فصل ششم :رفتار در خانواده

فصل ششم :رفتار در خانواده

نهي از نظر به اسرار داخلي خانه هاي مردم

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّي تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلــي اَهْلِهــا ذلِكُــمْ خَيْرٌ لَكُــمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ،»
«شمــا كه ايمان داريد به خانــه هيچ كس غيــر از خانه هــاي خود داخــل نشويد تا آنكــه آشنايــي دهيــد و بر اهلــش ســلام كنيد اين براي شمــا بهتر اســت اميـــد اســت كـــه پنــد گيــريـــد،» (27 / نور)
«فَاِنْ لَمْ تَجِدوُا فيها اَحَدا فَلا تَدْخُلُوها حَتّي يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ اِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْكي لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ،»
«و اگر كسي را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا شما را اجازه دهند، و اگر گفتند برگرديــد برگرديد كه اين براي شمــا پاكيزه تر است و خــدا به اعمالي كه مي كنيد دانـا اسـت،» (28 / نور)
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدوُنَ وَ ما تَكْتُمُونَ،»
«و اما درخانه هاي غيرمسكوني براي شما گناهي نيست كه به خاطر كالايي كه در آن داريــد داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد مي داند.» (29 / نور)
استيناس براي داخل شدن به خانه ها به وسيله نام خدا بردن، و يا، يا اللّه گفتن، يا تنحنح كردن (صرفه مصنوعي) و امثال آن است، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصي مي خواهـد وارد شود، و خــود را براي ورود او آمــاده كند، چه بسا مي شود كه صاحــب خانه در حالــي قــرار دارد كه نمي خواهــد كسي او را به آن حــال ببينــد، و يا از وضعــي كـه دارد باخبر شود.
از اينجا معلوم مي شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم، و حفظ احترام ايمان است، پس وقتي شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت او
را در پوشانــدن آنچه بايد بپوشاند كمك كــرده، و نسبـت به خود ايمني اش داده است.
و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومي بر اظهار جميل و ستر قبيح است و جمله «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّروُنَ،» هم اشاره به همين فوايد است، يعني شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد، كه چه اموري را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيــد، و در سايه آن، قلــوب را با هم مألوف نمــوده، به تمامي سعادت هــاي اجتماعي برسيد.
«فَاِنْ لَمْ تَجِدوُا فيها اَحَدا فَلا تَدْخُلُوها حَتّي يُؤْذَنَ لَكُمْ...،» يعني اگر دانستيد كه احدي در خانه نيست ـ البته كسي كه اختيار دار اجازه دخول است ـ پس داخل نشويد تا از ناحيـه مالك اذن، به شما اجازه داده شود.
و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسي را نديد داخل نشود، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيري ها براي اين است كه كسي به عورات و اسرار داخلي مردم نظر نيندازد.
اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتي كه كسي كه اجازه دهد در آن نباشــد بيــان كــرده، و آيــه قبلــي حكــم آن فرضــي را بيــان مي كرد كه اجازه دهنده اي در خانه باشد، و اما حكم اين صورت كه كسي در خانه باشد ولي اجازه ندهد، بلكه از دخول منع كند آيه «وَ اِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْكي لَكُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليــمٌ،» آن را بيــان كـرده است.
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فيها مَتاعٌ لَكُمْ...،» اين آيه تجويز مي كنــد داخل شدن در خانه هايــي را كه براي استمتــاع بنا شده و كسي در آن سكونــت طبيعــي ندارد، ماننــد كاروانسراهــا و حمامهــا و آسيابها و امثــال آن، زيــرا همين كه بــراي عموم ساختـه شــده است خــود اذن عام براي داخل شدن است.

 

روايــات وارده درباره روابط خانـوادگي

در تفسير قمي به سند خود از عبدالرحمن بن ابي عبداللّه از امام صادق عليه السلام روايت كــرده كه در ذيــل آيــه: «لا تَدْخُلُــوا بُيُوتا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّي تَسْتَأْنِسُــوا وَ تُسَلِّمُوا عَلــي اَهْلِهــا،» فــرمــوده: استينــاس عبــارت اسـت از صــداي پـا و ســلام كــردن.
در مجمع البيان از ابي ايوب انصاري روايت كرده كه گفت: به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كردم: كه استيناس به چه نحو صورت مي گيرد؟ فرمود به اينكه آدمي تسبيح و حمد و تكبير گويد و تنحنح كند تا اهل خانه بفهمند.
و از سهل بن سعد روايت شده كه گفت مردي سر زده وارد يكي از اطاقهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت سر خود را شانه مي زد، و فرمود: اگر من بدانم كه تو نگاه مي كردي همان شانه را به دو چشمت مي كوبيدم، اينطور استيذان كردن همان نگاه كردن و حرام است.
و روايت شده كه مردي از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيد آيا از مادرم هم اذن دخول بخواهم؟ فرمود: آري، گفت: آخر او غير از من خادمي ندارد، باز هر وقت بر او وارد مي شــوم استيذان كنم؟ فرمود آيا دوست داري او را برهنه ببيني؟ آن مرد گفت نه فرمود: پس استيذان كن.
و نيــز روايت شده كه مــردي مي خواست به خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله درآيد تنحنح كرد، حضرت از داخل خانه به زني به نام روضــه فرمود: برخيز به اين مرد ياد بده كه بــه جــاي تنحنـح بگويد السلام عليكــم آيا داخل شوم؟ آن مرد شنيد و همينطور گفت. پس فرمـــود: داخل شو.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عباده بن صامت روايت كرده كه شخصي از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيد: چرا در هنگام ورود به خانه ها بايد استيذان كرد؟ فرمود: كسي كه قبل از استيذان و سلام كردن چشمش داخل خانه مردم شود خدا را نافرماني كــرده، و ديگر احترامي ندارد، و مي شود اذنش نداد.
و در تفسير قمي در ذيل آيه: «فَاِنْ لَمْ تَجِدوُا فيها اَحَدا فَلا تَدْخُلُوها حَتّي يُؤْذَنَ لَكُمْ،» گفته: امام فرمود: معنايش اين است كه اگر كسي را نيافتيد كه به شما اجازه دخول دهد داخل نشويد، تا كسي پيدا شود و به شما اجازه دهد.
و در همان كتاب در ذيل آيه «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فيها مَتــاعٌ لَكُــمْ،» از امــام صــادق عليه السلام روايــت كــرده كــه فرمــود: منظــور از ايــن بيوت حمامها و كاروانسراها و آسيابها است كه مي تواني بــدون اجازه داخل شوي. (1)

1- الميزان ج: 15 ص: 153 .

رفتار خدمتگزاران در ساعات استراحت خانواده

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلوةِ الْفَجْرِ وَحينَ تَضَعُـونَ ثِيابَكُـمْ مِـنَ الظَّهيـرَةِ وَ مِـنْ بَعْـدِ صَلـوةِ الْعِشـاءِ ثَـلاثُ عَـوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُـنَّ طَوّافُـونَ عَلَيْكُـمْ بَعْضُكُـمْ عَلي بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُــمُ الاْيــاتِ وَ اللّــهُ عَليــمٌ حَكيمٌ،»
«شما اي كساني كه ايمان داريد بايد به كساني كه شما مالك آنان شده ايد و كساني كه هنوز به عقل نرسيده اند دستور دهيد در شبانه روز سه وقت از شما اجازه ورود بگيرند يكي پيش از نماز صبح و دوم هنگام نيم روز كه جامه هاي خويش از تن درمي آوريــد و سوم بعد از نماز شبانگاه كه اين سه هنگام، هنگام خلوت شما اســت و پس از آن مي توانند بــدون اجازه وارد شونــد و گناهي بر شمــا و ايشان نيست كه هنگــام تحرك و برخورد با يكديگــر است، خدا ايــن چنين آيه هــا را بـراي شما بيــان مي كنــد كه خـدا دانـا و فرزانــه اســت.» (58 / نور)
وضع ثياب به معناي كندن لباس، و كنايه است از اينكه اهل خانه در حالي باشند كه چه بسا ميل نداشته باشند بيگانگان در آن حال ايشان را ببينند و كلمه ظهيره به معناي وقــت ظهــر اسـت.
كلمه عورت به معناي عيب است، و اگر آن را عورت ناميده اند، چون هركس عار دارد از اينكه آن را هويدا كند، و شايد مراد از آن در آيه شريفه هر چيزي باشد كه سزاوار است پوشانده شود.
پس جمله «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا...،» دنبال جمله سابق است كه مي فرمود: «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا...،» كه حكم مي كرد به اينكه داخل شدن به خانه هر كس موقوف به اجازه گرفتن است، در نتيجه آيه موردبحث به منزله استثناء از آن حكم عمومي است، چون در خصــوص غلامان و كنيزكان اجازه گرفتن در سه هنگام را كافي مي داند، و بيش از آن را واجب نمي داند.
و معناي اينكه فرمود: «لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ،» اين است كه به ايشان دستـور دهيــد كه از شما اجــازه دخول بخواهنــد، و از ظاهر «مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ،» بـرمي آيـد كه مراد از آن تنها غلامان اســت، چون كلمــه «الَّذينَ» بــراي مــردان است.
و معناي «الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ،» اطفالي است كه به حد تميز رسيده اند، ولي بالغ نشده اند، و دليل بر رسيدن به حد تميز جمله «ثَـلاثُ عَـوْراتٍ لَكُمْ،» اطفالي است كه به حد تميــز رسيده انــد، ولـي بالغ نشده انــد، و دليــل بر رسيدن به حد تميــز «ثَـلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ،» است.
و منظور از جمله «ثَلاثَ مَرّاتٍ» سه نوبت در هر روز است، به دليل اينكه دنبالش آن را تفصيل داده و فرموده: اول قبل از نماز فجر، و دوم هنگام ظهر كه به خانه مي آييد و جامه مي كنيد، سوم بعد از نماز عشاء، و در جمله «ثَـلاثُ عَـوْراتٍ لَكُمْ،» به وجه حكم اشاره نموده و مي فرمايد: اين سه موقــع سه عورت است براي شمــا، كه طبعا شايسته نيســت غير از شما كســي بر وضع شما مطلع شود.
و معناي اينكه فرمود: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُـنَّ،» اين است كه مانعي نيست كه بعــد از اين سه موقــع مأمورشــان نكنيــد به اجازه دخــول خواستن و مانعـي هم بر ايشان نيست كه از شما استيذان نكنند.
و در جمله «طَوّافُـونَ عَلَيْكُـمْ بَعْضُكُـمْ عَلي بَعْضٍ،» به وجه اين حكم (يعني رفع مانع مذكور،) اشاره نموده و مي فرمايد: چون در غير اين سه موقع غلامان و كنيزان دائما در آمــد و شـد، و خدمتنــد، پس تنها در اجازه خواستــن به اين سه هنگــام اكتفــا كننــد.
«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الاْياتِ...،» يعني خدا اين چنين احكام دين خود را بيان مي كند، چون اين آيات دلالت بر آن احكام دارد، «وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ،» احوال شما را مي داند، و آنچــه را كه حكمــت اقتضاء مي كنـد نيز مراعات مي كند.

 

ادب و رفتار اطفال در ساعات استراحت والدين

«وَ اِذا بَلَغَ الاَْطْفـالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَـااسْتَأْذَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ اياتِـهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ،»
«و چون كودكانتان به عقل رسند بايد اجازه دخول بگيرند، چنان كه نام بردگان، قبــل از ايشان (و يا آنان كه زودتر از ايشان به حد رشد رسيدند،) اجازه مي گرفتنــد، خــدا اين چنيــن آيه هــاي خويــش را بــراي شمــا بيان مي كنــد كـه خــدا دانــا و فرزانــه اســت.» (59 / نور)
اين جمله بيانگر اين حقيقت است كه حكم مذكور، يعني اذن گرفتن در سه نوبت براي اطفال تا مدتي معين معتبر است، و آن رسيدن به حد بلوغ است، و بعد از آن بايد ماننــد كساني كــه قبلاً ذكــر شــد يعني بالغــان از مــردان و زنــان آزاد اجــازه بگيرنــد، خـدا اين چنيـن آيات خـود را برايتان بيان مي كند و خدا عليــم و حكيــم است.

 

ادب غذا خوردن در خانه هاي ديگر

«لَيْسَ عَلَي الاَْعْمي حَـرَجٌ وَ لا عَلَي الاَْعْرَجِ حَـرَجٌ وَ لاعَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلي اَنْفُسِكُمْ اَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ اَوْ بُيُوتِ ابائِكُمْ اَوْ بُيُوتِ اُمَّهاتِكُمْ اَوْ بُيُوتِ اِخْوانِكُـمْ اَوْ بُيُـوتِ اَخَواتِكُـمْ اَوْ بُيُوتِ اَعْمامِكُمْ اَوْبُيُوتِ عَمّاتِكُمْ اَوْ بُيُوتِ اَخْوالِكُمْ اَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ اَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ اَوْ صَديقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَأْكُلُوا جَميعا اَوْ اَشْتاتا فَاِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتا فَسَلِّمُوا عَلي اَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَـةً طَيِّبَةً كَذلِــكَ يُبَيِّــنُ اللّهُ لَكُــمُ الاْيــاتِ لَعَلَّكُــمْ تَعْقِلُــونَ،»
«نه براي كور مانعي هست كه براي لنگ، نه براي بيمار و نه براي شما كه از خانه هاي خود يا پدرانتان يا مادرانتان يا برادران يا خواهران يا عموها يا عمه ها يا خانه داييها يا خاله ها يا خانه اي كه كليدش را به شما سپرده اند يا خانه دوستانتان چيزي بخوريد، نه خوردنتان به صورت فردي گناه است و نه با هم خوردنتان، و چون به خانه اي در آمديد خويشتن را سلام كنيد كه درودي از جانب خدا و مبارك و پاكيزه است. چنين خدا، اين آيه هارابراي بيان مي كند شايد تعقل كنيد.» (61/نور)
ظاهر آيه اين است كه در آن براي مؤمنين حقي قائل شده، و آن اين است كه مي توانند در خانه خويشاوندان، و يا كساني كه ايشان را امين مي دانند، و يا خانه دوستــان خود چيزي بخورند، البته به مقداري كه بدان احتيــاج دارند، نه به حد اسراف و افسـاد.
«لَيْسَ عَلَي الاَْعْمي حَـرَجٌ وَ لا عَلَي الاَْعْرَجِ حَـرَجٌ وَ لاعَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلي اَنْفُسِكُمْ،»
شمــردن نامبردگان از اين باب نبوده كه خصوصيتــي داشته باشند، بلكه از باب ايــن بــوده كه به خاطــر عيب و نقصــي كه در اعضــاء دارند احيانــا نمي تواننــد رزق خــود را كســب كننــد، لذا جايــز است كــه از خانه هــاي نامبردگــان رفع حـاجت كننــد، والا فرقــي ميــان كــور و چــلاق و مـريــض و غيــر ايشــان نيســت.
«مِنْ بُيُوتِكُمْ اَوْ بُيُوتِ ابائِكُمْ...،» در اينكه خانه هايتان را با خانه هاي خويشاوندانتان و بقيه نامبردگان آورده، اشاره است به اينكه در دين اسلام خانه هاي نامبردگان با خانه خود شما فرقي ندارد، چون در اين دين مؤمنين، اولياي يكديگرند، و در حفظ خانه و زندگي يكديگر فرقي با خانه و زندگي خودشان نمي گذارند، آن طور كه صاحب اختيار و سرپرست خانه خويشند، خانه هاي اقرباء و كساني كه شما قيم و سرپرستي آنان را داريد و دوستان خويش را نيز سرپرستي مي كنيد، علاوه بر اين كلمه «بُيُوتِكُمْ» شامل خانـه فرزنـد و همسـر انسان نيز مي شود همچنان كه روايت هم به اين معنا دلالت دارد.
«اَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ،» مي فرمايــد: كه حرجــي بر شما نيســت از اينكــه بخوريــد از خانه هــاي خودتــان (كه گفتيم منظــور خانه فرزنــدان و همسران است،) و هرجا كه كليــدش به شما سپرده شــده، مانند خانه هايــي كه انسان قيــم و يا وكيل در آن شــده باشــد، و يــا كليــدش را بــه آدمــي سپــرده باشنـد، «اَوْ صَديقِكُـمْ،» يــا خـانـه صديقتـان (دوستتــان) بــوده اســت.
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَأْكُلُوا جَميعا اَوْ اَشْتاتا،» يعني، گناهي بر شما نيست كه همگــي دست جمعــي و با يكديگر بخوريــد، و يا جداجــدا. و اين آيــه هرچند كه به حكــم روايــات دربــاره مــوردي خـــاص نــازل شــده، ولي مفــادش عــام اســت.

 

ادب سلام كردن در ورود به خانه هاي يكديگر

«فَاِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتا فَسَلِّمُوا عَلي اَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً...،» بعد از آنكه گفتگو از خانه ها را به ميان آورد، ادب دخول در آن را متفرع بر آن نموده، فرمود: و چـون داخل خانه ها شويد بر خود سلام كنيد.
و مقصود از سلام كردن بر خود، سلام كردن بر هر كسي است كه در خانه باشد، در اينجا نيز اگر نفرمود: بر اهل آن سلام كنيد، خواست يگانگي مسلمانان با يكديگر را برساند، چــون همه انساننــد، و خدا همه را از يك مرد و زن خلق كرده، علاوه بر اين همه مؤمنند، و ايمان ايشان را جمع كــرده، چون ايمان قوي تر از رحم، و هر عامل ديگري براي يگانگي است.
و بعيد هم نيست كه مراد از جمله «فَسَلِّمُوا عَلي اَنْفُسِكُمْ،» اين باشد كه وقتي كسي داخــل بر اهل خانــه اي شــد، بر آنــان ســلام كند، و ايشـان جـواب سلامش را بدهند.
جمله «تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً،» يعني در حالي كه سلام تحيتي است از ناحيه خدا، چون او تشريعش كرده و حكمش را نازل ساخته تا مسلمانان با آن يكديگر را تحيت گويند، و آن تحيتي است مبارك و داراي خير بسيار، و باقي و طيب، چون ملايم با نفس است.
آري، حقيقت اين تحيت گسترش امنيت و سلامتي بر كسي است كه بر او سلام مي كنند، و امنيت و سلامتي پاكيزه ترين چيزي است كه در ميان دو نفر كه به هم برمي خورنــد برقرار باشــد. خداي سبحــان سپس آيــه را با جمله «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ،» ختم فرموده، يعني تا شايد شما به معالم دين خود آگهي يابيـد و به آن عمل كنيد. (1)

1- الميـــزان ج: 15 ص: 227 .

 

ادب و احسان به پدر و مادر

«وَ قَضـي رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ اَحَدُهُمـا اَوْكِلاهُمــا فَلا تَقُــلْ لَهُمــا اُفٍّ وَ لا تَنْهَـرْ هُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريما،»
«پروردگارت حكم قطعي كرده كه غير او را نپرستيد و به والدين احسان كنيد، و اگــر يكــي از آن دو در حيــات تو به پيري رسيــد، و يا هر دوي آنــان سالخورده گشتند زنهــار كلمــه اي كه رنجيــده خاطر شونـد مگو و كمترين آزار بــه آنهــا مرســان و با ايشــان به اكــرام و احتــرام سخــن بگـو،» (23 / اسراء)
«وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيرا،»
«از در رحمــت پر و بال مسكنت بر ايشان بگستر و بگو پروردگارا اين دو را رحــم كــن همانطـور كه مـرا در كــوچكيــم تــربيــت كــردنـد،» (24 / اسراء)
«رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُـمْ اِنْ تَكُونُـوا صالِحينَ فَاِنَّهُ كانَ لِلاَْوّبينَ غَفُورا،»
«پروردگار شما، به آنچه در دل هاي شما است آگاه است اگر صالح باشيد خداوند براي توبه گزاران غفور است،» (25 / اسراء)
احسان به پدر و مادر بعد از مسأله توحيد خدا واجب ترين واجبات است همچنانكه مسألــه عقــوق بعد از شــرك ورزيدن به خــدا از بزرگتريــن گناهان كبيــره است، و به هميــن جهت اين مسألــه را بعد از مسألــه توحيــد و قبل از ساير احكــام اسم بـرده و اين نكتــه را نه تنهــا در اين آيــات متذكر شــده، بلكــه در مــوارد متعــددي از كلام خود همين ترتيـب را به كار بسته است.
در سوره انعام پيرامون تفسير آيه 151 كه شبيه به آيه موردبحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفي ميان پدر و مادر از يك طرف و ميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگترين روابط اجتماعي است كه قوام و استواري جامعه انساني بدانها است، و همين وسيله اي است طبيعي كه زن و شوهر را به حال اجتماع نگهداشته و نمي گذارد از هم جدا شوند، بنابراين از نظر سنت اجتماعي و به حكم فطرت، لازم است آدمي پدر و مادر خود را احترام كند و به ايشان احسان نمايد زيراكه اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد و فرزندان با پدر و مادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته و شيرازه اجتماع به كلي از هم گسيخته مي گردد.
«اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ اَحَدُهُمــا اَوْكِلاهُمــا فَــلا تَقُلْ لَهُمــا اُفٍّ وَ لا تَنْهَرْ هُما وَ قُـــلْ لَهُمـــا قَــــوْلاً كَــريمـــا،»
«و اگر يكي از آن دو در حيات تو به حد پيري رسيد، و يا هر دوي آنان سالخورده گشتند زنهار كلمه اي كه رنجيده خاطر شوند مگو و كمترين آزار به آنها مرسان و با ايشان به اكرام و احترام سخن بگو!»
كلمه «كِبَر» به معناي بزرگسالي است، و كلمه «اُف» مانند كلمه اخ در فارسي، انزجار را مي رساند، و كلمه نهر به معناي رنجاندن است كه يا با داد زدن به روي كسي انجام مي گيرد و يا با درشت حرف زدن، اگر حكم را اختصاص به دوران پيري پدر و مادر داده از اين جهت بوده كه پدر و مادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، و بيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مي نمايند، زيرا از بسياري از واجبات زندگي خود ناتوانند، و همين معنا يكي از آمال پدر و مادر است كه همواره از فرزندان خود آرزو مي كنند، آري روزگاري كه پرستاري از فرزند را مي كردند و روزگار ديگري كه مشقات آنان را تحمل مي نمودند، و باز در روزگاري كه زحمت تربيت آنها را بر دوش مي كشيدند، در همه اين ادوار كه فرزند از تأمين واجبات خود عاجز بود آنها اين آرزو را در ســر مي پروراندنــد كه در روزگــار پيري از دستگيــري فرزند برخــوردار شوند.
پس آيه شريفه نمي خواهد حكم را منحصر در دوران پيري پدر و مادر كند، بلكه مي خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدات فرزند و چه درهرحال ديگر.
«وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيرا،»
«از در رحمت پر و بال مسكنت بر ايشان بگستر و بگو پروردگارا اين دو را رحم كن همانطور كه مرا در كوچكيم تربيت كردند،»
«خَفض جِناح» يا پر و بال گستردن، كنايه است از مبالغه در تواضع و خضوع زباني و عملي، و اين معنا از همان صحنه اي گرفته شده كه جوجه بال و پر خود را باز مي كند تا مهر و محبت مادر را تحريك نموده و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد، و به همين جهــت كلمه جناح را مقيد به ذلــت كرده و فرمــود: «جَناحَ الذُّلِّ» و معناي آيه اين است كه: انســان بايــد در معاشــرت و گفتگــوي با پــدر و مادر طــوري روبرو شــود كه پدر و مـــادر تــواضـــع و خضــوع او را احســاس كننــد، و بفهمنــد كــه او خــود را در بــرابــر ايشـــان خــوار مـي دارد، و نسبــت به ايشــان مهـــر و رحمـــت دارد.
اين در صورتي است كه ذل به معناي خواري باشد، و اگر به معناي «مَطاوَعَه» باشد از گستردن بال مرغان جوجه دار مأخوذ شده كه از در مهر و محبت بال خود را براي جوجه هــاي خــود بــاز مي كننــد تــا آنهــا را زيــر پــر خــود جمــع آوري نماينــد، و از سرما و شكارشدن حفظ كنند.
و در اينكه فرمود: «و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنانكه ايشان مرا در كوچكيم تربيــت كردنــد» دوران كوچكي و ناتواني فرزند را به يادش مي آورد، و به او خاطرنشان مي سازد، در اين دوره كه پدر و مادر ناتوان شده تو بياد دوره ناتواني خود
باش و از خدا بخواه كه خداي سبحان ايشان را رحم كند، آن چنان كه ايشان تو را رحم نمــوده و در كوچكيت تربيت كردند.
در مجمع البيان مي گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاي فرزند براي پدر و مادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است، زيرا اگر مسموع نبود و براي آنها اثري نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند.
مؤلف: ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاي فرزند در مظنه اجابت است و چنين دعائــي بي خاصيت نيست، زيرا هم گفتيــم كه ممكن است به اجابــت رسد و هم اينكه ادبي است دينــي كه فرزند از آن استفــاده مي برد، و لو در موردي مستجاب نشود، و پدر و مادر از آن بهره منــد نگردند، علاوه بر اين، مرحــوم طبرسي دعا را مختص به حــال بعد از مــرگ پــدر و مــادر دانستــه، و حــال آنكــه آيـه شريفــه مطلــق است.
«رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما فينُفُوسِكُمْ اِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَاِنَّهُ كانَ لِلاَْوّبينَ غَفُورا،» اين آيه، متعرض آن حالي است كه احيانا از فرزند حركت ناگواري سرزده كه پدر و مادر از وي رنجيده و متأذي شده اند، و اگر صريحا اسم فرزند را نياورده و اسم آن عمل را هم نبرده، براي اين بوده است كه بفهماند همانطور كه مرتكب شدن به اين اعمال سزاوار نيســت، بيان آن نيز مصلحــت نبوده و نبايــد بازگـو شود.
پس اينكه فرمود: «رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما فينُفُوسِكُمْ» معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مي داند كه چه حركتي كرديد و اين مقدمه است براي بعدش كه مي فرمايد: «اِنْ تَكُونُوا صالِحينَ،» و مجموعا معنايش اين مي شود كه اگر شما صالح باشيــد و خداونــد هم اين صــلاح را در نفــوس و ارواح شمــا ببيند، او نسبــت به توبه كاران آمرزنده اسـت. (1)

1- الميــزان ج: 13 ص: 109 .

 

نيكــي در حــق والدين

«وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ اِحْسانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْها وَ وَضَعَتْهُ كُرْها وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا حَتّي اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ اَوْزِعْني اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي اَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضيـهُ وَ اَصْلِـحْ لي فـي ذُرِّيَّتي اِنّي تُبْـتُ اِلَيْـكَ وَ اِنّـي مِــنَ الْمُسْلِميــنَ،»
«ما به انسان سفارش پدر و مادرش را كرديم كه به ايشان احسان كند احساني مخصوص به آنان، مادرش او را به حملي ناراحت كننده حمل كرد و به وضعي ناراحت كننده بزاييد و حمل او تا روزي كه از شيرش مي گيرد سي ماه است و تا هنگامي كه به حد بلوغ و رشد عقلي برسد همچنان پدر و مادر مراقبش هستند تا به حد چهل سالگي برسد، آن وقت مي گويد: پروردگارا نصيبم كن كه شكر آن نعمت هايي كه به من و پدر و مادرم انعام فرمودي به جاي آرم و اعمال صالح كه مايه خشنودي تو باشد انجام دهم، پروردگارا ذريه مرا هم برايم اصلاح فرما، پروردگارا مــن امروز به درگاهـت توبه مي آورم و از تسليم شدگانت هستم.» (15 / احقاف)
احسان به والدين از احكام عمومي خداست كه همانطور كه در تفسير آيه «قُلْ تَعالَوْا اَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ اَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئا وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا،» (151 / انعام) گذشت، در همه شرايع تشريع شده، و به همين جهت فرمود: «وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسانَ،» و سفارش را عموميــت داد به هر انسانــي، نه تنها مسلمانــان.
آنگاه دنبال اين سفارش اشاره كرد به ناراحتي هايي كه مادر انسان در دوران حاملگي، وضع حمل و شيردادن تحمل مي كند تا اشاره كرده باشد به ملاك حكم، و عواطف و غريزه رحمت و رأفت انسان را برانگيزند.
«حَتّي اِذا بَلَــغَ اَشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعيــنَ سَنَــةً،» بلــوغ اشــد بــه معنــاي رسيــدن بــه زمانــي از عمــر است كــه در آن زمــان قــواي آدمي محكــم مي شود. بلــوغ چهل سال عادتا ملازم با رسيدن به كمال عقل است.
«قالَ رَبِّ اَوْزِعْني اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي اَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضيـهُ،» ـ كلمه «اَوْزِعْني» معناي الهام را مي دهد، و اين الهام، الهام آن اموري نيست كـه اگر خدا عنايت نكند آدمي به حسب طبع خود علم به آنها پيدا نمي كند، و آيه «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها. فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها،» از آن خبر مي دهد، بلكه الهام عملي و به معناي وادار كردن، و دعـــوت باطني به عمــل خير و شكــر نعمت و بالاخره عمل صالح است.
خداي تعالي در اين آيه آن نعمتي را كه سائل درخواست كرده نام نبرده، تا هم نعمت هاي ظاهري چون حيات، رزق، شعور و اراده را، و هم نعمت هاي باطني چون ايمــان بـه خــدا، اسلام، خشـوع، توكــل بر خــدا و تفويــض به خــدا را شامــل شود.
پس جمله «رَبِّ اَوْزِعْني اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ ...،» درخواست اين است كه نعمت ثناء بر او را ارزانيش بدارد تا با اظهار قولي و عملي نعمت او را اظهار نمايد. اما قولي كه روشن است، و اما عملي به اينكه نعمت هاي خدا را طوري استعمال كند كه همه بفهمند نعمت وي از خــداي سبحان است و خدا آن را به وي داده، و از ناحيه خود او نيست، و لازمه اين گونه استعمال اين است كه عبوديت و مملوكيت اين انسان در گفتار و كردارش هويدا باشد.
و اينكه كلمه نعمت را با جمله: «الَّتي اَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ،» تفسير كرده مي فهماند كه شكر مذكور هم از طرف خود سائل است، و هم از طرف پدر و مادرش، و در حقيقــت فرزند بعــد از درگذشــت پدر و مــادرش زبـان ذكرگويي براي آنان است.
«وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضيـهُ،» شكر نعمت چيزي است كه ظاهر اعمال انسان را زينت مي دهد، و صلاحيت پذيرفتن خداي تعالي زيوري است كه باطن اعمال را مي آرايد، و آن را خالــص براي خـدا مي سـازد.
«وَ اَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي،» اصلاح در ذريه به اين معنا است كه صلاح را در ايشان ايجاد كند و چون اين ايجاد از ناحيه خداست، معنايش اين مي شود كه ذريه را موفق به عمل صالح سازد، و اين اعمال صالح كار دلهايشان را به صلاح بكشاند. و اگر گفت ذريه ام را براي من اصلاح كن براي اين است كه بفهماند اصلاحي درخواست مي كند كه خود او از اصلاح آنان بهره مند شود، يعني ذريه او به وي احسان كنند، همانطور كه او به پدر و مادرش احسان مي كرد.
و خلاصه دعا اين است كه خدا شكر نعمتش و عمل صالح را به وي الهام كند، و او را نيكوكــار به پــدر و مــادرش ســازد، و ذريه اش را براي او چنــان كند كه او را براي پــدر و مــادرش كــرده بـــود.
شكــر نعمت خدا به معنــاي حقيقيــش اين است كه بنده خدا خالص براي خدا باشــد، پس برگشــت معنــاي دعـا به درخواست خلوص نيــت و صــلاح عمــل است.
«اِنّي تُبْـتُ اِلَيْـكَ وَ اِنّـي مِنَ الْمُسْلِمينَ،» يعني من به سوي تو برگشتم و از كساني هستــم كه امــور را تسليــم تــو نمودنــد، بــه طــوري كــه تو هيــچ اراده اي نكــردي مگر آنكه آنان نيز همان را خواستند، بلكه جز آنچه تو مي خواهي نمي خواهند.
اين جمله در مقام بيان علت مطالبي است كه در دعا بوده، و اين آيه از آنجا كه دعا را نقل مي كند، و آن را رد ننموده، بلكه با وعده قبولي آن را تأييد مي كند و مي فرمايد: «اُولئِكَ الَّذينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ،» (16 / احقاف) اين نكته را روشن مي سازد كه وقتي توبه و تسليــم خدا شــدن در كسي جمــع شد، دنبالــش خداونــد آنچــه را كه باعــث خلوص وي مي شــود به دل او الهــام مي كند، و در نتيجه هم ذاتا از مخلَصين مي شود، و هـم عملاً از مخلِصين. (1)
1- الميـزان ج: 18 ص: 307 .
 

تفاوت رابطه شخصي و رابطه ديني فرزند با والدين

«وَ وَصَّيْنَــا الاِْنْســانَ بِوالِدَيْــهِ حُسْنــا وَ اِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَــكَ بِـهِ عِلْـمٌ فَلا تُطِعْهُمــا اِلَيَّ مَرْجِعُكُــمْ فَاُنَبِّئُكُــمْ بِمــا كُنْتُــمْ تَعْمَلُــونَ،»
«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش به احسان كرده ايم، و در عين حال گفته ايــم اگر به تو اصــرار ورزيدنــد كه چيزي را كه بــدان علم نداري شريك من ســازي اطاعتشان مكــن، برگشت شما فرزنــدان و پدر و مادرتان به سوي مــن است آن وقــت به آنچــه مي كرديــد آگاهتــان مي كنــم.» (8 / عنكبـوت)
در صدر آيه مي فرمايد: ما دستور داديم به اينكه به پدر و مادر احسان شود. و در جمله «وَ اِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي،» كه تتمه همان توصيه است، كه آن را به انسان خطاب كرده، و انسان را نهي كرده از اينكه پدر و مادر را در شرك اطاعت كند، چون توصيه قبلي در معناي امر است و ممكن است كسي خيال كند اينكه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت كنند، اين اطاعت در صورتي هم كه پدر و مادر فرزند را دعوت به شرك كردند واجب است، لذا دنبالش از اين گونه اطاعت نهي كرده، و فرموده اگر اصرار كردند كه شرك بورزي اطاعتشان مكن!
و برگشت معناي جمله به اين است كه: ما انسان را نهي كرديم از شرك هرچند كه شــرك ورزيدنــش اطاعــت پدر و مــادرش باشــد، و در اين دستــور خود هيــچ نقطه ابهامي باقــي نگذاشتيم.
و در اينكه فرمود: «ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ،» اشاره است به علت نهي از اطاعت، و حاصل آن اين است كه: اگر گفتيم پدر و مادر را در شرك به خدا اطاعت مكن، براي اين است كه اگر پدر و مادري فرزند خود را دعوت كنند به اينكه نسبت به خدا شرك بورزد، در حقيقت دعوت كرده اند به جهل و ناداني و افتراء به خدا، و خدا همواره از پيروي غيرعلم نهي كرده، از آن جمله فرموده: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ ـ : چيزي را كه بدان علم نداري پيروي مكن» (36 / اسراء).
و معناي آيه اين است كه: ما به انسان ها در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبي كرديم، و دستورشان داديم كه به پدر و مادر احسان كنند، و اگر كوشش كردند كه به مــن شرك بورزيد، اطاعتشــان مكنيد، بــراي اينكه ايــن اطاعــت پيروي چيــزي است كه علمي بدان نداريد.
در ايــن آيــه شريفــه توبيــخ كنايــه اي اســت به بعضــي از كسانــي كه ايمــان بــه خــدا آورده و سپــس بــه اصــرار پــدر و مــادر از ايمــان خــود برگشتــه انــد.
«وَ الَّذيـنَ امَنـُوا وَ عَمِلـُوا الصّــالِحــاتِ لَنُـدْخِلَنَّهُمْ فِـي الصّالِحينَ،» (9 / عنكبوت) مي خواهد به كساني كه گرفتار پدر و مادر مشركند و آن پدر و مادر اصرار مي ورزند كــه ايشــان را به ســوي شرك بكشاننــد، و ايشان زير بــار نرفتــه، به حكــم اجبــار ترك پدر و مادر را گفته انــد، تسليــت گفتــه، با وعده اي جميــل دلخوش سازد.
مي فرمايــد: اگـر پــدر و مــادر او را به ســوي شــرك خواندنــد، و او به حكــم خدا نافرمانيشان كرده، و ناچار از ايشــان كناره گيري كرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا از دست داد، مسؤوليتـي از اين بابت ندارد، و ما در برابر پــدر و مــادري كه از
دست داده بهتر از آن دو به او مي دهيــم، و به پاداش ايمان و عمل صالحش او را در زمــره صالحــان درمي آوريــم، به همــان صالحان كه نزد مــا در بهشت متنعم هستند، و اين معنا را آيه شريفــه «يـا اَيَّتُهَا النَّفْــسُ الْمُطْمَئِنَّــةُ، اِرْجِعــي اِلــي رَبِّــكِ راضِيَــةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلــي فــي عِبــادي، وَ ادْخُلــي جَنَّتــي،» (27 تا 30 / فجـر) نيـــز افــاده مي كنــد.

 

تأميــن زندگـي اخروي صالـــح براي خانواده

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ نارا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْهـا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُـونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ،»
«هان اي كساني كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشي كه آتش گيرانه اش مردم و سنگ است حفظ كنيد، آتشي كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل برآنند فرشتگاني كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مي دهد نافرماني ننموده بلكه هرچه مي گويد عمل مي كنند.» (6/تحريم)
خداي تعالي در اين آيه خطاب را متوجه عموم مؤمنين مي كند، كه خود و اهل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشي كه آتش گيرانه اش خود دوزخيانند حفظ نماييد، و مي فهمانــد كه هميــن اعمال بد خود شمــا است كه در آن جهــان برمي گــردد، و آتشي شده به جان خودتان مي افتد، آتشي كه به هيچ وجه خلاصي و مفري ازآن نيست. (1)
1- الميزان ج: 19 ص: 560 .

Share