامــل اهــل كتــاب نمــي شــود، و آيــه ســوره مائــده تنهــا شــامـل اهــل كتــاب اســت.
الا اينكه ظاهر آيه اين است كه اگر مردي مسلمان شد، در حالي كه زني كافر در عقد دارد حــرام است كه ديگر به عقد آن زن وقعي بنهد، و خلاصه او را به همسري خود باقــي بگــذارد، مگــر اينكــه او نيز ايمان بيــاورد آن وقت مرد مي توانــد به عقــد سابق همسرش اعتبــار قائــل باشــد، و ايــن معنــا هيــچ دلالتـي بر ازدواج ابتــدائـي با اهــل كتــاب ندارد.

 

حكمت تحريم ازدواج با مشركين

«اُولئِــكَ يَدْعُــونَ اِلَــي النّــارِ وَاللّــهُ يَدْعُـوا اِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِاِذْنِهِ... .»
اين جمله اشاره است به حكمت تحريم آن دو قسم ازدواج، مي فرمايد، مشركين از آنجــا كه اعتقاد به باطل دارنــد راه ضلالت را طي مي كننــد، قهرا ملكات رذيلــه كه باعث جلــوه يافتن كفر و فسوق در نظر آدمي است و انسان را از ديدن طريق حق و حقيقت كــور مي كند، در دلهاشــان رســوخ مي يابــد، بطــوري كه گفتار و كردارشان دعوت بــه شرك مي شــود، و بــه ســوي هلاكــت راهنمائــي مــي كنــد، و بالاخــره آدمــي را بـه آتــش مي كشانـد.
پس مشركين چه زن و چه مردشان به سوي آتش دعوت مي كنند، ولي مؤمنين برخلاف آن با سلوك راه ايمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان و عمل به سوي جنت و مغفرت مي خوانند، و به اذن خدا هم مي خوانند، چون خدا اجازه شان داده كه مردم را به سوي ايمان دعوت كنند، و به رستگاري و صلاح كه سرانجامش جنت و مغفرت است راه بنمايانند. (1)
1- الميـــزان ج: 2 ص: 302 .

تحريـم ازدواج زشتكـــاران با پاكان

«اَلْخَبيثــاتُ لِلْخَبيثيــنَ وَالْخَبيثُــونَ لِلْخَبيثــاتِ وَالطَّيِّبـــاتُ لِلطَّيِّبيــنَ وَ الطَّيِّبُـونَ لِلطَّيِّبـاتِ اُولئِــكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ،»
«زنان بدكار و ناپاك شايسته مرداني بدين صفتند و مردان زشتكار ناپاك شايسته زناني بدين صفتند و بالعكس زناني پاكيزه و نيكو لايق مرداني چنين و مرداني پاكيزه و نيكو لايق زناني به همين گونه اند و اين پاكيزگان از سخنان بهتان كه ناپاكان درباره شان مي گويند منزهند و از خدا به ايشان آمرزش مي رسد و رزق آنها نيكو است.» (26 / نور)
مؤمنيــن و مؤمنات با احصــان، طيبيــن و طيباتند، و هريك مختص به ديگري است، و ايشان به حكم ايمان و احصان شرعا از نسبت هــاي ناروايــي كه شاهدي بر آن اقامــه نشــود مبــرا هستنــد، و از جهت ايماني كه دارند محكوم به مغفرتند، همچنان كه فرموده: «وَ امِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُـمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ،» (31 / احقاف) و نيز به همان جهت رزق كريمي خواهند داشت.
و آن رزق كريم همان حيات طيب در دنيا و آخرت، و اجر نيكوي آخرت است، كه در آيــه «مَنْ عَمِــلَ صالِحا مِنْ ذَكَــرٍ اَوْ اُنْثي وَ هُــوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ اَجْرَهُــمْ بِاَحْسَــنِ ما كـانُــوا يَعْمَلــوُنَ،» (97 / نحل) بدان نويد داده است.
و مــــراد از خبيــــث در خبيثيــن و خبيثــات كــه غيــر از مــؤمنيــن هستنــد ايــن اســت كــه حالتــي پليــد دارنــد، و بــه خــاطــر كفــر وضعــي ناخوشاينــد بــه خــود مي گيرنـد.

 

اختصــاص ازدواج زنان بدكار با مردان بدكار

و اگر زنان خبيث را به مردان خبيث، و مردان خبيث را به زنان خبيث اختصاص داده، به خاطر هم جنسي و هم سنخي است، و در نتيجه اينگونه افراد از تلبس به فحشاء مبــراء نيستنــد، ـ البتــه صــرف اين اختصــاص، حكــم به تلبــس و اتصـاف نيست.
پس از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد:
اول اينكــه: آيــه شريفه از نظر لفــظ عام است و مؤمنيــن را براي هميشــه به پــاكي توصيـف مي كنـد، هــرچنــد كــه سبــب نــزولش مــوردي خــاص بــاشــد.
دوم اينكه: دلالــت دارد بر اينكه مؤمنيــن شرعا محكــوم به براءتنــد از آنچــه كه به ايشــان نسبت بدهند و اقامه بينـه نكننـد.
سوم اينكه: دلالت دارد بر اينكه مؤمنيــن همه محكـوم به مغفرت و رزق كريمند.
و همــه اينهــا البتــه حكــم ظاهــري اســت، ظاهــر حال مؤمنيــن چنيــن، و ظاهــر حــال كفــار بــرخــلاف ايــن اســت، چــون مؤمنيــن نــزد خــدا محترمنــد.
در مجمع البيان در ذيل آيه «اَلْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ...» آمده كه در معناي آن اقوالي گفته اند، تا آنجا كه مي گويد: سوم اينكه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال زنان پليدند، (نقل از ابي مسلم و جبائي) از امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت شده كه اين آيه مثل آيه «اَلزّاني لا يَنْكِحُ اِلاّ زانِيَةً اَوْ مُشْرِكَةً،» مي باشد، چيزي كه هست بعضي تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن را بــراي ايشــان نپسنديــــد.
و در خصال از عبداللّه بن عمر و ابوهريره روايت كرده كه گفتند: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي قلب كسي پاك باشد، جسدش هم پاك مي شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوي پليدي مي گرايد.
و در احتجاج، از حسن بن علي عليه السلام روايت كرده كه در ضمن گفتاري كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به علي عليه السلام ناسزا گفتند، فرمود: «اَلْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُــونَ لِلْخَبيثاتِ،» و بــه خدا سوگنــد اي معاويه اين مــردان و زنــان خبيــث، تــو هستي و اصحــاب تو و شيعيــان توانــد، «وَالطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبــاتِ...،» و اين مــردان و زنـان پاك، علي بن ابيطالب و اصحاب و شيعيان اويند.(1)
1- الميــــــــــــــزان ج: 15 ص: 137 .

حلال شدن ازدواج با زنان اهل كتاب

«اَلْيَــوْمَ اُحِــلَّ لَكُــمُ الطَّيِّبــاتُ وَ طَعــامُ الَّذيــنَ اُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُــمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَنــاتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اِذا اتَيْتُمُوهُــنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنيــنَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِــذي اَخْــدانٍ وَ مَــنْ يَكْفُــرْ بِالاْيمــانِ فَقَــدْ حَبِــطَ عَمَلُـــهُ وَ هُــوَ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ،»
«امروز همه پاكيزه ها برايتان حلال شد، و نيز طعام كساني كه اهل كتابند براي شما حلال، و طعام شما براي آنان حلال است، و نيز زنان پاكدامن مؤمن و زنان پاكدامن اهل كتاب، كه قبل از شما مسلمانان داراي كتاب آسماني بودند، براي شما حلال است، البته به شرط اينكه اجرتشان را ـ كه به جاي مهريه در زن دائمي است ـ بدهيد، آن هم به پارسائي، نه زناكاري و رفيق گيري، و هر كس منكر ايمان باشد اعمالـش باطل مي شـود، و در آخــرت از زيانكــاران اســت.» (5 / مائده)
ظاهرا نفوس مردم باايمان از تشويش و اضطراب شكي كه نسبت به حلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نمي گرفته، چون قبلاً از ناحيه خداي تعالي از معاشرت و آميزش و تماس گرفتن و دوستي كردن با اهل كتاب شديدا نهي شده بودند، لذا براي رفع اين اضطرابشان داستان حليت طيبات را هم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد، و مؤمنين فهميدند كه طعام اهل كتاب خود يكي از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آنها است، و در نتيجه اضطرابشان زايل و دلشان آرامش يافت، در جمله: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ،» نيز عين اين نكته به كار برده شده، براي اينكه بفهماند زنان پاكدامن از اهل كتاب بر مسلمين حلال است، و در آن هيچ شكي به خود راه ندهند، حليت زنان خود مؤمنين را ضميمه آورد.
در اين آيه نمي خواهد به كفار تكليفي كند، بلكه مي خواهد بفرمايد بين زن مسلمان و همسر كافر زناشوئي و محرميت و حليتي نيست، تا آن حليت متعلق به يك طرف بشود.
«وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ،» در اين آيه متعلق حكم را ـ كه يهود و نصارا باشند ـ نام نبرده، بلكه آنان را با آوردن صفتشان مشخص كرده و فرموده: «زنان آنهائي كه قبل از شما كتاب آسماني داشتند،» و حتي آنها را
به عنوان اهل كتاب هم ذكر نكرده، و نفرموده: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنْ اَهْلِ الْكِتاب،» و اين خالي از اشعار به علت حكم نيست، با درنظرگرفتن اين جهت و اينكه لحن، لحن منت گذاري است، و اينكه مقام سخن، مقام تخفيف و آسان كردن وظايف است، معناي آيه چنين مي شود: ما بر شما مسلمانان منت مي گذاريم، كه تكليف را برايتان آسان كرديم، و حرمت ازدواج بين مردان شما و زنان اهل كتاب را برداشتيم، و براي اين برداشتيم، كه آنها قبل از شما صاحب كتاب بودند، و قهرا نسبت به ساير طوايفي كه مسلمان نيستند به مسلمانان نزديك ترند، زيرا به توحيد و رسالت اعتقاد دارند، برخلاف مشركين و بت پرستان كه منكر نبوتند پس معلوم شد كه جمله: «الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ،» اشعار به اين نكته دارد، همچنانكه تقييد اين جمله به جمله «مِنْ قَبْلِكُمْ» نيز خالي از اين اشاره نيست، چون به وضوح اشاره دارد بر خلط و مزج و اشتراك.
حال ببينيم منظور از كلمه «مُحْصَنات» در آيه شريفه چيست؟ البته اين كلمه معاني متعدد دارد، ولي در اينجا منظور از آن زنان عفيف است، به دليل اينكه در مقابل محصنات از زنان مؤمن قرار گرفته، كه به معناي زنان بي شوهر و عفيف است، و اين خود روشن است، و از اينكه محصنات از اهل كتاب با محصنات از اهل ايمان در يك كلام جمع شده اند، با در نظر گرفتن معنائي كه براي كلمه كرديم فهميده مي شود كه منظور از كلمه مؤمنات در هر دو موضع يكي است، و آن معنا نمي تواند اسلام باشد براي اينكه اگر احصان در جمله: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ،» به معناي احصان اسلام باشد بايد در جمله: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ،» نيز به اين معنا باشد، با اينكه زنان اهل كتاب اسلام ندارند، و نيز نمي تواند به معناي احصان حريت باشد، براي اينكه امتنان مستفاد از آيه با منحصر بودن حليت به زنان كتابي آزاد نمي سازد، بلكه از آن استفاده مي شود كه زن كتابي بر مسلمانان حلال است، هرچند كه آزاد نباشند، بنابراين از معاني احصان باقي نمي ماند مگر عفت، پس متعين اين است كه مراد از محصنات زنان پاكدامن و عفيف اهل كتاب است.
و بعد از همه اينها به نكته ديگر آيه مي پردازيم و مي گوئيم آيه شريفه تصريح نكرده به اينكه منظور از اين حليت، حليت نكاح دائم ايشان است و يا نكاح منقطع، تنها چيزي كه در آيه مي تواند قرينه باشد بر اينكه مراد نكاح متعه و انقطاعي است كلمه اجر است، و اينكه كام گيري از زنان اهل كتاب به طريق احصان باشد، نه به طريق مسافحه و زنا و رفيق بازي، پس از اين بيان نتيجه مي گيريم كه آنچه خداي تعالي از زنان يهود و نصارا براي مؤمنين حلال كرده آميزش از راه نكاح با مهر و اجرت است، نه نكاح با زنا، ولي شرط ديگري در آيه نيامده، نه دوام و نه انقطاع، و ما در تفسير آيه شريفه:
«فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ...،» گفتيم: كه نكاح متعه نيز مانند نكاح دائم و نكــاح واقعي است، البته اين بحث تتمــه اي دارد كه بايد در علـم فقه به آن واقــف گشت.
«اِذا اتَيْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي اَخْدانٍ،» اين آيه همان زمينه اي را دارد كه آيه شريفه: «وَ اُحِلَّ لَكُمْ ماوَرآءَ ذلِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوابِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ،» دارد و جمله «اِذا اتَيْتُمُوهُنَّ...،» قرينه است بر اينكه مراد از آيه شريفه حليت تزويج به محصنات از اهل كتاب است، و شامل خريدن كنيزان اهل كتاب نمي شود.
«وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ،» كلمه كفر در اصل به معناي پوشاندن است، و بنابراين در تحقق معناي كفر اين معنا شرط است، كه معناي ثابتي كه پرده روي آن بيفتد وجود داشته باشد، همانطور كه كلمه حجاب در جائي مفهوم پيدا مي كند كه چيز ثابت و پيدائي باشد، تا با افتادن حجاب بر روي آن ناپيدا شود، پس معناي كفر هم وقتي تحقق مي يابد كه چيز ثابت و هويدائي باشد، كه كافر آن را بپوشاند، و اين معنا در كفران به نعمت هاي خدا و كفر به آيات او و كفر به خدا و رسولش و كفر به روز جزا وجود دارد.
پس اينكه در آيه موردبحث كلمه كفر را در مورد ايمان استعمال كرده، و فرموده هركس به ايمان كفر بورزد، به مقتضاي مطلبي كه درباره كفر گفتيم بايد ايمان ثابتي وجود داشته باشد، تا كفر آن را بپوشاند و بطور مسلم منظور از ايمان معناي مصدري آن ـ باور كردن ـ نيست، بلكه منظور معناي اسم مصدري است، كه همان اثر حاصل و صفت ثابت در قلب مؤمن است، يعني اعتقادات حقه اي كه منشأ اعمال صالح مي شود، پس برگشت معناي كفر به ايمان به اين است كه آدمي به آنچه كه مي داند حق است عمل نكند، مثلاً مشركين را دوست بدارد، و با آنان اختلاط، و در اعمال آنان شركت كند، با اينكه علم به حقانيت اسلام دارد، و نيز مثل اينكه نماز و روزه و زكات و حج و ساير اركــان اسلام را ترك كند، با اينكـه يقين به ثبـوت آنها و ركــن دين بــودن آنهــا دارد.
پس منظور از كفر به ايمان اين معنا است، و ليكن در اين ميان نكته اي است و آن اين است كه كفر بدان جهت كه به معناي ستر است، و پوشاندن امور ثابته وقتي به حسب تبادر ذهني صادق است كه در آن پوشاندن مداومتي باشد، لذا كفر به ايمان نيز در مورد كسي صادق است كه همواره عمل به متقضاي ايمان خود را ترك كند، و هميشه و بطور دائم برخلاف علم خود عمل نمايد و اما كسي كه در زندگيش يكبار و دوبار حق را مي پوشاند، و برخلاف علم و ايمانش عمل مي كند، به چنين كسي نمي گويند به ايمانش كفر ورزيده، بلكه مي گويند او مرتكب فسقي شده است.
اين را بدان جهت گفتيم تا روشن شود كه مراد از جمله: «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْيمانِ،» كساني هستند كه بر پوشاندن حق و علم و ايمان خويش مداومت دارند، هرچند كه در جمله موردبحث مطلب با مثل يكفر تعبير شده، كه ثبوت و دوام را مي فهماند، بنابراين كسي كه پيروي نمي كند آنچه را كه حق بودنش به نظر وي محقق شده، و عمل نمي كند به آنچه برايش ثابت شده، كه از اركان دين است، او كافر به ايمان است، و هر عمل صالحي كه بكندحبط و بي پاداش خواهدبود،همچنان كه درآيه موردبحث فرمود:«فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ.»
جمله موردبحث يعني «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ...،» متصل به ما قبل خودش است، و مي خواهد مؤمنين را از خطري كه ممكن است در اثر سهل انگاري در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود برحذر بدارد، و بفهماند كه اگر در جملات قبل، طعام اهل كتاب را و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤمنين حلال كرديم براي اين بود كه در معاشرت شما با اهل كتاب تخفيف و تسهيلي فراهم آوريم، تا اين وسيله اي بشود كه شما با اخلاق اسلامي خود با يهود و نصارا معاشرت كنيد، و آنان را شيفته اسلام بسازيد، و داعي آنان باشد بسوي علم نافع و عمل صالح.
پس غرض از تشريع حكم موردبحث اين بوده، نه اينكه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيله قرار دهند براي اينكه خود را در پرتگاه هوا و هوسها ساقط نموده ، در دوستي و عشق ورزيدن با زنان يهودي و نصراني بي بند و بار شوند، و عاشق جمال آنان شده، در نتيجه خواه ناخواه خلق و خوي آنان را نيز متابعت نمايند و چيزي نگذرد كه خلق و خوي يهوديت و نصرانيت حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوي اسلامي مسلط گردد، و آن را تحت الشعاع خود كند، و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اين خــود بلاي بزرگي است، كه مسلمانــان را به قهقــرا برمي گرداند، در نتيجه حكمي را كه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنــت و مهلكه مسلمين كرده، تخفيف الهي را به صورت عذاب درآورد.
به همين جهت خداي تعالي بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان، مسلمانان را از بي بند و باري در تنعم به اين نعمت، حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب بر حذر داشته، تا بي بند و باريشان كارشان را به كفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حــق نكشاند، زيرا اگر چنيــن كنند باعث مي شونــد كه اعمالشــان حبــط شود، و در آخرت نتيجه اي از تـلاش زندگي خود نبينند.

 

روايات وارده در زمينه ازدواج با زنان اهل كتاب

و در تفسيــر قمي از رســول خدا صلي الله عليه و آله روايــت شده كه فرمود: از زنان اهل كتاب تنهــا ازدواج با آن زنانــي حلال است كه به حكومت اسلام جزيــه بپردازنــد، و امــا غيـر آنان نه، ازدواج با زنانشـان حلال نيســت.
مؤلــف: علت آن اين است كه وقتــي اهل كتاب جزيه نپردازد قهرا محارب يعني كـافــر حــربــي خواهــد بــود كــه معلــوم اســت ازدواج بــا آنــان حــلال نيســت.
و در كتاب فقيه از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه شخصي از آن جناب از مردي كه با زن نصراني و يهودي ازدواج مي كند سؤال كرد كه آيا ازدواجش درست است يا نه؟ فرمود اگر اين مرد به زن مسلمان دسترسي داشته باشد چرا بايد زن يهودي و نصراني بگيرد شخص عرضه داشت آخر به زن يهودي و نصراني عشق مي ورزد (خلاصه عاشق چنين زني شده،) حضرت فرمود: حال كه چنين است اگر با او ازدواج كرد بايد از شراب و گوشت خوك خوردن او جلوگيري كند، و در ضمن اين را هم بدان كه اين عمل در دين او نقصي ايجاد مي كند.
و در تهذيــب از امــام صادق عليه السلام روايــت آورده كه فرمــوده: ازدواج موقت مسلمان با زن يهــودي و نصــرانــي و بــا اينكـه همسـري آزاد دارد اشكــال نــدارد.
و در كافي به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در ضمــن حديثي فرمود: دوست نمي دارم مرد مسلمان با زن يهوديه و نصرانيه ازدواج كند، زيرا بيم آن مي رود كه فرزنــدش به دين يهــود و يا نصرانــي گرايش پيــدا كنــد.

 

شرط ايمان در ازدواج

«... وَ اللّــــــهُ اَعْلَــــمُ بِــايمــانِكُــــــمْ بَعْضُكُــــــمْ مِــــنْ بَعْــــضٍ...»
«... و خدا به ايمان واقعي شما داناتر است، و از اين گونه ازدواج ننگ نداشته باشيد،كه مؤمنين همه از همند، و فرقي بين آزاد و كنيزشان نيست... .» (25/نساء)
از آنجائي كه در جمله قبلي با آوردن قيد «مُؤمنات،» ايمان، در متعلق حكم قيد شده بود، و از آنجائي كه ايمان امري قلبي است لذا كسي نمي تواند به حقيقت ايمان ديگري اطلاع پيدا كند، چون براي اين آگهي ميزاني مانند ميزان الحراره و ساير موازين مادي وجود ندارد، چه بسا مردمي توهم كنند كه خداي تعالي با آوردن اين قيد كار مسلمانان را دشوار كرده، و بلكه اصلاً جلو آن را گرفته، مسلمانان مكلف را دچار عسر و حرج ساخته، چون نمي توانند تشخيص دهند آيا زني كه مي خواهند بگيرند ايمان قلبي دارد يا نه، لذا در اين جمله كه مي فرمايد: «خدا به ايمان بندگان مؤمنش آگاه است،» بطور كنايه فهمانده، شما مكلفين مأمور به تشخيص واقع و حقيقت ايمان زنان نيستيد، اين كار خداست و بس، بلكه تنها مأموريد بر طبق اسباب ظاهري عمل كنيد، اسبابي كه نظير شهادتين، و شركت در جماعت مسلمين، و انجام وظائف عمومي دين دلالت بر ايمان صاحبش مي كند، و همين ايمان ظاهري معيار است نه ايمان باطني.
و چون اين جهت كه تنها فقرا از مكلفين را هدايت كرد به اينكه با كنيزان ازدواج كنند باعث مي شد كه تأثير گفتار در دل ها متفاوت شود و عموم مردم از اين بيان نسبت به طبقه كنيزان احساس خواري و پستي و ذلت كنند، و خيال كنند خداي تعالي نيز اين طبقه را خوار و بي مقدار مي داند، و از سوي ديگر خود اين طبقه هم از اين خطاب دلگير شوند، و عموم مردم نيز خود را تافته اي جدا بافته پنداشته و با طبقه بردگان معاشرت ننموده، و مخصوصا مردان از ازدواج با كنيزان، و زنان از ازدواج با غلامان خودداري ورزند، و از اينكه آنان را شريك زندگي نموده و گوشت و خون خود را با آنها مخلوط سازند احساس ننگ كنند، لذا با جمله «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ،» از اين سوء تفاهم جلوگيري نموده و به حقيقتي صريح اشاره كرد، كه با دقت در آن، توهم فاسد نامبرده از بين مي رود، زيرا مي فرمايد: برده نيز مانند آزاد، انسان است، و از نظر انسانيت و معياري كه با آن يك موجود، انسان مي شود هيچ تفاوتي با هم ندارند، برده نيز مانند آزاد واجد همه شؤون انسانيت است، تنها تفاوتي كه بين اين دو هست، در سلسله احكامي است كه به منظور استقامت امر مجتمع انساني در رساندن او به سعادتش تشريع شده، و اين تفاوت ها به هيچ وجه نزد خداي تعالي معيار نيست، تنها چيزي كه نــزد خداي عزوجل معيــار است، تقـوا است، كه باعث كرامت و حرمت نزد او مي شود.
پس مردمي كه به خداي عزيز ايمان دارند نبايد تحت تأثير اين خلجانات ذهني موهوم و افكار خرافي قرار گيرند، كه اين افكار آنان را از حقايق معارف كه متضمن سعادت و رستگاري آنان است دور سازد، آري بيرون شدن از وسط طريق مستقيم هرچند كه در بدو نظر و ابتداي امر حقير و بي اهميت است، ليكن همواره و به تدريج آدمي را از راه هدايــت دور مي سازد، تا سرانجــام به وادي هــاي هلاكتــش بكشانــد.
از اينجا روشن مي شود كه ترتيبي كه در ابتداي آيه موردبحث به صورت مشروط و تنزل قرار گرفته، و فرموده: «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً اَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ...،» (25 / نساء) در حقيقت سخن را به ترتيبي كه در مجراي طبع و عادت هست آورده است، نه اينكه خواسته مردم را به امري غيرطبيعي و غيرعادي ملزم سازد، به اين معنا كه فرموده باشد جواز ازدواج با كنيزان مشروط بر اين است كه مسلمان توانايي ازدواج با زنان آزاد را نداشته باشد، نه، نمي خواهد اين را بفرمايد، بلكه مردم به حسب طبع خودشان اين طور عمل مي كنند، و به همين جهت خداي تعالي خطابشــان كرده كه اگر توانائــي آن را نداريــد كه با زنان آزاد ازدواج كنيــد، مي توانيد ـ براي رهائــي از فشار تجـرد ـ با كنيزان ازدواج كنيد، و از اين كار دل چركين نباشيـد، و در عين حال تذكر داد كه آزاد و بــرده هر دو انســان و از جنــس هم هستند.

 

Share