فصل اول (در توكّل)

قال اللّه سبحانه و تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ [1] توكّل، كار با كسى واگذاشتن باشد، و در اين موضع مراد از توكل بنده آنست كه در كارى كه از او صادر شود يا او را پيش آيد، چون وى را يقين باشد كه خداى تعالى از او داناتر است و تواناتر با او واگذارد تا چنانكه تقدير اوست آن كار را مى سازد و به آنچه او تقدير كند و كرده باشد خرسند و راضى باشد: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ.»[2] و خرسندى او به آنچه خدا كند و سازد، به آن حاصل شود كه تأمّل كند در حال گذشته خود كه اوّل بى خبر او را در وجود آورد و چندين حكمت در آفرينش او پيدا كرده كه به همه عمر خود هزار يك آن را نتواند شناخت، و او را بپرورانيد، و از اندرون و بيرون و كارهائى كه بدان توانست بودن و به آن از نقصان به كمال توانست رسيدن بى التماس و مصلحت ديد او بساخت، تا بداند كه آنچه در مستقبل خواهد بود هم خواهد ساخت و از تقدير و ارادت او بيرون نخواهد بود.

پس بر او تعالى اعتماد كند، و اضطراب در باقى نكند و او را يقين حاصل شود كه آنچه بايد ساخت خداى تعالى سازد اگر او اضطراب كند و اگر نكند، چه «من انقطع إلى اللّه كفاه اللّه كلّ مئونته و رزقه من حيث لا يحتسب.»[3] توكّل نه چنان بود كه دست از همه كارها باز دارد و گويد كه با خداى گذاشتم، بل چنان بود كه بعد از آنكه به او يقين شده باشد كه هر چه جز خداست آن از خداست، و بسيار چيزها هست كه در عالم واقع مى شود به حسب شروط و اسباب، چه قدرت و ارادت خداى تعالى به چيزى كه تعلّق گيرد دون چيزى، لا محاله به حسب شرطى و سببى كه مخصوص [4] باشد به آن چيز تعلّق گيرد، پس خويشتن و علم و قدرت و ارادت خويشتن را همه از جمله اسباب و شروط شمرد كه مخصوص [5] ايجاد بعضى از امور باشند كه او آن امور را نسبت به خود مى دهد، پس بايد كه در آن كارها كه قدرت و ارادت او از شروط و سبب وجود آن است مجدّتر باشد، مانند كسى كه به توسط او كارى مخدوم و موجد و محبوب او خواهد تمام شود، و چون چنين باشد جبر و قدر متّحد و مجتمع شده باشند، چه آن كار را اگر نسبت با موجد دهد جبر در خيال آيد، و اگر نسبت به شرط و سبب دهد قدر در خيال آيد.

و چون به نظر راست تصوّر كند، نه جبر مطلق باشد و نه قدر مطلق، و اين كلمه را كه گفته اند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»[6] معنى محقّق شود، پس خود را در افعالى كه منسوب به اوست متصرّف داند به تصرّفى كه در آن به منزلت تصرّف آلات باشد نه به منزلت تصرّف فاعل به آلات، و به حقيقت آن دو اعتبار كه يكى نسبت به فاعلست و ديگر نسبت به آلت متحد شود و همه از آلت [7] باشد بى آنكه آلت ترك توسط خود كند يا كرده باشد و اين به غايت دقيق باشد و جز بر رياضت قوه عاقله بدان مقام نتوان رسيد، و هر كس كه بدان مرتبه رسد به يقين داند كه مقدّر همه موجودات يكى است كه هر امرى كه حادث خواهد شد در وقتى خاص به شرط و آلتى و سببى خاص ايجاد كند، و تعجيل را در طلب و تأنّى را در دفع مؤثّر نداند، و خود را هم از جمله شروط و اسباب داند تا از دل بستگى به امور عالم خلاص يابد تا آنكه در ترتيب به آنچه به او خاص باشد از غير او مجدّتر باشد.

و به حقيقت معنى  «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[8] تصوّر كند، و آنگاه آن كس از جمله متوكلان باشد، و اين آيه در حق او و امثال او منزل است: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»[9]

----------------------------------------------------------------

[1]  مائده- 23.

[2]  طلاق- 3.

[3]  نور الثقلين 5- 357.

[4]  گ: مخصّص.

[5]  ن و گ: مخصّص.

[6]  بحار الانوار 5- 17.

[7]  ن: فاعل باشد. گ: همه را او فاعل باشد.

[8]  زمر- 36

[9]  آل عمران- 159.

Share