یک روز صدا زد اسماء یکمقدار برایم آب بیاور ، می خواهم وضو بگیرم .
اسماء می گوید: رفتم آب آوردم ، بی بی وضو گرفت (بنا بر روایت غسل کرد) مُشک و عَنبر و عطر آوردم ، بی بی خودش را به بهترین لباسهای نو آراست ، و بهترین عطرها را زد ، بعد فرمود:
ای اسماء ، وقتی که بابام پیغمبر می خواست رحلت کند ، جبرئیل از بهشت برای بابام پیغمبر چهل درهم کافور آورد . پیغمبر آن را سه قسمتش کرد ، یک مقدار خودش و یک مقدار برای امیرالمؤ منین و یک مقدار برای من گذاشت ، آن کافور را هم بیار بالای سرم بگذار که مرا با آن حنوط کنند .
بعد دیدم پاهای مبارک را رو به قبله کرد و خوابید و یک پارچه روی خودش کشید و بعد فرمود: اسماء یک ساعت صبر کن ، بعد از آن مرا صدا بزن ، اگر جوابت را ندادم ، آقا امیر المؤ منین را صدابزن ، چون به پدرم ملحق می شوم .
اسماء می گوید: یک ساعت صبر کردم ، بعد آمدم سر بالین بی بی ، هرچه صدازدم ، فاطمه جان ، صدایی نشنیدم . وقتی پارچه را از روی مبارکش برداشتم ، دیدم مرغ روحش بریاض جنات پرواز کرده است . روی بدن بی بی افتادم آنقدر آن حضرت را بوسه باران کردم . و بعد گفتم : فاطمه جان وقتی پدرت رسول اللّه را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان .
در این اثناء آقا امام حسن و امام حسین (علیه السلام ) وارد منزل شدند ،
دیدند بستر مادرشان پهن است و مادر خوابیده ، فرمودند: اسماء مادر ما هیچوقت در این موقع نمی خوابید ؟ اسماء گفت : مادر شما نخوابیده مادر شما به ملاقات پروردگار رفته ، بدیدن جدّ شما رفته . یک وقت آقا امام حسن خودش را روی بدن مادر انداخت ، صورت مادرش را می بوسید و می فرمود: ای مادر ، با من آخه حرفی بزن ، مادر من حسنتم . . . مادر ، مادر ، مادر . . . آقا امام حسین خودش را روی پاهای مادر انداخت ، پای مادر را بوسه می زد ، صدا می زد ، ای مادر من حسین توام ، چرا با من حرف نمی زنی ؟ چرا دست روی سرم نمی کشی ؟ مادر دلم داره پاره می شود ، مادر دارم میمیرم آخه با من حرفی بزن . . .
روز عاشورا هم دتر امخام حسین ، خودش را روی بدن بی سر باباش حسین (ع ) انداخت صدازد بابا . . . (74)
دیگر نمی آید صدای گریه هایت
شب تا سحرگه اشک می ریزم برایت
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا (2)
بنشسته بر مزار تو چون گل لاله
دخترک شیرین زبان چار ساله
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)
بی روی ماهت خانه ام جلوه ندارد
دیگر کسی از گریه ات شکوه ندارد
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)
فاطمه جان ازمصطفی (ص )شرمنده باشم
تو مرده باشی و ولی من زنده باشم
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)
شب ها نخوابیدی اگر از درد پهلو
بلکه نیارمیده ای از رنج بازو
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)
برخیز و زینب را ببین با حال خسته
بر روی سجاده تو غمگین نشسته
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)
مهدی بیا بحق خون پاک زهرا
این
قبر پنهان شده را کن آشکارا
رفتی ز دنیا
شهیده زهرا(2)