( 28 ) حسن (ع ) فرزندم است

یک نفر از منبری های مهم تهران مرحوم شیخ علی اکبر تبریزی بود ، خیلی منبری خوبی بود ، دو خوبی داشت :

اوّلا: یک آدم رشیدی بود ، ثانیاً: آدم متدیّن و عالی بود . حاج شیخ علی اکبر تبریزی ، آن چند سال که من نجف بودم ایام فاطمیّه به عراق می آمد . فاطمیه اول را کربلا منبر می رفت فاطمیه دوم نجف ، من از خودش شنیدم می گفت : من جوان بودم تبریز منبر می رفتم ، ماه رمضان تا شب 27 ماه رمضان پیش نیامد ، ما شبی نامی از آقا امام حسن (ع ) ببریم غرضی هم نداشتم ، زمینه حرف جور نشد . گفت : همان شب 27 رفتم خانه ، خوابیدم در عالم رؤ یا به محضر مقدس بی بی فاطمه (سلام اللّه علیها) مشرف شدم ، (خوشا به حال نوکری که خائن نباشد و اربابش دوستش داشته باشد ، خدایا آیا می شود به ما هم لطف کنی ، ما هم طوری زندگی کنیم که آل محمد (علیهم السلام ) ما را بخواهند ؟ خدایا می شود طوری برنامه مان را درست کنی چهار روزی که زنده هستیم اربابمان امام زمان (ع ) ما را بخواهد) .

گفت : همان شب پس از تشرّف به محضر مقدس بی بی فاطمه (علیهاالسلام ) سلام کردم ، حضرت کدرانه جوابم داد . گفتم : بی بی جان من از آن نوکرهای بی ادب نیستم ، اسائه ادبی خیال نمی کنم از من سر زده باشد که از من کدر شده باشید ، چرا این طور جواب مرا می دهید ؟

حضرت فرمود: حاج شیخ ! مگر حسن (ع ) پسر من نیست ؟ (فهمیدم کار از کجاست ) چرا یادی از حسنم نمی کنید ؟ حسنم غریب است ، حسنم مظلوم است . (47)

به دل از سوز عشقت آتشی برپاست یا زهرا

به دامان از غم هجر تو اخترهاست یازهرا

غم و سوزی که از مظلومیت بنشسته بردلها

چو نام دلنشینت تاابد برجاست یا زهرا

به یاد خوردن سیلی و آن بشکسته پهلویت

به دل بار غمی افزون تر از دنیاست یا زهرا

اگرچون گل شدی پرپر خزان گشته بهارانت

علی هم بی شکیب و خسته و تنهاست یا زهرا

ندارد روز و شب بی تو ، نه هم گامی نه آرامی

غم و رنج فزون از چهره اش پیداست یازهرا

Share