( 24 ) ترا بجان مادرت

در یزد مرد صالح و با تقوایی زندگی می کرد ، بر خلاف خود برادری داشت که اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از عمل برادر خود در رنج و شکنجه و آزار بود . و گاهی از اوقات مردم نزد او می آمدند و از اذیّت و آزار برادرش به او شکایت می کردند به وی می گفتند: برادر تو فلان کس راآزار داده و یا با فلان کس نزاع و جدال نموده . و چون هر روز رفتار بدی از او بروز می کرداز این جهت مردم آن مرد صالح بیچاره را مؤ اخذه و ملامت می کردند . تا اینکه آن مرد صالح اراده زیات مشهد مقدس حضرت رضا (ع ) را نمود . تدارک راه وتوشه شد . و با کاروانی به راه افتاد ، جماعتی جهت مشایعت و بدرقه زوار حضرت رضا (ع ) آمدند .

مرد فاسق هم یابوی خود سوار شد و با مشایعت کننده ها آمد تا آنکه اهل مشایعت بر گشتند ، لیکن آن برادر از مراجعت امتناع نمود و گفت : من فرد بسیار معصیت کاری هستم ، من هم می خواهم به زیارت حضرت رضا(ع ) بروم بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو و بخشش فرماید .مرد صالح به جهت خوف اذیت و آزار خود ، در برگردانیدن او ابرام و اصرار زیادی کرد ، لیکن موفق نشد و مرد فاسق گفت : من با تو کاری ندارم یا بوی خود را سوار و با زوّار می روم .مرد صالح علاجی ندید و سکوت کرد ، و تن به قضا نمود .

چند وقتی نگذشته بود که باز به اقتضای طبیعت خود ، در بین مسافرین بنای شرارت و بد رفتاری را با برادر خود و سایر زوار آغاز نمود و هر روز با یکی مجادله می کرد و دیگران رااذیت و آزار می نمود و مردم پشت سر یکدیگر نزد آن برادر صالح می آمدند و شکایت می کردند و آن بیچاره را آسوده نمی گذاشتند ، تا اینکه آن مرد فاسق در یکی از منازل مریض شد و رفته رفته مرضش شدیدتر شد تا در نیشابور یا منازل نزدیک مشهد وفات کرد .

مرد صالح بدن برادر را غسل داد ، کفن کرد و نماز بر جسدش گزارد ، آنگاه آن را به نمد پیچید و بریابوی خودش بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او به دور قبر مطهر رضوی (ع ) دفن کرد . لیکن در امر او متفکّر بود که بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد ؟ ! و بسیار خواهان بود او را در خواب ببیند و از او در این باب تحقیق و بررسی نماید .

تا آنکه دو سه روزی از دفن او گذشت ، برادر خود را در خواب دید که حالش بسیار جالب و خوب است . گفت : برادر ! تو که در دنیا فلان بودی چطور به این مقام رسیدی ؟ گفت : ای برادر ! بدان که امر مرگ وعقاب آن بسیار سخت است و اگر شفاعت این پسر زهرا (سلام اللّه

علیها) نبود ، من تا حال هلاک بودم بدان ای برادر که چون مرا قبض روح نمودند ، من خودم را یک پارچه آتش دیدم ، بسترم آتش ، فراشم آتش ، فضای منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فریاد می زدم سوختم سوختم شما حاضرین مرا می دیدید ولی اعتنایی نمی کردید . تا آنکه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتید دیدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فریاد می زدم سوختم سوختم کسی ملتفت من نمی گردید . تا آنکه مرا بردید و برهنه کردید و بالای تخته ای از برای غسل دادن گذاشتید . ناگهان دیدم که تخته هم منقلب به آتش شد هر قدر فریاد می زدم کسی به من توجه نمی کرد ، پس من با خود گفتم : چون بر من آب بریزند شاید از آتش آسوده شوم ؛ لیکن چون لباس از بدنم در آوردند ظرف آب را پر کردند بر بدنم ریختند دیدم که آب هم آتش شد ، من وقتی این چنین مشاهده کردم صدا زدم که بر من رحم کنید و این آتش سوزان را بر من نریزید ، کسی نشنید تا آنکه مرا شسته و برداشتند و روی کفن گذاشتند ، کرباس کفن هم آتش شد . سپس مرا در نمد پیچیدند آن هم آتش ، تابوت هم آتش تا اینکه مرا بر یابو بار کردند . همینطور در آتش بودم و می سوختم و در اثنای راه هر یک از زائرین به من بر می خورد من به او استغاثه می نمودم ولی اعتنایی از هیچ یک

نمی دیدم ، تا اینکه داخل مشهد رضوی شدیم و تابوت مرا برداشتند و از برای طواف به جانب حرم حضرت بردند چون به در حرم مطهر رسیدند ناگهان آتش نا پدید شد و من خودم را آسوده و به حال اول دیدم و تابوت و کفن و سایر منضمات را بر حال اول دیدم . مرا داخل حرم مطهر کردند دیدم که صاحب حرم ، حضرت رضا (ع ) بر بالای قبر مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را به زیر انداخته و ابدا اعتنایی به من ندارد . مرا یک دور طواف دادند . چون به بالای سر ضریح مقدس رسیدم پیر مردی را ایستاده دیدم متوجّه به سوی من گردید و فرمود: به امام ، پسر زهرا (سلام اللّه علیها) استغاثه کن تا تو را شفاعت نماید و از این عقوبت برهاند .

چون این سخن را شنیدم متوجه به آن حضرت گردیدم و عرض کردم فدایت شوم مرا دریاب . باز آن حضرت به من اعتنایی نفرمود . بار دیگر مرا به طرف بالای سر مطهر عبور دادند آن مرد اول ، فرمود: استغاثه کن به پسر فاطمه (سلام اللّه علیها) . گفتم : چه کنم که جواب مرا نمی فرماید ؟ فرمود: اگر از حرم خارج شوی باز همان عذاب و آتش است و دیگر علاجی نداری . گفتم : چه باید کرد که آن حضرت توجه نماید و شفاعت کند ؟ فرمود: به مادرش فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) آن حضرت را قسم بده و آن معصومه را شفیعه خود کن ؛ زیرا به مادرش زهرا خیلی علاقه دارد . چون این سخن را شنیدم شروع به گریه کردم و عرض کردم فدایت شوم ، تو را به حق مادرت فاطمه زهرا صدیقه مظلومه (علیهاالسلام ) قسم می دهم که به من رحم کن و منّت بگذار و مرا ماءیوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه خود مرا مران .

تا حضرت اسم بی بی زهرا (سلام اللّه علیها) را شنید یک نگاهی به من کرد و مانند کسی که گریه راه گلویش را بسته باشد فرمود: اگرچه جای شفاعت از برای ما نگذاشته ای ولی چه کنم که ما را به حق مادرم زهرا قسم دادی . سپس دستهای مبارک خود را به سوی آسمان برداشت و لبهای خود را حرکت داد . گویا زبان به شفاعت گشود . چون مرا بیرون آوردند دیگر آن آتش را ندیدم و از عذاب آسوده شدم . در دنیا و آخرت اگر می خواهید امورتان اصلاح گردد اهل بیت را به مادرشان زهرا قسم بدهید تا کارهایتان آسان شود . (40)

بر افلاک حقایق زهره حلم و حیا زهرا

به بحر عصمت حق گوهر صدق و صفا زهرا

یگانه بانوی دین فخر نسوان بنی آدم

فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا

بتول طاهره خیر النساء انسیه حوراء

مهین ام الائمه بنت خیر الانبیا زهرا

غمام فضل و کوه حلم و بحر علم و دانایی

سپهر عقل را بدرالدجی شمس الضحی زهرا

زکیّه بضعه ختم رسل صدیقه مطلق

خبیر سرّ ما اوحی به امر مصطفی زهرا

غرض در خلقت زن بود حق را در وجود او

وگرنه بود دررتبت نبوت را سزازهرا

توسل جوی بر خاتون محشر از صفای دل

که خوش چیده است اسباب شفاعت در

جزازهرا

Share