( 5 ) اذان گفتن بلال

یک روز بی بی دو عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها صدا زد: علی جان ! مدّتی است که من صدای بلال را نشنیده ام . علی جان هر روز بلال اذان می گفت ، بابام پا می شد ، وضو می گرفت : من می رفتم برای او عبا و عصا می آوردم ، علی جان بابام مرده ، چرا بلال اذان نمی گوید ؟ ! (امان از دختر چقدر بابا را دوست است ) .

امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: زهرا جان ! همین امروز به مسجد می روم و به بلال می گویم اذان بگوید .

آمد طرف مسجد ، بلال را پیدا کرد . فرمود: بلال ! دختر پیغمبر (ص ) می خواهد برایش اذان بگویی . بلال عرض کرد: من عهد کردم که بعد از پیغمبر بالای مناره نروم و اذان نگویم ، من نمی توانم جای خالی پیغمبر را ببینم امّا چکار کنم می فرمایید دختر پیامبر می خواهد چشم . به فاطمه بفرمایید امروز ظهر اذان می گویم . امیرالمؤ منین (ع ) آمدند منزل و فرمودند: فاطمه جان ! بلال قول داده امروز اذان بگوید .

بی بی صدا زد: فضه بستر من را ببر جلوی در اتاق ، در اتاق را باز بگذار ، من صدای بلال را بشنوم . من یک سؤ الی دارم می گویم سیّدها مادر شما هیجده ساله ، جوان بوده . چرا به فضه می گوید ، بسترم را ببر جلوی در ، چرا خودش نبرد ؟ بگویم آخر سیّدها مادرتان پهلویش شکسته بود . بی بی در بستر افتاده بود . زوال ظهر . بلال رفت بالای ماءذنه صدایش را بلند کرد: اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، صدای ناله زهرا بلند شد . صدای بلال بلند شد اشهد ان لا اله الا اللّه صدای ناله بی بی بلندتر شد . آی مصیبت وقتی شد که بلال گفت : اشهد انّ محمدا رسول اللّه . . . چطور شد ؟

یک وقت دیدند در منزل باز شد علی (ع ) دارد می دود دیدند دارد می دود به طرف مسجد ، رسید پای مناره داد زد بلال بس است بلال اذان نگو ، گفت : آقا خودت فرمودی اذان بگویم ، حالا چرا نگویم ؟ صدا زد: بلال ! فاطمه غش کرد .

حالا که مجلس حال خوش پیدا کرده بگذار این کلمه را هم بگویم : زهرا جان ! بلال رفته بالای مناره اذان می گوید ، اسم بابایت را به عظمت می برد یاد پدرت می افتی غش می کنی آی من بمیرم برای دختری که چهل منزل سر بریده بابایش را بردند دختر تماشا می کند . آی حسین جان . (64)

الهی رفت از دنیا چو باب تاجدار من

جهان بیت الحزن شد بر من و رفته قرار من

بجای تسلیت امت زده آتش به سامانم

شکسته پهلویم از کین فغان و ناله کارِ من

دلم خون شد زهجران پیمبر رسید سوزم

ببین سوز دل و آه و دو چشم اشکبار من

زمرگ خاتم پیغمبران یا رب کنم شیون

ولی دشمن کند شادی برای شام تار من

زدرد تازیانه بازویم کرده ورم یارب

زضرب سیلی دشمن شده نیلی عذار من

Share