نکته دوم- اعتقاد به وجود پسران و

نکته دوم- اعتقاد به وجود پسران و

اشاره

 

دختران برای خدای تعالی از عقاید مسلّم مشرکان

بزرگ ترین آیات توحیدی قرآن کریم، سوره توحید است:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* و وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (توحید: 1- 4)
بگو: او خدایی است یکتا، خدای صمد. نه کس را زاده، نه زاییده از کَس، و او را هیچ همتایی نباشد.
این سوره مبارکه از یکی از مهم ترین امورِ منافی با توحید یعنی اعتقاد به وجود فرزند برای خدای تعالی سخن می گوید. آیا این آیات از یک مسئله صرفاً نظری که در جهانِ واقعیت وجود نداشته است، سخن می گوید؟ آیا کسی از مشرکان نبوده است که به وجود پسران و دختران برای خداوند متعال معتقد بوده باشد؟ آیا اعتقاد به وجود دختران خدا از اهمِّ عقاید مشرکان به ویژه مشرکان جزیره العرب نبوده است؟

1- الروضُ الانُف، ج 1، ص 168.

قرآن کریم در موارد متعدد به صورت شفاف و آشکار از این مسئله سخن به میان آورده است. از آن جمله است:
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (بقره: 116)
و گفتند: خداوند فرزندی برای خود اختیار کرده است او منزّه است. بلکه هر چه در آسمان ها و زمین هست، از آنِ اوست، [و] همه فرمان پذیر اویند.
و دیگر سخنِ خدای عز وجل که می فرماید:
وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (کهف: 4)
و تا کسانی را که گفته اند: خداوند فرزندی گرفته است، هشدار دهد.
آیا قرآن کریم ادعای فرزند داشتن خداوند را از قبیح ترین اعتقادات مشرکان عرب ندانسته که فرموده است:
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً* لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا* تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الأَرْضُ وَ تَخِرُّ
الْجِبالُ هَدًّا* أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً* وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً* إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً (مریم: 88- 93)
و گفتند: « [خدای] رحمان فرزندی اختیار کرده است.» واقعاً چیز زشتی را [بر زبان] آوردید. چیزی نمانده است که آسمان ها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورَد و کوه ها به شدت فرو ریزند از اینکه برای [خدای] رحمان فرزندی قائل شدند. [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند. هر که در آسمان ها و زمین هست، جز بنده وار به سوی [خدای] رحمان نمی آید؟


آیا معنای آیه اخیر این نیست که آنها معتقد بودند که در همین آسمان و زمین کسانی هستند که نه بنده خدا، بلکه فرزندان او هستند؟
در آیات سوره مبارکه نجم، اسامی خدایان آنها که معتقد بودند آنها دختران خدا هستند، بیان شده است:
أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی* وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْری* أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنْثی* تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی* إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ (نجم: 19- 23)
به من خبر دهید از لات و عزّی و منات، آن سومینِ دیگر آیا [به خیالتان] برای شما پسر است و برای او دختر؟ در این صورت، این تقسیمِ نادرستی است [این بتان] جز نام هایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نام گذاری کرده اید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلی نفرستاده است ....
آیا این فرزندانِ ادّعایی، شفیعانی بیش نبوده و در دیدگاه مشرکان بر جهان هستی هیچ تأثیری نداشته اند؟ اگر مراد این بود، پس چرا به آنها پسران و دختران خدا می گفتند؟ آیا این مطلب بر این معنا دلالت ندارد که نوعی تجانس و اتحاد میان خدای پدر و خدایان فرزند وجود داشته است؟
البته پسر بخشی از قدرت و اختیارات پدر را داراست. به همین دلیل، اعتقاد به وجود فرزندان خدا یعنی شرک در ربوبیت. بنابراین، خدایانِ فرزند نیز هر کدام، ربّ بودند، چنان که خدای پدر چنین بود و تجانس بین پدر و فرزند جز این معنایی ندارد.


این همان مطلبی است که «قرطبی» به آن تصریح کرده است: «کسی که بپذیرد فرشتگان، دختران خدا هستند، فرشتگان را شبیه خدا کرده است؛ زیرا فرزند از جنس پدر و شبیه اوست». (1)

 

نکته سوم- استدلال قرآن به حصول تَمانُع در فرض وجود دو قدرت مستقل در جهان

قرآن کریم در موارد متعددی برای ردّ عقیده مشرکان به تعدد خدایان، به دلیل «تمانع» استدلال فرموده است؛ به این ترتیب که: اگر در آسمان ها و زمین، خدایانی غیر از خدا وجود داشتند، آسمان و زمین باطل، و فاسد می شد؛ چون بین آن خدایان اختلاف و تضاد و تمانع روی می داد؛ از جمله این آیات است سخن خدای تعالی:
لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (انبیاء: 22)
اگر در آنها [زمین و آسمان] جز خدا، خدایانی [دیگر] وجود داشت، قطعاً [زمین و آسمان] تباه می شد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف می کنند.
و دیگر سخنِ خدای تعالی این است:
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ* عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ (مؤمنون: 91 و 92)
خدا فرزندی اختیار نکرده است و با او معبودی [دیگر] نیست و اگر جز این بود، به یقین، هر خدایی آنچه را آفریده [بود]، با خود 

1- تفسیر قرطبی، ج 16، ص 66.


می برد و حتماً بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوّق می جستند. منزه است خدا از آنچه وصف می کنند، دانای نهان و آشکار، و برتر است از آنچه [با او] شریک می گردانند.
معنای این آیات- به شکل واضح- این است که مشرکان به وجود دو موجودِ مؤثر در جهان هستی معتقد بودند؛ آنجا که ردِّ قرآنی تصریح می کند: اگر دو موجود مؤثر در هستی وجود داشت و هر دو خدا بودند، آسمان و زمین فاسد می شد و نظام یک پارچه هستی از هم می پاشید.
آیا معقول است که این ردِّ قرآنی بر عقیده مشرکان، ردِّ بر مشرکانی باشد که معتقدند خالقِ مالکِ مُدَبّر یکی است؟ اگر مشرکان، موحّد در ربوبیت بودند- چنان که اصحاب این دیدگاه مدعی هستند- حتماً به سادگی، این ردِّ قرآن را پاسخ می دادند که ما به وجود دو خدا که هر دو مؤثر در جهان هستی باشند، معتقد نیستیم، بلکه معتقدیم مؤثر، یکی است و دیگری،خدایی صرفاً برای عبادت و شفاعت است.
آیات سوره مؤمنون نیز دلیل تمانع را بیان فرموده، اما دو مطلب دیگر را نیز به آن افزوده است:
1. اقرار آنها به خالقیت خدا؛
2. گمانشان به وجود فرزندانی برای خدا.
بدین ترتیب، برای ما روشن می سازد که عقیده این مشرکان در اقرار به اینکه خالقِ مدبّر، خداست، دربردارنده و همراه با اعتقاد به وجود فرزندانی برای خداست که در اثرگذاری بر برخی از جنبه های جهان هستی، مستقل هستند. بر این اساس، سه محور در آیات وجود دارد که حقیقت عقیده این افراد را کشف می کند:
الف) اقرار مشرکان به خالقیت خدا و مدیریت او نسبت به جهان هستی؛
ب) اعتقادشان به وجود فرزندانی برای خدا؛
ج) اعتقادشان به اثرگذاری خدایان به صورت مستقل از خدای تعالی؛ به همین دلیل، نیز این محور از اعتقادشان را با دلیل تمانع رد فرموده است.
اینک به همه آیاتی که دربردارنده هر سه محور است، توجه کنید:
خدای تعالی در سوره مؤمنون می فرماید:
قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ* قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ* سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّی تُسْحَرُونَ* بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ* مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ* عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ (مؤمنون: 84- 92)
بگو: «اگر می دانید [بگویید] زمین و هر که در آن هست، به چه کسی تعلق دارد؟» خواهند گفت: «به خدا». بگو: «پس آیا عبرت نمی گیرید؟» بگو: «پروردگار آسمان های هفت گانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «آیا پرهیزگاری نمی کنید؟» بگو: «فرمانروایی هر چیزی به دست کیست؟ و اگر می دانید [کیست آنکه] او پناه می دهد و در پناه کسی نمی رود؟» خواهند گفت: «خدا». بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده اید؟» [نه!] بلکه حقیقت را برایشان آوردیم، و همانا آنان دروغ گویند. خدا فرزندی اختیار نکرده است و با او معبودی [دیگر] نیست، و اگر جز این بود، به یقین، هر خدایی آنچه را آفریده [بود]، با خود می برد و حتماً بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوّق می جستند. منزه است خدا از آنچه وصف می کنند؛ دانای نهان وآشکار و برتر است از آنچه [با او] شریک می گردانند.
چنان که ملاحظه می فرمایید، آیات با بیان اقرار مشرکان به الله و خالقیت او آغاز می شود. سپس از یک تناقض بین ادعایشان به ربوبیت خدا و اعتقادشان به فرزند داشتن خدا پرده برمی دارد که مقتضای این تناقض، تعدد مؤثرین در پیشبردِ امور و اداره جهان هستی است. به همین دلیل، اعتقاد تناقض آلودشان را با دلیل تمانع رد کرده که مبتنی بر فرضیه وجود دو قدرت مستقل در تأثیر است؛ بدین سان که اعتقاد آنان به وجود فرزندی برای خدا را عین اعتقاد به تعدد خدایان مستقل در تأثیر گرفته است.
«ابن کثیر» در این مقام سخنی دارد که سخن ما را تأیید می کند؛ آنجا که در تفسیر آیه إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ؛ «و اگر جز این بود، به یقین، هر خدایی آنچه را آفریده [بود]، با خود می برد» می نویسد:
خدای تعالی خود را از داشتن فرزند یا شریک در فرمانروایی و تصرّف و عبادت تنزیه کرده و سپس فرموده است:
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ (مؤمنون: 91)


خدا فرزندی اختیار نکرده است و با او معبودی [دیگر] نیست، و اگر جز این بود، به یقین، هر خدایی آنچه را آفریده [بود]، با خود می برد، و حتماً بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوّق می جستند.
یعنی در فرض تعدد خدایان، هر کدام از آنها مخلوقات خود را در اختیار خواهد گرفت و بر طبل تفرقه و خودمحوری خواهد کوفت و نظم جهان هستی به هم خواهد خورد. آنچه به عیان دیده می شود، این حقیقت است که جهان هستی از عالم بالا و عالم دنیا، همه و همه دارای نظمی یک پارچه اند و هر کدام در نهایت کمال، در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر هستند. ما تَری فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ؛ «در آفرینش آن خدای بخشایشگر هیچ گونه اختلاف و تفاوتی نمی بینی ...». سپس هر کدام از این خدایان درصدد مخالفت و شکست دادن دیگری بر می آید و همه در پی برتری بر دیگری بر می آیند. دانشمندان علم کلام نیز همین مطلب را ذکر کرده و از آن با عنوان دلیل تمانع تعبیر کرده اند؛ به این ترتیب که اگر دو خالق یا بیشتر از آن فرض شود و یکی از آنها بخواهد جسمی را به حرکت در آورد و دیگری بخواهد همان جسم را در همان زمان، ساکن و بی حرکت نگاه دارد، اگر مراد هیچ کدام از آنها حاصل نشود، هر دو عاجز خواهند بود. این در حالی است که واجب الوجود هرگز ناتوان نمی شود، و محال است مراد هر دو واقع شود؛ زیرا سکون و حرکت با هم متضادند. و این محال فقط در فرض تعدد خدایان پیش می آید، پس فرض خدایان متعدد محال است. اگر مراد یکی از آن دو حاصل شد و مراد دیگری نشد، آن خدایی که پیروز شود، همان خدای واجب الوجود است و دیگری که شکست خورده، ممکن است؛ زیرا محال است که واجب الوجود، مقهور و شکست خورده باشد. به همین دلیل


فرموده است: وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ؛ «و حتماً بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوّق می جستند. منزه است خدا از آنچه وصف می کنند». یعنی خداوند از چنین اوصافی از قبیل فرزند و شریک منزه و مبرّاست و بسی مبرّاتر از آنچه می گویند. عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ؛ یعنی «آنچه را از دید
مخلوقات پنهان است و آنچه را به مشاهده آنان درمی آید، می داند» فَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ؛ «و برتر است از آنچه [با او] شریک می گردانند». یعنی مقدس تر، منزه تر، متعالی تر، عزیزتر و باشکوه تر است از آنچه ستمگران و منکران می گویند

Share