فصل هشتم:امتيازات در قوانين اسلامي

فصل هشتم:امتيازات در قوانين اسلامي

تسلط مرد بر زن در فطرت و در اسلام
اگر ما در نحوه جفت گيري و رابطه بين نر و ماده حيوانات مطالعه و دقت كنيم خواهيم ديد كه بين حيوانات نيز در مسأله جفت گيري، مقداري و نوعي و يا به عبارت ديگر بوئي از استيلاي نر بر ماده وجود دارد، و كاملاً احساس مي كنيم كه گوئي فلان حيوان نر خود را مالك آلت تناسلي ماده، و در نتيجه مالك ماده مي داند، و به همين جهت است كه مي بينيم نرها بر سر يك ماده با هم مشاجره مي كنند، ولي ماده ها بر سر يك نر به جان هم نمي افتنــد (مثلاً يك الاغ و يا سگ و يا گوسفنــد و گاو ماده وقتي مي بيننــد كه نر به ماده اي ديگر پريــده، هرگز به آن ماده حملــه ور نمي شود، ولي نر اين حيــوانــات وقتي ببينــد كه نــر مــاده را تعقيــب مي كنــد خشمگيــن مــي شــود و به آن نــر حمله مي كند.)
و نيز مي بينيم آن عملي كه در انسان ها نامش خواستگاري است، در حيوان ها هم (كه در هر نوعي به شكلي است،) از ناحيه حيوان نر انجام مي شود و هيچگاه حيوان ماده اي ديده نشده كه از نر خود خواستگاري كرده باشد و اين نيست مگر به خاطر اينكه حيوانات با درك غريزي خود، درك مي كنند كه در عمل جفت گيري كه با فاعل و قابلي صورت مي گيرد، فاعل نر، و قابل ماده است و به همين جهت ماده، خود را ناگزير از تسليم و خضوع مي داند.
و اين معنا غير از آن معنائي است كه در نرها مشاهده مي شود كه نر مطيع در مقابل خواسته هاي ماده مي گردد (چون گفتگوي ما تنها در مورد عمل جفت گيري و برتري نر بر ماده است و اما در اعمال ديگرش از قبيل برآوردن حوائج ماده و تأمين لذت هاي او، نر مطيع ماده است.) و برگشت اين اطاعت (نر از ماده) به مراعات جانب عشق و شهوت و بيشتر لذت بردن است، (هر حيوان نري از خريدن ناز ماده و برآوردن حوائج او لذت مي برد.) پس ريشه اين اطاعت قوه شهوت حيوان است و ريشه آن تفوق و مالكيت قوه فحولت و نري حيوان است و ربطي به هم ندارند.
و اين معنا يعني لزوم شدت و قدرتمندي براي جنس ماده و وجوب نرمي و پذيرش براي جنس زن چيزي است كه اعتقاد به آن كم و بيش در تمامي امت ها يافت مي شود، تا جائي كه در زبان هاي مختلف عالم راه يافته بطوري كه هر شخص پهلوان و هر چيز تسليم ناپذير را مرد، و هر شخص نرمخو و هرچيز تأثيرپذير را زن مي نامند، مثلاً مي گوينــد: شمشيــر مــن مــرد اســت يعني برنــده اســت، يا فــلان گيــاه نر و يا فلان مكان نر است، و ... و اين امر در نوع انسان و در بين جامعه هاي مختلف و امت هاي گوناگــون في الجملــه جريان دارد، هرچنــد كه مي توان گفــت جريانــش (با كم و بيش اختــلاف) در امت ها متداول است.
و اما اســلام نيز اين قانــون فطـري را در تشريع قوانينش معتبر شمرده و فرموده:
«اَلرِّجــالُ قَــوّامُــونَ عَلَـي النِّســآءِ بِمــا فَضَّــلَ اللّــهُ بَعْضَهُــمْ عَلــي بِعْــضٍ،»
و با اين فرمان خود، بر زنان واجب كرد كه درخواست مرد را براي همخوابي اجابت نموده و خود را در اختيار او قرار دهند. (1)

1- الميزان ج: 4 ص: 238 .

 

موضوع سرپرستي مرد بر زن در قوانين الهي و فلسفه آن

اين معنا بر احدي پوشيده نيست كه قرآن كريم همواره عقل سالم انسان ها را تقويت مي كند، و جانب عقل را بر هواي نفس و پيروي شهوات و دلدادگي در برابر عواطف و احساسات تند و تيز ترجيح مي دهد، و در حفظ اين وديعه الهي از اينكه ضايع شود توصيه مي فرمايد، و اين معنا از آيات كريمه قرآني آن قدر روشن است كه احتياجي به آوردن دليل قرآني ندارد، براي اينكه آياتي كه به صراحت و يا به اشاره و به هر زبان و بيانــي ايــن معنـا را افــاده مي كند يكي دو تا ده تا نيســت كه ما آنهــا را نقــل كنيــم.
قرآن كريم در عين حال مسأله عواطف پاك و درست و آثار خوبي كه آن عواطف در تربيت افراد دارد از نظر دور نداشته، اثر آن را در استواري امر جامعه پذيرفته، در آيه شريفه: «اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِرُحَماءُ بَيْنَهُمْ،» (29 / فتح) دو صفت از صفات عاطفي را به عنوان دو صفت ممدوح مؤمنين ذكر كرده، مي فرمايد مؤمنين نسبت به كفار خشن و بي رحمند، و نسبت به خودشان مهربانند.
و در آيه «لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً،» (21 / روم) مودت و رحمت را كه اموري عاطفي هستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسراني برايتان قرار داد، تا دلهايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت و رحمت قرار داد، و در آيه: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتياَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ: بگو چه كسي زينت ها و رزق طيب را كه خدا براي بندگانش پديد آورده تحريم كرده است؟» (32 / اعراف)، علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفي نموده، به عنوان سرزنش از كساني كه آن را حرام دانسته اند، فرموده: «بگو چه كسي زينت ها و رزق طيب را كه خدا براي بندگانش پديد آورده تحريم كرده است؟»
چيزي كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعديل نموده، و عنوان پيروي عقل به آنها داده است، به طوري كه عقل نيز سركوب كردن آن مقدار عــواطـف را جــايــز نمي دانـــد.
يكي از مراحل تقويت عقل در اسلام اين است كه احكامي را كه تشريع كرده براساس تقويت عقل تشريع كرده، به شهادت اينكه هر عمل و حال و اختلافي كه مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگي آن در قضاوت و در اداره شؤون مجتمعش مي شود تحريــم كرده، نظير شرب خمــر و قمار و اقســام معامــلات غــرري و دروغ و بهتان و افترا و غيبت و امثال آن.
خوب معلوم است كه هيچ دانشمندي از چنين شريعتي و با مطالعه همين مقدار از احكام آن جز اين توقع ندارد كه در مسائل كلي و جهات عمومي و اجتماعي زمام امر را به كساني بسپارد كه داشتن عقل بيشتر امتياز آنان است، چون تدبير امور اجتماعي از قبيل حكومت و قضا و جنگ نيازمند به عقل نيرومندتر است، و كساني را كه امتيازشان داشتن عواطف تند و تيزتر و اميال نفساني بيشتر است، از تصدي آن امور محروم سازد، و نيز معلوم است كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف، ممتــاز از زناننــد، و زنان به داشتــن عقل كمتــر و عواطــف بيشتـر ممتاز از مردانند.
و اسلام همين كار را كرده، و در آيه اي كه گذشت فرموده: «اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّسآءِ،» سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در طول زندگيش بر اين جريان داشت يعني هرگز زمام امور هيچ قومي را به دست زن نسپرد، و به هيچ زني منصب قضا نداد، و زنان را براي جنگيدن دعوت نكرد، ـ البته براي جنگيدن، نه صرف شركت در جهاد، براي خدمت و جراحي و امثال آن.
و اما غير اين امور عامه و اجتماعي، از قبيل تعليم و تعلم و كسب و پرستاري بيماران و مداواي آنان و امثال اين گونه امور كه دخالت عواطف منافاتي با مفيد بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سيرت نبويه بسياري از اين كارها را امضا كرد. آيات قرآن نيز خالي از دلالت بر اجازه اين گونه كارها براي زنان نيست، چون لازمه حريت زن در اراده و عمل شخصي اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، زيرا معنا ندارد از يك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنان را در قبال مردان معتبر بشمارد، و از سوي ديگر نهيشان كند از اينكه به نحوي از انحا ملكشان را اداره و اصلاح كنند، و همچنين معنا ندارد به آنان حق دهد كه براي دفاع از خود در محكمه شرع طرح دعوي كنند، و يا شهادت بدهند، و در عين حال از آمدن در محكمــه و حضور نزد والــي يا قاضي جلوگيرشان شود و همچنين ساير لوازم استقــلال و آزادي.
بلي دامنه استقلال و آزادي زنان تا آنجايي گسترده است كه به حق شوهر مزاحمت نداشته باشد، چون گفتيم در صورتي كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت او است، البته قيمومت اطاعت و در صورتي كه حاضر نباشد مثلاً به سفر رفته باشد موظف است غيبت او را حفظ كند، و معلوم است كه با درنظر گرفتن اين دو وظيفه هيــچ يك از شؤون جايز زن در صورتــي كه مزاحم با اين دو وظيفــه باشد ديگــر جايز و ممضــي نيسـت. (1)

1- الميـزان ج: 4 ص: 544 .

 

بحثي در آزادي زن در تمدن غرب

هيچ شكي نيست كه پيشگام در آزادساختن زن از قيد اسارت و تأمين استقلال او، در اراده و عمل اسلام بوده است، و اگر غربي ها (در دوران اخير) قدمي در اين باره براي زنان برداشته اند، از اسلام تقليد كرده اند (و چه تقليد بدي كرده و با آن روبرو شده اند،) و علت اينكه نتوانستند بطور كامل تقليد كنند، اين است كه احكام اسلام چون حلقه هاي يك زنجير به هم پيوسته است (و همچون چشم و خط و خال و ابرو است،) و روش اسلام كه در اين سلسله حلقه اي بارز و مؤثري تام التأثير است، براي همين مؤثر است كه در آن سلسله قرار دارد، و تقليدي كه غربي ها از خصوص اين روش كرده اند، تنها از صــورت زليخــاي اســلام نقطــه خــال را گرفته انــد كــه معلوم اســت خال به تنهائي چقدر زشت و بدقواره است.
و سخن كوتاه اينكه، غربي ها اساس روش خود را بر پايه مساوات همه جانبه زن با مرد در حقوق قرار داده اند، و سالها در اين باره كوشش نموده اند و در اين باره وضع خلقــت زن و تأخر كمالــي او را (كه بيـان آن بطــور اجمـال گذشت،) درنظر نگرفته اند.
و رأي عمومي آنان تقريبا اين است كه تأخر زن در كمال و فضيلت، مستند به خلقت او نيست، بلكه مستند به سوء تربيتي است كه قرن ها با آن تربيت مربي شده، و از آغاز خلقت دنيا تاكنون، در محدوديت مصنوعي به سر برده است، وگرنه طبيعت و خلقت زن با مرد فرقي ندارد.
ايراد و اشكالي كه به اين سخن متوجه است اين است كه همانطور كه خود غربي ها اعتراف كرده اند، اجتماع از قديم ترين روز شكل گرفتنش بطور اجمال و سربسته حكم به تأخر كمال زن از مرد كرده، و اگر طبيعت زن و مرد يك نوع بود، قطعا و قهرا خلاف آن حكــم هرچنــد در زمانــي كوتــاه ظاهــر مي شــد، و نيــز خلقــت اعضاي رئيســه و غيررئيسه زن، در طول تاريخ تغيير وضع مي داد، و مانند خلقت مرد، مي شد.
مؤيد اين سخن روش خود غربي ها است كه با اينكه سال ها است كوشيده و نهايت درجه عنايت خود را به كار برده اند تا زن را از عقب ماندگي نجات بخشيده و تقدم و ارتقاي او را فراهم كنند، تاكنون نتوانسته اند بين زن و مرد تساوي برقرار سازند، و پيوستــه آمارگيــري هاي جهـــان اين نتيجــه را ارائــه مي دهد كه در اين كشــورها در مشاغلــي كه اســلام زن را از آن محروم كــرده، يعني قضا و ولايــت و جنگ، اكثريــت و تقــدم براي مــردان بوده، و همــواره عــده اي كمتــر از زنان عهــده دار اين گونه مشاغل شده اند.
و اما اينكه غربي ها از اين تبليغاتي كه در تساوي حقوق زن و مرد كردند، و از تلاش هائــي كه در ايــن مسير نمــوده انــد، چه نتــائجــي عايدشــان شــد در فصلــي جداگانه تا آنجــا كه برايمــان ممكــن باشــد انشـاءاللّه شــرح خواهيم داد. (1)
1- الميـزان ج: 2 ص: 393 .

Share