فصل نهم:تعدد زوجات

فصل نهم:تعدد زوجات

بحثي در قانون تعدد زوجات در اسلام

اسلام قانون ازدواج با يك زن را تشريع و با بيشتر از يك همسر، يعني تا چهار همسر را در صورت تمكن از رعايت عدالت در بين آنها، تنفيذ نموده، و تمام محذورهائي را كه متوجــه اين تنفيذ مي شــود به بيانــي كه خواهــد آمد اصلاح كــرده، و فرموده: «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ : و زنان را نيز مانند وظايفشان حقوق شايسته است!»
(228 / بقره)
بعضي هــا به ايــن حكــم يعنــي جــواز تعــدد زوجــات چنــد اشكـال كــرده اند:
اشكال اول: جريحــه دار شــدن احساس زن
اينكه،اين حكم آثارسوئي دراجتماع به بارمي آوردزيراباعث جريحه دارشدن عواطف زنان مي شود و آرزوهاي آنان را به باد داده، فوران عشق و علاقه به شوهر را خمود و خاموش مي كندو حس حب اورامبدل به حس انتقام مي گرداند،ودرنتيجه،ديگربه كار خانه نمي پردازد و از تربيت فرزندان شانه خالي مي كند و در مقابل خطائي كه شوهر به او كرده، در مقام تلافي برمي آيد و به مردان اجنبي زنا مي دهد و همين عمل باعث شيوع اعمال زشت و نيز گسترش خيانت درمال و عرض و...مي گرددو چيزي نمي گذردكه جامعه به انحطاط كشيده مي شود.

 

جواب اشكال اول

1 ـ تبعيت احساس و عاطفه از عادات و رسوم

اسلام زيربناي زندگي بشر و بنيان جامعه انساني را بر زندگي عقلي و فكري بنا نهاده است، نه زندگي احساسي و عاطفي، در نتيجه هدفي كه بايد در اسلام دنبال شود رسيدن به صلاح عقلي در سنن اجتماعي است، نه به صلاح و شايستگي آنچه كه احساسات دوست مي دارد و مي خواهد و عواطف به سويش كشيده مي شود. و اين معنا به هيچ وجه مستلزم كشته شدن عواطف و احساسات رقيق زنان و ابطال حكم موهبت هاي و غرايز طبيعي نيست، زيرا در مباحث علم النفس مسلم شده است كه صفات روحي و عواطف و احساسات باطني از نظر كميت و كيفيت با اختلاف تربيت ها و عادات، مختلف مي شود همچنانكه به چشم خود مي بينيم كه بسياري از آداب در نظر شرقي ها پسنديده و ممدوح، و در نظر غربي ها ناپسند و مذموم است و به عكس آن بسياري از رسوم و عادات وجود دارد كه در نظر غربي ها پسنديده و در نظر شرقي ها ناپسند است و هيچگاه يافت نمي شود كه دو امت در همه آداب و رسوم نظر واحدي داشته باشند، بالاخره در بعضي از آنها اختلاف دارند.
و تربيت ديني در اسلام زن را به گونه اي بار مي آورد كه هرگز از اعمالي نظير تعدد زوجات ناراحت نگشته و عواطفش جريحه دار نمي شود (او همينكه مي بيند خداي عزوجل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسليم اراده پروردگارش مي شود، و وقتي مي شنود كه تحمل در برابر آتش غيرت، مقامات والائي را نزد خداي تعالي در پي دارد به اشتيــاق رسيدن به آن درجــات، تحمــل آن برايــش گوارا مي گــردد. مترجم).
بله يك زن غربــي كه از قرون متمــادي تاكنون عــادت كرده به اينكــه تنها همســر شــوهــرش بــاشــد و قــرن هــا ايــن معنــا را در خــود تلقيــن نمــوده، يك عاطفــه كــاذب در روحــش جايگيــر شـده و آن عاطفـه با تعــدد زوجــات ضديــت مي كنــد.
دليــل بر اين معنــا اين است كه زن غربــي به خوبي اطلاع دارد كه شوهرش با زنان همسايگــان زنــا مي كنــد و هيچ ناراحــت نمي شــود، پس اين عاطفــه اي كه امـروز در ميــان زنــان متمــدن پيــدا شــده، عاطفــه اي اســت تلقينــي و دروغيــن.
و اين، نه تنها مرد غربي است كه هر زني را دوست داشته باشد (چه بكر و چه بيوه، چــه بي شوهــر و چــه شوهــردار،) زنــا مي كنــد، بلكــه زن غربــي نيز با هــر مردي كه دوســت بدارد تماس غيرمشروع برقرار مي كند.
و جاي بسيار شگفت است كه چگونه زنان غربي از اين همه بي ناموسي كه شوهرانشان مي بينند متأسف نگشته، دل ها و عواطفشان جريحه دار نمي شود، و چگونه است كه احساسات و عواطف مردان از اينكه در شب زفاف همسرشان را بيوه مي يابند ناراحت نشده و عواطفشان جريحه دار نمي گردد؟
گفتيــم عواطف و احساسات با اختلاف تربيت ها مختلف مي شود، اين اعمال نامبــرده از آنجــا كه در سرزمين غرب تكــرار شده و مردم در ارتكــاب آن آزادي كامل دارند، دلهايشــان نسبت به آن خــو گرفته اســت، تا جائــي كه عادتي معمولــي و مألــوف شــده و در دل هــا ريشه دوانــده، به همين جهت عواطــف و احساسات به آن متمـايــل، و از مخالفـت بــا آن جريحــه دار مي شــود.
 

2 ـ تجربه تاريخي تعدد زوجات

و اما اينكه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردي زنان در اداره خانه و بي رغبتي آنان در تربيــت اولاد مي شــود و نيــز اينكــه گفتنــد: تعــدد زوجــات باعــث شيــوع زنا و خيانــت مي گــردد، درســت نيســت زيرا تجربــه خــلاف آن را اثبــات كـرده است.
در صدر اسلام حكم تعدد زوجات جاري شد و هيچ مورخ و اهل خبره تاريخ نيست كه ادعا كند در آن روز زنان به كاركردن در خانه بي رغبت شدند و كارها معطل مانده و يا زنا در جامعــه شيوع پيــدا كرد، بلكـه تاريخ و مورخين خلاف اين را اثبــات مي كنند.
علاوه بر اينكه زناني كه بر سر زنان اول شوهر مي كنند، در جامعه اسلامي و ساير جامعه هائي كه اين عمل را جايز مي دانند با رضا و رغبت خود زن دوم يا سوم يا چهارم شوهر مي شوند، و اين زنان، زنان همين جامعه ها هستند و مردان آنها را از جامعه هاي ديگر و به عنوان برده نمي آورند و يا از دنيائي غير اين دنيا به فريب نياورده اند و اگر مي بينيم كه اين زنان به چنين ازدواجي تمايل پيدا مي كنند به خاطر عللي است كه در اجتماع حكم فرما است و همين دليل روشن است بر اينكه طبيعت جنس زن امتناعي از تعدد زوجات ندارد و قلبشان از اين عمل آزرده نمي شود، بلكه اگر آزردگي اي هست از لوازم و عوارضي است كه همسر اول پيش مي آورد، زيرا همسر اول وقتي تنها همسر شوهرش باشد، دوست نمي دارد كه غير او زني ديگر به خانه اش وارد شود، زيرا كه مي ترسد قلب شوهرش متمايل به او شــود و يا او بر وي تفــوق و رياســت پيدا كنــد و يا فرزندي كه از او پديــد مي آيــد با فرزندان وي ناسازگــاري كند و امثــال اين گونه ترس ها است كه موجب عدم رضايت و تألم روحي زن اول مي شود نه يك غريزه طبيعي.
 

اشكال دوم: نقض قانون طبيعي «يك مرد براي يك زن»

اينكه: تعدد زوجات مخالف با وضعي است كه از عمل طبيعت مشاهده مي كنيم، چون آمارگيري هائي كه در قرون متمادي از امت ها شده، نشان مي دهد كه همواره عدد مــرد و زن برابر بوده و يا مختصر اختلافي داشته است، معلوم مي شود طبيعت براي يك مرد يــك زن تهيــه كــرده، پس اگر مــا خــلاف اين را تجويــز كنيــم برخلاف وضع طبيعــت رفتـار كرده ايــم.

 

جــــواب اشكــــــال دوم

و امـا اشكال دوم كه تعـدد زوجـات از نظر آمـار زن و مـرد عملـي غيرطبيعــي است، جوابـش اين اسـت كه اين استـدلال از چنـد جهـت مخــدوش و نادرســت اســت:
1 ـ امر ازدواج تنها متكي به مسأله آمار نيست بلكه در اين ميان عوامل و شرايط ديگري وجود دارد كه يكي از آنها رشد فكري است، كه زنان زودتر از مردان رشد يافته و آماده ازدواج مي شوند. مثــلاً، زنان مخصوصا در مناطق گرمسير، وقتي سنشان از نه سالگي بگذرد صلاحيت ازدواج پيدا مي كنند، درحالي كه بسياري از مردان قبل از شانزده سالگي به اين رشد و اين آمادگي نمي رسند (و اين معيار همان است كه اسلام در مسأله نكاح معتبر شمرده است.)
دليل و شاهد بر اين مطلب سنت جاري و روش معمول در دختران كشورهاي متمدن است كه كمتر دختري را مي توان يافت كه تا سن قانوني (مثلاً شانزده سالگي،) بكارتش محفوظ مانده باشد. و اين (زايل شدن بكارت،) نيست مگر به خاطر اينكه طبيعت، چند سال قبل از سن قانوني اش او را آماده نكاح كرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به او نمي داده، بكارت خود را مفت از دست داده است.
خاصيت توليد نسل و يا به عبارت ديگر دستگاه تناسلي مرد عمرش بيشتر از دستگاه تناسلي زن است، زيرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگي يائسه مي شوند و ديگر رحم آنان فرزند پرورش نمي دهد، در حالي كه دستگاه تناسلي مرد سالها بعد از پنجاه سالگي قادر به توليد نسل مي باشد و چه بسا مردان كه قابليت توليدشان تا آخر عمر طبيعي كه صد سالگي است باقي مي ماند، در نتيجه عمر مردان از نظر صلاحيت توليد، كــه تقريبا هشتاد ســال مي شود، دو برابر عمــر زنــان يعنــي چهــل سالگــي است.
و اگر ما اين وجه را با وجه قبلي روي هم در نظر بگيريم، اين نتيجه به دست مي آيد كه طبيعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با يك زن فراتر رود و بيش از يكي داشته باشد، و اين معقول نيست كه طبيعت، نيروي توليد را به مردان بدهد و در عين حــال آنان را از توليـد منع كند، زيرا سنت جاري در علل و اسباب اين معنا را نمي پذيرد.
علاوه بر اينكه حوادثي كه افراد جامعه را نابود مي سازد، يعني جنگها و نزاعها و جنايات، مردان را بيشتر تهديد مي كند تا زنان را، به طوري كه نابودشوندگان از مردان قابل مقايسه با نابودشوندگان از زنان نيست، قبلاً هم تذكر داديم كه همين معنا قوي ترين عامل براي شيوع تعدد زوجات در قبائل است و بنابر اين زناني كه به حكم مطلب بالا، شوهر را از دست مي دهند، چاره اي جز اين ندارند كه يا تعدد زوجات را بپذيرند و يا تن به زنا و يا محروميت دهند، چون با مرگ شوهران غريزه جنسي آنان نمي ميرد و باطل نمي شود.
و از جمله مطالبي كه اين حقيقت را تأييد مي كند، جرياني است كه چند ماه قبل از نوشتن اين اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن اين بود كه جمعيت زنان بي شوهر نگراني خود را از نداشتن شوهر طي شكايتي به دولت اظهار نموده و تقاضا كردند كه براي عــلاج اين درد مسأله تعدد زوجــات در اسلام را قانوني ساختــه، به مردان آلمان اجــازه دهــد تا هر تعــداد كه خواستنــد زن بگيرند، چيــزي كه هست حكومــت خواستــه آن زنــان را بــرآورده نكــرد، زيــرا كليســا او را از ايــن كــار بازداشـت.
آري كليسا راضي شد زنا و فساد نسل شايع شود ولي راضي نشد تعدد زوجات اسلام در آلمان رسميت پيدا كند.
2 ـ استدلال به اينكه طبيعت نوع بشر عدد مردان را مساوي عدد زنان قرار داده، با صرفنظر از خدشه هائي كه داشت زماني استدلال درستي است كه تمامي مردان چهار زن بگيرند و يا حداقل بيش از يك زن اختيار كنند، درحالي كه چنين نبوده و بعد از اين نيز چنين نخواهد شد، براي اينكه طبيعت چنين موقعيتي را در اختيار همگان قرار نداده و طبعا بيش از يك زن داشتن جز براي بعضي از مردان فراهم نمي شود، اسلام نيز كه همه دستوراتش مطابق با فطرت و طبيعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجــب نكــرده، بلكــه تنهــا بــراي كسانــي كــه توانائــي دارند، جايــز دانستــه (نه واجــب) آن هم در صورتـي كه بتواننـد بين دو زن و بيشتر به عدالــت رفتار كننــد.
و يكي از روشن ترين دليل بر اينكه لازمه اين تشريع، حرج و فساد نيست، عمل مسلمانان به اين تشريع و سيره آنان بر اين سنت است و همچنين غير مسلمانان اقوامي كه اين عمل را جايز مي دانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطي و نايابي زن نيست بلكه به
عكــس، ممنوعيت تعــدد زوجات در اقوامــي كه آن را تحريــم كرده انــد، باعث شده هــزاران زن از شوهــر و اجتمــاع خانوادگــي محروم باشنـد و به دادن زنا اكتفا كنند.
3 ـ استدلال نامبرده، صرفنظر از خدشه هائي كه داشت در صورتي درست بوده و بر حكــم تعــدد زوجــات وارد اســت كــه حكــم نامبــرده (تعــدد زوجــات) اصلاح نشده و با قيودي كه محذورهاي توهم شده را اصــلاح كند، مقيـد و تعديل نشود.
ولي اسلام همين كار را كرده، و بر مرداني كه مي خواهند زناني متعدد داشته باشند شــرط كــرده كه در معاشرت با آنان رعايــت عدالت را بكننــد و بستر زناشوئي را بيــن آنـان بالسويه تقسيـــم كنند.
و نيز واجب كرده كه نفقه آنان و اولادشان را بدهند و معلوم است كه رعايت عدالت درانفاق و پرداخت هزينه زندگي چهار زن و اولادآنها و نيز رعايت مساوات در معاشرت با آنان جز براي بعضي از مردان فهميده و ثروتمند فراهم نمي شود. و اين كار براي عموم مردم فراهم و ميسور نيست.
علاوه بر اين، در اين ميان راه هاي ديني و مشروع ديگري است كه با به كار بستن آن، زن مي تواند شوهــر خود را ملــزم سازد كه زن ديگري نگيرد و تنها به او اكتفا كند.

 

اشكال سوم: تشويق مردان به شهوتراني

اينكــه: تشريــع تعــدد زوجــات مــردان را بــه حــرص در شهوترانــي تشـويــق نمــوده و ايــن غريــزه حيوانــي (شهــوت) را در جامعـه گستـرش مي دهد.

 

جــــــواب اشكـــــــال ســـــــوم:

صاحب اين اشكال اطلاع و تدبري در تربيت اسلامي و مقاصدي كه اين شريعت دنبــال مي كند نــدارد و نمي داند كه تربيــت ديني نسبت به زنان در جامعه اسلامي دين ـ پسند اين است كه زنان را با پوشيدن خود با عفاف و باحيا بار مي آورد، و زنان را طوري تربيــت مي كند كه خــود به خود شهوت در آنان كمتر از مردان مي شود (برخلاف آنچــه مشهور شــده كه شهـوت نكاح در زن بيشتر و زيادتـر از مرد اسـت.)
و استدلال مي كنند به اينكه زن بسيار حريص در زينت و جمال و خودآرائي است و وجود اين طبيعت در زن دليل بر آن است كه شهوت او زيادتر از مرد است، و ادعاي ما آنقدر روشن است كه مردان مسلماني كه با زنان متدين و تربيت شده در دامن پدر و مادر ديندار ازدواج كرده اند، كمترين ترديدي در آن ندارند، پس روي هم رفته، شهوت جنســي مردان معــادل است با شهوتي كه در يك زن، بلكه دو زن و سه زن وجود دارد.
از سوي ديگر دين اسلام بر اين معنا عنايت دارد كه حداقل و واجب از مقتضيات طبع و مشتهيات نفس ارضا گردد و احدي از اين حداقل، محروم نماند و به همين جهت اين معنا را موردنظر قرار داده كه شهوت هيچ مردي در هيچ زماني در بدن محصور نشود و وادارش نكند به اينكه به تعدي و فجور و فحشا آلوده گردد.
و اگر مرد به داشتن يك زن محكوم باشد، در ايامي كه زن عذر دارد، يعني نزديك به يك ثلث از اوقات معاشرتش كه ايام عادت و بعضي از ايام حمل و وضع حمل و ايام رضاعش و امثال آن است او ناگزير از فجور مي شود، چون ما در مباحث گذشته اين كتاب مطلبي را مكرر خاطرنشان كرديم كه لازمه آن لزوم شتاب در رفع اين حاجت غريزي است. و آن مطلب اين بود كه گفتيم اسلام اجتماع بشري را براساس زندگي عقل و تفكر بنا نهاده، نه براساس زندگي احساسي و بنابراين باقي ماندن مرد بر حالت احساس حالتي كه او را به بي بند و باري در خواسته ها و خاطرات زشت مي كشاند، نظير حالت عزب بودن و امثال آن، از نظر اسلام از بزرگترين خطرهائي است كه انسان را تهديــد مي كند.
و از سوي ديگر يكي از مهم ترين مقاصد و هدف ها در نظر شارع اسلام زياد شدن نســل مسلمانــان و آبادشــدن زميــن به دست آنــان اســت، آري جامعــه مسلمان كه آبادشـدن زمين به دست او، آبادي صالح و آبادي مخصوصي است كه ريشه شرك و فساد را مي زند.
پس اين جهات و امثال آن مورد اهتمام شارع بوده و باعث شده است كه شارع اسلام حكــم جواز تعــدد زوجــات را تشريــع كند، نه ترويــج امر شهوترانــي و ترغيب مردم به اينكــه در شهوات غرق شوند.
اگر اشكال كنندگان به اسلام در خصوص تشريع اين حكم انصاف مي داشتند لبه تيز حملات خود را متوجه بانيان تمدن غرب مي كردند و جا داشت اين تمدن را به ترويج فحشا و ترغيب مردان به شهوتراني متهم سازند، نه اسلام را كه اجتماع را بر پايــه سعادت دينــي قرار داده است.
بله در تجويز تعدد زوجات اين اثر هست كه شدت حرص مرد را شكسته و تسكين مي دهد، چون به قول معروف: هر آن كس كه از چيزي منع شود به آن حريص مي گردد و چنين كسي همي جز اين ندارد كه پرده منع را پاره و ديوار حبس را بشكند و خود را به آنچه از آن محرومش كرده اند برساند.
و مردان نيز در مورد تمتع و كام گيري از زنان چنين وضعي دارند، اگر قانون، او را از غير همسر اولش منع كند، حريص تر مي شود، ولي اگر قانون به او اجازه گرفتن همسر دوم و سوم را بدهد، هرچند بيش از يك همسر نداشته باشد، عطش حرصش فرو مي نشيند و با خود فكر مي كند كه براي گرفتن همسر ديگر راه باز است و كسي نمي تواند مرا جلوگيري كند، اگر روزي خود را در تنگنا ببينم از اين حق استفاده مي كنم (و اگر در تنگنا نديد، مسأله را سبك و سنگين نموده، اگر ديد گرفتن زن دوم از نظر اقتصــاد و از نظــر اداره دو خانــه صرفه دارد، مي گيــرد و اگر صرفــه نداشت نمــي گيرد. مترجم.) و همين باز بـودن راه، بهانه او را از ارتكـاب زنــا و هتــك ناموس محتــرم مــردم، از دستــش مي گيـرد.
در ميان غربي ها بعضي از نويسندگان رعايت انصاف را نموده و گفته اند: در اشاعه زنا و فحشا بين ملت هاي مسيحي مذهب، هيچ عاملي نيرومندتر از تحريم تعدد زوجات به وسيلــه كليســا نبــوده است. مسترجــان ديــون پــورت انگليســي در كتــاب عــذر تقصيــر به پيشگــاه محمــد صلي الله عليه و آله و قــرآن (ترجمه فاضل دانشمند آقاي سعيــدي،) اين انصـاف را به خرج داده است.

 

اشكال چهارم: تنزل موقعيت اجتماعي زن

تنزل موقعيت اجتماعي زن

اينكه: اين قانون موقعيت اجتماعي زنان را در جامعه پائين مي آورد، و در حقيقت ارزش چهار زن را معادل باارزش يك مرد مي كند و اين خود يك ارزيابي جائرانه و ظالمانه است، حتي با مذاق خود اسلام سازگار نيست، چراكه اسلام در قانون ارث و در مسألــه شهــادت يك مرد را برابر دو زن قرار داده، با اين حساب بايد ازدواج يك مــرد را با دو زن تجويز كند، نه بيشتر، پس تجويز ازدواج با چهـار زن به هرحــال از عدالت عــدول كــردن اســت، آن هــم بـدون دليـل.
و ايــن چهار اشكال اعتراضــاتــي است كه مسيحيان و با متمدنين طرفدار تساوي حقــوق زن و مرد بر اســلام واردكرده انــد.

 

جواب اشكال چهارم: اسلام پايه گذار مقام اجتماعي زن

و اما در جواب از اشكال چهارم كه تجويز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائين مي آورد! بايد گفت كه هرگز چنين نيست، همانطور كه در مباحث گذشته (در بحث علمي كه در جلد دوم الميزان پيرامون حقوق زن در اسلام داشتيم،) اثبات كرديم كه زنان در هيچ سنتي از سنت هاي ديني و يا دنيوي نه قديمش و نه جديدش همانند اسلام مورد احترام قرار نگرفته اند و هيچ سنتي از سنن قديم و جديد حقوق آنان را همچون اسلام مراعات ننموده است.
جواز تعدد زوجات براي مرد در حقيقت و واقع امر توهين به زن و از بين بردن موقعيــت اجتماعــي و حقوق او نيســت، بلكه به خاطر مصالحــي است كه بيــان بعضي ازآنها گذشت.
بسيــاري از نويسنــدگــان و دانشمندان غربــي (اعم از دانشمنــدان مــرد و زن) به نيكــي و حسن اين قانون اسلامــي اعتراف نمــوده، و به مفاســدي كه از ناحيه تحريــم تعدد زوجات گريبانگير جامعه ها شده است اعتراف كرده اند، خواننده عزيز مــي توانــد به اين نوشته هــا مراجعــه نمايــد.
 

پاسخي به مشكلات خانوادگي ناشي از چند زني

قوي ترين و محكم ترين دليلي كه مخالفين غربي به قانون تعدد زوجات گرفته و به آن تمسك كرده اند و در نظر دانشمندان و اهل مطالعه آب و تابش داده اند، همان گرفتاري ها و مصيبت هائي است كه در خانه هاي مسلماني كه دو زن و يا چند زن هست مشاهده مي شود كه اين خانه ها هميشه محل داد و فرياد و حسد ورزيدن به يكديگر است، و اهل آن خانه (اعم از زن و مرد)، از روزي كه زن دوم، سوم و... وارد خانه مرد مي شوند تا روزي كه وارد خانه قبر مي گردند روي سعادت و خوشي را نمي بينند، تا جائي كه خود مسلمانان اين حسد را به نام مرض هووها ناميده اند. در چنين زماني است كه تمامي عواطف و احساسات رقيق و لطيف فطري و طبيعي زنان، مانند: مهر و محبت، نرمخوئي، رقت، رأفت، شفقت، خيرخواهي، حفظ غيب، وفا، مودت، رحمت، اخلاص و... نسبت به شوهر و فرزنداني كه شوهر از همسر قبليش داشته، و نيز علاقه به خانه و همه متعلقات آن كه از صفات غريزي زن است برگشته و جاي خود را به ضد خودش مي دهد، و در نتيجه خانه را كه بايد جاي سكونت و استراحت آدمي و محل برطرف كردن خستگي تن و تألمات روحي و جسمي انسان باشد و هر مردي در زندگي روزمره اش دچار آنها مي شود به صورت زورخانه و معركه قتال درمي آيد، معركه اي كه در آن نه براي جان كسي احترامي هست و نه براي عرضش و نه آبرويش و نه مالش، و خلاصه هيچ كس از كس ديگر در امان نيست. و معلوم است كه در چنين خانه اي صفاي زندگي مبدل به كدورت گشته و لذت زندگي از آنجا كوچ مي كند و جاي خود را به ضرب و شتم و فحش و ناسزا و سعايت و سخن چيني و رقابت و نيرنگ مي دهد و بچه هاي چنين خانه اي نيز با بچه هاي ديگر خانه ها فرق داشته و دائما در حال اختلاف و مشاجره هستند و چه بسا كه (كارد مرد به استخوانش رسيده و همسر خود را به قتل برساند و يا) زن در صدد نابود كردن شوهر، و بچه ها در مقام كشتن يكديگر و يا در صدد كشتن پدر برآيند و پيوند خويشاوندي و قرابت و برادري جاي خود را به انتقام و خونخواهي بدهد، و معلوم است كه (به فرموده رسول خدا صلي الله عليه و آله كه: «اَلْحُبُّ يَتَوارَثُ وَالْبُغْضُ يَتَوارَثُ،» دشمني نسل اول خانواده، به نسل هاي بعدي نيز منتقل مي گردد. مترجم) خونريزي و نابودي نسل، و فساد خانه در نسل هاي مردي كه داراي دو زن مي باشد ادامه يابد. از تمام اين ها كه بگذريم، آثار سوء تعدد زوجات به بيرون از خانه يعني به جامعه نيز راه يافته و باعث شقاوت و فساد اخلاق و قساوت و ظلم و بغي و فحشا و سلب امنيت و اعتماد مي گردد. و مخصوصا كه اگر جواز طلاق را هم بر اين قانون (جواز تعدد زوجات،) اضافه كنيم به خوبي روشن مي شود كه اين دو حكم (جواز تعدد زوجات و طلاق،) كار مردان جامعه را به كجا مي كشاند، وقتي مرد بتواند هر كه را خواست بگيرد و هريك از همسرانش را خواست طلاق دهد، خود به خود ذوقي و شهوت پرست بار مي آيد، چنين مردي جز پيروي از شهواتش و اطفاي آتش تحرصش و گرفتن اين زن و رها كردن آن زن، عزت دادن به اين و خوار ساختن آن، هيچ كاري و هيچ همي ندارد و اين وضع جز تباه كردن و بدبخت ساختن نيمي از مردم جامعه (يعني زنان) اثري ديگري ندارد، علاوه بر اين كه با تباهي آن نصف، نصف ديگر (مردان) نيز تباه مي شوند.
پاســــخ :
ايــن بود حاصل سخنــان مخالفيــن كه به خورد جامعــه داده انــد، انصافــا سخــــن درستــي اســــت و مــا قبــــول داريــم، وليكــن هيــــچ يــك از آن هــا بــر اســلام و تشـريـع اســلام وارد نيسـت، بلكه همــه اش متوجــه مسلمانــان اســت.
آري، اگر مخالفين، عصر و دوره اي را نشان دهند كه در آن دوره مسلمانان به حقيقت احكام دين و تعاليم آن عمل كرده باشند و در آن دوره نيز اين آثار سوء بر مسأله تعدد زوجات و جواز طلاق مترتب شده باشد، آنگاه مي توانند ادعا كنند كه آثار سوء نامبرده، از ناحيه جواز تعدد زوجات و طلاق است، ولي با كمال تأسف مسلمانان قرن هــا است كه حكومت اسلامي ندارنــد و آنان كه سردمداران مسلمانان بودند، صالح نبودند، تا مسلمانان را بر طبق تربيت اسلامــي و با تعاليــم عاليه آن تربيت كننــد، بلكه خــود آن سردمداران در پرده دري و نقض قوانين و ابطال حدود دين پيشگام تر از مردم بودنــد و واضـح است كه مــردم تابع مــرام پادشاهــان خويشنـد.
و اگر ما بخواهيم در اين جا به نقل قسمتي از سرگذشت فرمانروايان و جرياناتي كه در دربار آنان جاري بوده و رسوائي هايي كه پادشاهان كشورهاي اسلامي به بار آوردند از روز مبدل شدن حكومت ديني به سلطنت و شاهنشاهي بپردازيم، بايد در همين جا كتابي جداگانه در بين كتاب تفسير خود بنويسيم و اين با وعده اختصاري كه داده ايــم نمي سازد.
و كوتاه سخن آن كه اگر اشكالي هست به مسلمانان وارد است كه اجتماع خانوادگي خويش را به گونه اي ترتيب داده اند كه تأمين كننده سعادت زندگيشان نيست و سياستي را اتخاذ مي كنند كه نمي توانند آن را پياده سازند و در پياده كردنش از صراط مستقيم منحرف نشوند، تازه گناه اين آثار سوء به گردن مردان است، نه زنان و فرزنــدان، هر چند كه هر كسي مســؤول گناه خويش است، ولــي ريشه تمام اين مفاسد و بدبختي ها و خانمان براندازي ها و... روش و مــرام اين گونه مــردان است كه سعادت خود و همسر و اولاد خود را و صفاي جو جامعه خويش را فداي شهوتراني و ناداني خود مي كنند.
و اما اسلام قانون تعدد زوجات را بدون قيد و بند تشريع نكرده، و اصلاً آن را بر همه مردان واجب و لازم ننموده، بلكه به طبيعت و حال افراد توجه فرموده، و همچنين عوارضي را كه ممكن است احيانا براي افرادي عارض شود در نظرگرفته، و به بياني كه گذشت صلاحيت قطعي را شرط نموده و مفاسد و محذورهايي را كه در تعدد زوجات وجــود دارد بــرشمــرده، و در چنيــن موقعيتــي اســت كــه آن را جــايــز دانستــه، تا مصالح مجتمع اسلامي انسان ها تأمين شود.
و حكم جواز را مقيد به صورتي كرده است كه هيچ يك از مفاسد شنيع نامبرده پيش نيايد و آن در صورتي است كه مرد از خود اطمينان داشته باشد به اين كه مي تواند بين چند همسر به عدالت رفتار كند.
پــس تنهــا كسي كه چنيــن اطمينانــي از خود دارد و خــداي تعالــي چنيــن توفيقــي بــه او داده، از نظــر ديــن اســلام مي تـوانــد بيش از يك زن داشتــه باشــد.
و آن مرداني كه (اشكال كنندگان وضعشان را با آب و تاب نقل كرده اند،) كه هيچ عنايتي به سعادت خود و زن و فرزند خود ندارند و جز ارضاي شكم و شهوت هيچ چيزي برايشان محترم نيست، و زن برايشان جز وسيله اي كه براي شهوتراني مردان خلق شده اند مفهومي ندارد، آنها ارتباطي با اسلام ندارند و اسلام هم به هيچ وجه اعمالشان را امضا ننموده و از نظر اسلام اصلاً زن گرفتن براي آنان با وجود اين وضعي كه دارند جايز نيست و اگر واجد شرايط باشند و زن را يك حيوان نپندارند، تنها يك زن مي تواننــد اختيار كنند.
عــلاوه بــر ايــن كــه در اصــــل اشكــال بيــن دو جهــت كــه از نظــر اســلام از هــم جــدا نيستنــد يعنــي جهــت تشــريــع و جهــت ولايــت خلــط شــده اســت.
توضيح اينكه: در نظر دانشمندان امروز معيار در داوري اينكه چه قانوني از قوانين موضوعه و چه سنتي از سنت هاي جاريه صحيح و چه قانون و سنتي فاسد است، آثار و نتايج آن قانون است كه اگر بعد از پياده شدنش در جامعه، آثارش موردپسند واقع شد آن قانون را قانوني خوب مي دانند، و اگر نتايج خوبي به بار نياورد، مي گويند اين قانون خوب نيست، خلاصه اينكه معيار خوبي و بدي قانون را پسند و عدم پسند مردم مي داننــد، حال مردم در هر سطحي كه باشنــد و هر دركي و ميلــي كه داشته باشند مهم نيست.
و من گمان نمي كنم كه اين دانشمندان غفلت ورزيده باشند از اينكه: چه بسا مي شود كه جامعه اي داراي بعضي سنن و عادات و عوارضي باشد كه با حكم موردبحث نسازد و اينكه بايد مجتمع را مجهز كرد به روشي كه منافي آن حكم يا آن سنت نباشد، تا مسير خود را بداند و بفهمد كه كارش به كجا مي انجامد و چه اثري از كار او بجا مي ماند، خير يا شر، نفع يا ضرر؟ چيزي كه هست اين دانشمندان در قوانين، تنها خواست و تقاضاي جامعه را معيار قرار مي دهند، يعني تقاضائي كه از وضع حاضر و ظاهر انديشه جامعه ناشي مي شود، حال آن وضع هر چه مي خواهد باشد و آن تفكر و انديشه هرچه مي خواهد باشد و هر استدعا و تقاضا كه مي خواهد داشته باشد.
در نظــر اين دانشمنــدان قانون صحيح و صالــح چنين قانونــي است و بقيه قوانيــن غيرصالــح است (هرچنــد مطابق عقــل و فطرت باشد.)
به همين جهت است كه وقتي مسلمانان را مي بينند كه در وادي گمراهي سرگردان و در پرتگاه هلاكت واقعند و فساد از سراسر زندگي مادي و معنويشان مي بارد، آنچه فساد مي بينند به اسلام، يعني دين مسلمانان نسبت مي دهند، اگر دروغ و خيانت و بددهني و پايمال كردن حقوق يكديگر و گسترش ظلم و فساد خانواده ها و اختلال و هرج و مرج در جامعه را مشاهده مي كنند، آنها را به قوانين ديني داير در بين ايشان نسبت مي دهنــد و مي پندارند كه جريــان سنت اسلام و تأثيــرات آن ماننــد سايــر سنت هــاي اجتماعــي اســت كــه بــا تبليغـات و يا به اصطــلاح روز، شستشــو دادن مغــز و متـراكــم كــردن احساســات در بيــن مــردم، بــر آنهــا تحميــل مي شــود.
در نتيجه، از اين پندار خود نتيجه مي گيرند كه: اسلام باعث به وجود آمدن مفسده هاي اجتماعي اي است كه در بين مسلمانان رواج يافته و تمامي اين ظلم ها و فسادها از اسلام سرچشمه مي گيرد! و حال آنكه بدترين ظلم ها و نارواترين جنايت ها در بينشان رايج بوده است. و به قول معروف: «كُلُّ الصَّيْدِ في جَوْفِ الْفِراءِ ـ همه شكارها در جوف پوستين است،» و همچنين نتيجه اين پندار غلط است كه مي گويند: اگر اسلام ديــن واقعــي بود و اگر احكــام و قوانين آن خــوب و متضمــن صــلاح و سعادت مردم بود، در خود مــردم اثري سعادت بخش مي گذاشــت نه اينكـه وبال مــردم بشود.
اين سخن، سخن درستي نيست، چراكه اين دانشمندان بين طبيعت حكم صالح و مصلح، و همچنين حكم بين مردم فاسد و مفسد خلط كرده اند، اسلام كه خم رنگرزي نيست، اسلام مجموع معارف اعتقادي و اخلاقي است، و قوانيني است عملي كه هر سه قسمت آن با يكديگر متناسب و مرتبط است و با همه تماميتش وقتي اثر مي گذارد كه مجموعش عملي شود و اما اگر كسي معارف اعتقادي و اخلاقي آن را به دست آورده و در مرحله عمل كوتاهي كند، البته اثري نخواهد داشت، نظير معجون ها كه وقتي يك جزء آن فاسد مي شود همه اش را فاسد مي كند و اثري مخالف به جاي مي گذارد، و نيز وقتي اثر مطلوب را مي بخشد كه بدن بيمار براي ورود معجون و عمل كردنش آماده باشد كه اگر انساني كه آن را مصرف مي كند شرايط مصرف را رعايت نكند، اثر آن خنثي مي گردد و چه بسا نتيجه و اثري برخلاف آنچه را كه توقع داشت مي گيرد.
گيرم كه سنت اسلامي نيروي اصلاح مردم و از بين بردن سستي ها و رذائل عمومي را به خاطر ضعف مباني قانونيش نداشته باشد، سنت دموكراتيك چرا اين نيرو را نداشته و در بلوك شرق دنيا يعني در بلاد اسلام نشين، آن اثري را كه در بلاد اروپا داشت ندارد؟ خوب بود سنت دموكراتيك بعد از ناتواني اسلام، بتواند ما را اصلاح كند؟ و چه شده است بر ما كه هرچه بيشتر جلو مي رويم و هر چه زيادتر براي پيشرفت تلاش مي كنيم بيشتر به عقب برمي گرديم، كسي شك ندارد در اينكه اعمال زشت و اخلاق رذيله در اين عصر كه روزگار به اصطلاح تمدن! است در ما ريشه دارتر شده، با اينكه نزديك به نيم قرن است كه خود را روشنفكر پنداشته ايم، درحالي كه حيواني بي بند و بار بيش نيستيم، نه بهره اي از عدالت اجتماعي داريم و نه حقوق بشر در بين ما زنده شده است. از معارف عالي عمومي و بالاخره از هر سعادت اجتماعي جز الفاظي بي محتوا و دلخوش كن بهره اي نداريم، تنها الفاظي از اين حقوق بر سر زبانهايمان رد و بدل مي شود.
آيا مي توانيد براي اين جواب نقضي كه ما بر شما وارد كرديم پاسخي بدهيد؟ نه، هرگز، و جز اين نمي توانيد عذر بياوريد كه در پاسخ ما بگوئيد: به اين جهت نظام دموكراتيك نتوانسته است شما را اصلاح كند كه شما به دستورات نظام دموكراتيك عمل نكرديد، تا آثار خوبي در شما به جاي بگذارد و اگر اين جواب شما درست است، چرا در مورد مكتب اسلام درست نباشد؟
از اين نيز بگذريم و فرض كنيم كه (العياذباللّه اسلام به خاطر سستي بنيادش نتوانسته در دل هاي مردم راه يافته و در اعماق جامعه به طور كامل نفوذ كند، و در نتيجه حكومتش در جامعه دوام نيافته و نتوانسته است به حيات خود در اجتماع اسلامي ادامه دهد و موجوديت خود را حفظ كند، به ناچار متروك و مهجور شده، ولي چرا روش دموكراتيك كه قبل از جنگ جهاني دوم موردقبول و پسند همه عالم بود، بعد از جنگ نامبرده از روسيه رانده شد و روش بلشويكي جايش را اشغال كرد؟! و به فرض هم كه براي اين رانده شدن و منقلب شدن آن در روسيه به روشي ديگر، عذري بتراشند؟ چرا مردم دموكراتيك در ممالك چين، لتوني، استوني، ليتواني، روماني، مجارستان و يوگسلاوي و كشورهائي ديگر به كمونيستي تبديل شد؟ و نيز چرا با اينكه ساير كشــورها را تهديد مي كرد و عميقــا در آنها نيز ريشه كرده بود، ناگهان اينگونه از ميان رفت؟
و چرا همين كمونيستي نيز بعد از آنكه نزديك به چهل سالگي از عمرش گذشته و تقريبا بر نيمي از جمعيت دنيا حكومت مي كرد و دائما مبلغين آن و سردمدارانش به آن افتخار مي كردند و از فضيلت آن مي گفتند و اظهار مي داشتند كه: نظام كمونيستي تنها نظامي است كه به استبداد و استثمار دموكراسي آلوده نشده و كشورهائي را كه نظام كمونيستي بر آن حاكم بود بهشت موعود معرفي مي كردند، اما ناگهان همان مبلغين و سردمداران كمونيست دو سال قبل رهبر بي نظير اين رژيم يعني استالين را به باد سرزنش و تقبيح گرفتند و اظهار نمودند كه: حكومت 30 ساله استالين حكومت زور و استبداد و برده گيري به نام كمونيست. و به ناچار در اين مدت حكومت او تأثير عظيمي در وضع قوانين و اجراي آن و ساير متعلقاتش داشت و تمامي اين انحرافات جز از اراده مستبدانه و روحيه استثمارگر و برده كشي و حكومت فردي كه بدون هيچ معيار و ملاكي هزاران نفر را مي كشت و هزاران نفر ديگر را زنده نگه مي داشت، اقوامي را سعادتمند و اقوامي ديگر را بدبخت مي ساخت، نشأت نمي گرفت، و خدا مي داند كه بعد از سردمــداران فعلي چه كسانــي بر سر كار آينــد و چه بر سر مــردم بيچـاره بياورند!
چه بسيار سنن و آدابي كه (اعم از درست و نادرست) در جامعه رواج داشته و سپس به جهت عوامل مختلف (كه مهم ترينش خيانت سردمداران و سست اراده بودن پيروان آن مي باشد،) از آن جامعه رخت بر بسته است و كسي كه به كتابهاي تاريخ مراجعه كند به اين مطلب برخورد مي كند.
اي كاش مي دانستم كه (در نظر دانشمندان غربي) چه فرقي است بين اسلام از آن جهت كه سنتي است اجتماعي، و بين اين سنت ها كه تغيير و تبديل يافته است؟ و چگونه است كه اين عذر را در سنتهاي مذكور مي پذيرند اما همان عذر را از اسلام نمي پذيرند، راستي علت اين يك بام و دو هوا چيست؟
(آري بايد گفت كه امروز كلمه حق در ميان قدرت هول انگيز غربيان و جهالت و تقليد كوركورانه و به عبارت ديگر مرعوب شدن شرقيان از آن قدرت، واقع شده پس نه آسماني است كه بر او سايه افكند و نه زميني كه او را به پشت خويش نشاند، غربي حاضــر نيست حقانيت اسلام را بپذيــرد، به خاطر اينكــه علم و صنعتــش او را مغــرور ساختــه است، شرقــي نيز نمي توانــد آن را بپذيــرد، به خاطر آنكــه در برابر تمــدن غرب مرعوب شـده است. مترجم.)
و به هر حال آنچه را كه لازم است از بيانات مفصل قبلي ما متذكر شده، اين است كه تأثيرگذاشتن و تأثيرنگذاشتن و همچنين باقي ماندن و از بين رفتن يك سنت در ميان مردم چندان ارتباطي با درستي و نادرستي آن سنت ندارد تا از اين مطلب بر حقانيت يك سنت استدلال كنيم و بگوئيم كه چون اين سنت در بين مردم باقيمانده پس حق است و همچنيــن استدلال كنيــم به اينكه چون فــلان سنت در جامعــه متــروك و بي اثــر شــده است، پس باطــل اســت، بلكـه علــل و اسبابــي ديگر در ايــن باره اثــر دارنــد.
و لذا مي بينيم هر سنتي از سنت ها كه در تمامي دوران ها، در بين مردم داير بوده و هست، يك روز اثر خود را مي بخشد و روزي ديگر عقيم مي ماند، روزي در بين مردم باقي است و روزگاري ديگر به خاطر عواملي مختلف از ميان آن مردم كوچ مي كند، به فرموده قرآن كريم: خداي تعالي روزگار را در بين مردم دست به دست مي گرداند، يک روز به كام مردمي و به ناكامي مردمي ديگر، و روز ديگر به ناكامي دسته اول و به كام دسته دوم مي چرخاند، تا معلوم كند كه افراد باايمان چه كسانند، تا همان ها را گواه بر سايرين قرار دهد.
و سخن كوتاه اينكه قوانين اسلامي و احكامي كه در آن هست برحسب مبنا و مشرب با ساير قوانين اجتماعي كه در بين مردم داير است تفاوت دارد، و آن تفاوت اين است كه قوانين و سنت هاي بشري به اختلاف اعصار و دگرگوني ها كه در مصالح بشر پديد مي آيد، دگرگون مي شود، و ليكن قوانين اسلامي به خاطر اينكه مبنايش مصالح و مفاسد واقعي است، اختلاف و دگرگونگي نمي پذيرد، نه واجبش و نه حرامش، نه مستحبش و نه مكروهش، و نه مباحش، چيزي كه هست اينكه: كارهائي را در اجتماع يك فرد مي تواند انجام بدهد و يا ترك نمايد و هرگونه تصرفي را كه مي خواهد مي تواند بكنــد و مي تواند نكند، بر زمامدار جامعه اسلامي است كه مردم را به آن عمل ـ اگر واجــب است ـ وادارد، و اگــر حــرام است ـ از آن نهــي كند و...، گويــا جامعــه اسلامي يك تن واحد است و والي و زمامــدار نيــروي فكــري و اداره كننـده او اســت.
بنابراين اگر جامعه اسلامي داراي زمامدار و والي باشد، مي تواند مردم را از ظلم هائي كه شما در جواز تعدد زوجات شمرديد نهي كند و از آن كارهاي زشتي كه در زيرپوشش تعدد زوجات انجام مي دهند جلوگيري نمايد و حكم الهي به جواز تعــدد زوجات به حال خود بمانــد و آن فسادهــا هم پديد نيايد.
آري حكم جواز تعدد زوجات يك تصميم و حكمي است دائمي كه به منظور تأمين مصالح عمومي تشريع شده، نظير تصميم يك فرد به اينكه تعدد زوجات را به خاطر مصلحتــي كــه براي شخــص او دارد ترك كنــد كه اگر او به خاطــر آن مصلحــت چند همسر نگيرد، حكــم خــدا را تغيير نــداده و نخواستــه است با اين عمــل خود بگويــد تعدد زوجات را قبــول ندارم، بلكه خواسته است بگويد اين حكم، حكمي است مبــاح و من مي توانم به آن عمل نكنم. (1)

1- الميزان ج: 4 ص: 238 .

 

بحثي در تعدد زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله

يكي ديگر از اعتراضاتي كه (از سوي كليسا) بر مسأله تعدد زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله شده اين است كه اصحاب كليسا گفته اند: تعدد زوجات جز حرص در شهوتراني و بي طاقتي در برابر طغيان شهوت هيچ انگيزه ديگري ندارد و رسول خدا صلي الله عليه و آله براي همين جهت تعدد زوجات را براي امتش تجويز كرد و حتي خودش به آن مقداري كه براي امت خــود تجويز نموده (چهارهمســر) اكتفا ننمـوده و عدد همسرانش را به نه نفر رسانيد.
اين مسأله به آيات متفرقه زيادي از قرآن كريم ارتباط پيدا مي كند كه اگر ما بخواهيم بحث مفصلي كه همه جهات مسأله را فراگيرد آغاز كنيم، علي القاعده بايد اين بحث را در تفسير يك يك آن آيات بياوريم و به همين جهت گفتگوي مفصل را به محل مناسب خود مي گذاريم و در اينجا بطور اجمال اشاره اي مي نمائيم: ابتدا لازم است كه نظر ايراد و اشكال كننده را به اين نكته معطوف بداريم كه تعدد زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين سادگي ها كه آنان خيال كرده اند نبوده و انگيزه آن جناب از اين كار زياده روي در زن دوستي و شهوتراني نبوده است، بلكه در طول زندگي و حياتش هريك از زنان را كه اختيار مي كرده، به طرز خاصي بوده است.
اولين ازدواج آن حضرت با خديجه كبرا عليهاالسلام بوده، و حدود بيست سال و اندي از عمر شريفش را كه تقريبا يك ثلث از عمر آن جناب است، تنها با اين يك همسر گذارند و به او اكتفا نمود، كه سيزده سال از اين مدت بعد از نبوت و قبل از هجرتش از مكه به مدينه بوده است. آنگاه ـ در حالي كه ـ هيچ همسري نداشت ـ از مكه به مدينه هجرت نموده و به نشر دعوت و اعلاي كلمه دين پرداخت و آنگاه با زناني كه بعضي از آنها باكره و بعضي بيوه و همچنين بعضي جوان و بعضي ديگر عجوز و سالخورده بودند ازدواج كرد و همه اين ازدواج ها در مدت نزديك به ده سال انجام شد و پس از اين چند ازدواج، همه زنان بر آن جنــاب تحريم شد، مگر همــان چندنفــري كه در حباله نكاحش بودند.
و معلوم است كه چنين عملي با اين خصوصيات ممكن نيست با انگيزه عشق به زن توجيه شود، چون نزديكي و معاشرت با اينگونه زنان آن هم در اواخر عمر و آن هم از كســي كه در اوان عمرش ولع و عطشي براي اين كار نداشته، نمي تواند انگيزه آن باشد.
علاوه بر اينكه هيچ شكي نداريم در اينكه برحسب عادت جاري، كساني كه زن دوست و اسير دوستي آنان و خلوت با آنانند، معمولاً عاشق جمال و مفتون ناز و كرشمه اند كه جمال و ناز و كرشمه در زنان جوان است كه در سن خرمي و طراوتند و سيره پيامبر اسلام از چنين حالتي حكايت نمي كند و عملاً نيز ديديم كه بعد از دختر بكر، با بيــوه زن و بعد از زنان جوان با پيره زن ازدواج كرد، يعني بعد از ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان، با ام سلمه سالخورده و با زينب دختر جحش، كه در آن روز بيش از پنجــاه سال از عمرشــان گذشتــه بـود ازدواج كرد.
از سوي ديگر زنان خود را مخير كرد بين بهره وري و ادامه به زندگي با آن جناب و سراح جميل، يعني طلاق و در صورت ادامه زندگي با آن حضرت، آنان را بين زهد در دنيا و ترك خودآرائي و تجمل مخير نمود ـ اگر منظورشان از همسري با آن جناب، خدا و رسول و خانه آخرت باشد ـ و اگر منظورشان از آرايش و تمتع و كام گيري از آن جنـاب دنيا باشد آيه زير شاهد بر همين داستان است:
«يااَيُّهَاالنَّبِيُّ قُلْ لاَِزْواجِكَ اِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيوةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ اُمَتِّعْكُنَّ وَ اُسَرِّحْكُــنَّ سَراحا جَميــلاً، وَ اِنْ كُنْتُــنَّ تُرِدْنَ اللّــهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الاْخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ اَجْرا عَظيما»(28 و 29 / احزاب)
و اين معنــا هم بطــوري كه ملاحظــه مي كنيد با وضع مرد زن دوست و جمــال پرســت و عاشــق وصال زنــان، نمي ســازد.
پس براي يك دانشمند اهل تحقيق اگر انصاف داشته باشد، راهي جز اين باقي نمي ماند كه تعدد زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله و زن گرفتنش در اول بعثت و اواخر عمر را با عواملي ديگر غير زن دوستي و شهوتراني توجيه كند.
و اينك در توجيه آن مي گوئيم: رسول خدا صلي الله عليه و آله با بعضي از همسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمع آوري يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد و با بعضي ديگر به منظور جلب نمودن و دلجوئي و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود و با بعضي ديگر به اين انگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظ پيرزنان از فقر و مسكنت و بي كسي كوشا باشند، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتي قرار دهند و با بعضي ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنت جاهليت مبارزه نموده و عملاً آن را باطل سازد كه ازدواجش با زينب دختر جحش به همين منظور بوده است، چون او نخست همسر زيدبن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسرخوانده ممنوع بود چون پسرخوانده در نظر عرب جاهلي حكم پسر داشت، همانطور كه يك مرد نمي تواند همسر پسر صلبي خودرا بگيرد، ازنظر اعراب ازدواج با همسر پسرخوانده نيز ممنوع بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را براندازد، و آياتي از قرآن در اين باب نازل گرديد.
و ازدواجش با سوده دختر زمعه به اين جهت بوده كه وي بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشــه همســر خــود را از دســت داد و اقــوام او همــه كافــر بودنــد و او اگــر به ميــان اقوامش برمي گشــت يا به قتلش مي رساندنــد و يا شكنجــه اش مي كردند و يا بر گرويدن به كفر مجبورش مي كردند لذا رسول خدا صلي الله عليه و آله براي حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود.
و ازدواجش با زينب دختر خزيمه اين بود كه همسر وي عبداللّه بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زني بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهرباني مي كرد و به همين جهت يكي از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكين ناميده بودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله خواست با ازدواج با وي آبروي او را حفظ كند و فضيلــت او را تقديـــر نمايد.
و انگيزه ازدواجش با ام سلمه اين بود كه وي نام اصليش هند بود و قبلاً همسر عبداللّه بن ابي سلمه پسر عمه رسول خدا صلي الله عليه و آله و برادر شيري آن جناب بود و اولين كسي بود كه به حبشه هجرت كرد، زني زاهده و فاضله و دين دار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفت رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين جهت با او ازدواج كرد كه زني پير و داراي ايتام بود و نمي توانست يتيمان خود را اداره كند.
و ازدواجش با صفيه دختر حي بن اخطب بزرگ يهوديان بني النضير به اين علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بني النضير كشته شد و شوهرش در جنگ خيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش درآورد، تا به اين وسيله هــم او را از ذلت اسارت حفــظ كرده باشد و هم دامــاد يهوديــان شده باشــد و يهود به اين خاطــر دست از توطئــه عليـه او بردارند.
و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش بره و دختر حارث بزرگ يهوديان بني المصطلق بود، بدين جهت بود كه در جنگ بني المصطلق مسلمانان دويست خانه وار از زنان و كودكان قبيله را اسير گرفته بودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوند شود، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اين ها خويشاوندان رسول خدا صلي الله عليه و آله هستند و سزاوار نيست اسير شوند، ناگزير همه را آزاد كردند و مردان بني المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده و به مسلمين پيوستندو درنتيجه جمعيت بسيار زيادي به نيروي اسلام اضافه شد و اين عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله و آن عكس العمل قبيله بني المصطلق اثرخوبي دردل عرب به جاي گذاشت.
و ازدواجش با ميمونه كه نامش بره و دختر حارث هلاليه بود، به اين خاطر بود كه وي بعد از مرگ شوهر دومش ابي رهم پسر عبدالعزي، خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله بخشيــد تا كنيز او باشــد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ـ در برابر اين اظهــار محبــت او را آزاد كــرد و با او ازدواج نمــود و اين بعــد از نزول آيـه اي بود كه در اين بـاره نــازل شــد.
و سبب ازدواجش با ام حبيبه (رمله) دختر ابي سفيان اين بود كه وقتي با همسرش عبيداللّه جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود، شوهرش در آنجا به دين نصرانيت درآمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد و اين عملي است كه بايد از ناحيــه اسلام قدرداني بشود، از سوي ديگر پدرش از سر سخت ترين دشمنان اسلام بود و همواره براي جنگيدن با مسلمين لشكر جمع مي كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله با او ازدواج كــرد تا هم از عمل نيكش قدردانــي شود، و هم پــدر او دست از دشمنــي با او بردارد و هــم خود او از خطـر محفوظ بماند.
ازدواجش با حفصه دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن خداقه در جنگ بدر كشته شد و او بيوه زن ماند.
و تنهــا همسري كه در دختـريش با آن جناب ازدواج كرد عايشه دختر ابي بكر بود.
بنابراين اگر در اين خصوصيات و در جهاتي كه از سيره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زهدي كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشت و حتي همسران خود را نيز بدان دعوت مي كرد دقت شود، هيچ شكي باقي نمي ماند در اينكه ازدواج هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله نظير ازدواج هاي مردم نبوده، به اضافه اينكه رفتار آن جناب با زنان و احياي حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به باد رفته شان و احياي شخصيت اجتماعيشان، دليل ديگري است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براي شهوتراني مردان نمي دانسته و تمام همش اين بوده كه زنان را ازذلت و بردگي نجات داده و به مردان بفهماندكه زن نيز انسان است حتي درآخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده و فرمود:«اَلصَّلوةَ اَلصَّلوةَ وَ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ لاتُكَلِّفُوهُـمْ ما لايُطيقُــونَ، اَللّه  اَللّه  فِي النِّساءِ فَاِنَّهُنَّ عَوانٌ في اَيْديكُمْ...»(1) تا آخر حديث.
1- ترجمه:نماز، نماز (اشاره به اهميت نماز) و رعايت حال آنان كه در اختيارشما هستند،مبادا آنها را بيش ازظرفيت و طاقت به كاري مجبورسازيد، و درباره زنان همواره خدا را در نظر بگيريد زيرا آنها مانند زمين هاي مستعـدي هستند كه شكوفائي و رشدشان وابسته به نوع رفتار شماست. (بيستوني) و سيره اي كه آن جناب در رعايت عدالت بين زنان و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه ان شاءاللّه در مباحث آينده كه درباره سيره آن جناب بحث خواهيم كرد، رواياتي و اشاره اي به اين جهت نيز مي آوريم، و اما اينكه چرا براي آن جناب بيش از چهار زن جايز بوده، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزه وصال يعني چندروز به يك افطار روزه گرفتن، از مختصات آن جناب است و براي احدي از امت جايز نيست، و اين مسأله براي همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانــش مجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهــت تعدد زوجات بر آن جنــاب خــرده بگيرنــد، بــا اينكه همــواره منتظــر بودند از او عملــي برخلاف انتظار ببينند و آن را جـــار بزننـد.(1)
1- الميزان ج: 4 ص: 238 .

Share