فصل سوم (در خوف و حزن)

قال اللّه سبحانه و تعالى: وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ [1] علما گفته اند «الحزن على ما فات و الخوف ممّا لم يأت».

پس حزن عبارت باشد از تألّم باطن به سبب وقوع مكروهى كه دفع آن متعذّر باشد، يا فوات فرصتى، يا امرى مرغوب فيه كه تلافى آن متعذّر باشد.

و خوف عبارت بود از تألّم باطن به سبب توقّع مكروهى كه اسباب حصول آن ممكن الوقوع باشد، يا توقع فوات مطلوبى و مرغوبى كه تلافى آن متعذّر بود.

پس اگر اسباب حصول معلوم الوقوع باشد يا مظنون به ظنّى غالب، آن را انتظار مكروه نيز خوانند و تألّم زيادت باشد، و اگر تعذّر وقوع اسباب معلوم باشد و تألّم حاصل آن را خوفى خوانند كه سبب آن ماليخوليا باشد.

و خوف و حزن ارباب سلوك از فايدتى خالى نباشد، چه حزن اگر به سبب ارتكاب معاصى باشد، يا به سبب فوات مدّت گذشته در عطلت از عبادت، يا در ترك سير در طريق كمال مقتضى تصميم عزم توبه باشد.

و خوف اگر از سبب ارتكاب گناه و نقصان و نارسيدن به درجه ابرار باشد، موجب جهد نمودن در اكتساب خيرات و مبادرت در سلوك طريق كمال باشد، «ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ»[2] و كسى كه در اين مقام از خوف و حزن خالى باشد از اهل قساوت باشد «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[3]، و هر امن كه در اين مقام به سبب زوال اين خوف بود مقتضى هلاك باشد «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».[4] امّا اهل كمال از اين خوف و حزن مبرّا باشند: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»[5] و هر چند به حسب لغت، خوف و خشيت به يك معنى است، در عرف اين طايفه ميان هر دو فرق است كه خشيت به علماء خاص است كه  «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[6]، و بهشت ايشان خاص است  «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ»[7] و خوف از ايشان منتفى است  «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[8].

پس خشيت استشعارى باشد كه به سبب شعور به عظمت و هيبت حقّ عزّ و علا، و وقوف بر نقصان خود، و قصور از بندگى حق، و يا از تخيّل ترك ادب در عبوديت، يا از اخلال به طاعت لازم آيد.

پس خشيت خوفى خاص باشد: «وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»[9] دليل است بر آن.

و رهبت به خشيت نزديك است: «هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ»[10].

و سالك چون به درجه رضا رسد خوف او به امن بدل شود:

«أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ».[11] نه او را از هيچ مكروهى كراهيّت باشد، و نه به هيچ مطلوبى رغبت بود، و اين امن از سبب كمال بود، چنانكه امن مذكور از سبب نقصان باشد و صاحب اين امن از خشيت خالى نباشد تا آنگه كه به نظر وحدت متجلّى شود، و آنگاه از خشيت [12] اثرى باقى نماند، چه خشيت از لوازم تكثّر بود.

------------------------------------------------------------

[1]  آل عمران- 175.

[2]  زمر- 16.

[3]  زمر- 22.

[4]  اعراف- 99.

[5]  يونس- 62

[6]  فاطر- 28.

[7]  بينه- 8.

[8]  يونس- 62.

[9]  رعد- 21.

[10]  اعراف- 154.

[11]  انعام- 82.

[12]  ن: از خشيت هم اثرى باقى نماند.

Share