( 6 ) رؤ یای صادقه

در سال 1325 شمسی ، شب سوم جماد الثانی ، در عالم رؤ یا می دیدم وارد خانه ای تاریک شدم ، اما در آن خانه تاریک شمعی روشن است . نزدیک رفتم دیدم تنها صورت علی بن ابی طالب (ع ) است آهسته آهسته گریه می کند و اشکها روی صورتش غلتان است و به یک چیزی مشغول است ، خوب که نگاه کردم دیدم نیمی از بدن فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) که روی تخته ای خوابانده اند مشاهده می شود و علی (ع ) مشغول غسل دادن بود . وقتی غسل و کفن را تمام کرد ، صدا زد: فرزندان زهرا بیایید با مادرتان وداع کنید .جمعی از فرزندان آن حضرت در آن تاریکی دور بدن فاطمه (سلام اللّه علیها) جمع شده بودند ولی آنها دیده نمی شدند . فراموش نمی کنم که خود من فریاد می زدم : ای مادر پهلو شکسته . علی (ع ) آن حضرت را در کنار همان خانه دفن کرد ، از خواب بیدار شدم .

من در آن وقت هنوز مدینه مشرف نشده بودم ، ولی در سال 1346 که برای اولین بار مشرف شدم و وارد حرم مطهر پیامبر اکرم (ص ) گردیدم ، قبری در همان محلی که در خواب دیده بودم وجود داشت . با خودم گفتم ، خوب است سؤ ال کنم ببینم که آیا این قبر به نام آن حضرت معروف است یا خیر ؟ وقتی از افراد مطلع سؤ ال کردم ، معلوم شد که آن قبر مقدس جز به نام فاطمه (علیهاالسلام ) شناخته نشده است . (11)

کسی دیده میان خانه خویش

زنی از شوهر خود رو بگیرد

کسی دیده به گاه را رفتن

جوانی دست بر پهلو بگیرد

کسی دیده زنی در نوجوانی

به آه و ناله و غم خوبگیرد

و اگر خواهد که بر خیزد زبستر

بنالد دست بر زانو بگیرد

کسی دیده مریضی مرگ خود را

برای درد خود دارو بگیرد

کسی دیده ز بهر حفظ رهبر

سپر یک زن رخ و باز و بگیرد

چرا باید که یک رخسار نیلی

ز حیدر آن همه نیرو بگیرد

چوآتش سوخت درب خانه اش را

ز زهرا باید آبرو بگیرد(12)

Share