فصل دوّم (در تفكّر)

قال اللّه تعالى سبحانه: أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ .[1] هر چند در معنى تفكر وجوه بسيار گفته اند، خلاصه همه وجوه آن است كه تفكر سير باطن انسانيت از مبادى به مقاصد، و نظر را همين معنى گفته اند در اصطلاح علما، و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الّا به سيرى، و به اين سبب گفته اند اوّل واجبات تفكّر و نظر است، و در تنزيل حثّ بر تفكّر زياده از آن است كه بر توان شمرد:

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».[2] و در حديث آمده است:

«تفكّر ساعة خير من عبادة سبعين سنة»[3] و ببايد دانست كه مبادى سير كه از آنجا آغاز حركت بايد كرد، آفاق و انفس است، و سير استدلال است از آيات هر دو، يعنى از حكمتهائى كه در هر ذرّه از ذرات است هر يكى از اين دو كون يافته شود بر عظمت و كمال مبدع هر دو تا مشاهده نور ابداع او در هر ذرّه كرده شود «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».[4] و بعد از آن استشهاد از حضرت جلال او بر هر چه جز اوست بر مبدعات  «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ»[5] تا در هر ذرّه از ذرّات تجلّى ظهور او مكشوف گردد.

و امّا آيات آفاق از معرفت موجوداتى كه سوى اللّه باشد چنانكه هست، و حكمت در وجود هر يكى به قدر استطاعت انسانى حاصل شود مانند علم هيئت افلاك و كواكب و حركت، و اوضاع هر يك و مقادير اجرام و ابعاد و تأثيرات آن، و هيئت عالم سفلى و ترتيب عناصر و تفاعل ايشان به حسب صور و كيفيّات، و حصول امزجه و تركيب مركّبات معدنى و نباتى و حيوانى و نفوس [6] سماوى و ارضى، و مبادى حركت هر يك و آنچه از ايشان و در ايشان واقع باشد، از مبانيات و مخالفات و خواص و مشاركات، و آنچه بدين جهت تعلّق دارد از علوم اعداد و مقادير و لواحق آن.

و امّا آيات انفس، و آن معرفت ابدان و انفس است، و آن معلوم مى شود به علم تشريح اعضاى مفرده از عظام و عضلات و اعصاب و عروق و منافع هر يك، و مركّبه چون اعضاى رئيسه و خادمه و آلات هر يك، و جوارح و معرفت قوى و افعال هر يك، و احوال مانند صحت و مرض، و معرفت نفوس و كيفيّت ارتباط آن بر ابدان و افعال و انفعالات هر دو از يكديگر، و اسباب نقصان و كمال در هر يك، و مقتضى سعادت و شقاوت عاجل و آجل و آنچه بدان تعلّق دارد، اين جمله مبادى سير است كه تفكّر عبادت از آن است.

و امّا مقاصد و آنچه منتهاى سير باشد، در آخر فصول و ابواب معلوم شود و آن وصول باشد به نهايت مراتب كمال.

----------------------------------------------------------

[1]  روم- 8.

[2]  رعد- 3.

[3]  بحار الانوار 68- 327.

[4]  فصلت- 53.

[5]  فصلت- 53.

[6]  ن: معرفت قوى و نفوس.

Share