( 8 ) گریه بچه های زهرا (س )

شبها که می شد ، امیرمؤ منان علی (ع ) سفره ای در خانه زهرا (علیهاالسلام ) پهن می کرد و هرچه در خانه بود می آورد توی سفره می گذاشت و می آمد سر سفره می نشست ، صدا می زد حسنم بیا بابا ، حسینم بیا بابا ، کلثومم بیا بابا ، زینبم بیا بابا ، بچه های زهرا (علیهاالسلام ) می آمدند و سر سفره می نشستند ، یک وقت می دیدند جای مادر خالی است صدای گریه بچه ها بلند می شد از دور سفره کنار می آمدند . آقا علی (ع ) هر کاری می کرد بچه ها را ساکت کند نمی توانست یک وقت می دیدند خود آقا علی (ع ) سرش را به دیوار می گذاشته ، های ، های ، گریه کند .

گاهی شبها که می شد علی (ع ) هرکاری می کرد بچه ها را ساکت کند نمی شد با سر و پای برهنه می آمد سر قبر زهرا (سلام اللّه علیها) گریه می کرد و صدا می زد: زهراجان ! بلند شو جواب بچه هایت را بده . (67)

بالین تو بنشسته ام با دیده گریان

یافاطمه کار علی شد ناله و افغان

از کودکانت می کند زینب پرستاری

او خانه داری می کند با گریه و زاری

گیرد بهانه گر حسن گاهی حسین تو

کلثوم باشد در عزای شور و شین تو

بر عهد خود زهرا نمودی بس وفاداری

بهر امام و دین حق کردی فداکاری

با سینه مجروح خود کردی مرا یاری

با پهلوی بشکسته ات کردی تو دینداری

برگو چه سازم بعد تو با این یتیمانت

می سوزم از بهر تو و این چشم گریانت

بنما محبت دیده گریان خود واکن

با شوهر مظلوم خود قدری مدارا کن

Share