مجتهدان بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله)

مجتهدان بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله)

تاکنون به دو جریانِ مُتعبّدان و مجتهدان در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و حتی تا آخرین لحظه حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله) پی بُردیم . به دلایل گوناگونی زمامِ خلافت بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) به دست رؤسای اجتهاد و رأی افتاد ، و اینان بنا به نظراتِ خویش با نقل حدیث از پیامبر (صلی الله علیه وآله) مخالفت میورزیدند .

• در تذکره الحفّاظ آمده است :

ابوبکر مردم را بعد از وفات پیامبر گرد آورد و گفت : شما احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورید که در آنها اختلاف دارید ، مردمان بعد از شما اختلاف شدیدتری خواهند یافت .

بنابراین ، از رسول خدا حدیث نقل نکنید ، هرکه از شما ] مسئله ای را [ پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید .(1)

• از عُروه بن زُبیر نقل شده که گفت :

1- 1. تذکره الحفّاظ 1 : 2 _ 3 ; حجیّه السنّه : 394 .

 

عُمَر می خواست سُنَن را بنویسد ، در این باره با اَصحاب رسول خدا مشورت کرد ، آنان نیز به کتابتِ سنّت رأی دادند .

عمر یک ماه در این زمینه از خدا طلب خیر و گشایش می کرد ، روزی عمر عزمش را جزم کرد ، گفت : می خواستم سنن را بنگارم ، قومی را به یاد آوردم که پیش از شما کتاب هایی را نگاشتند و بدان مشغول شدند و کتاب خدا را وانهادند ; به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزی نمی پوشانم .(1)

• از یحیی بن جَعْدَه روایت شده که گفت :

عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس تغییر رأی داد که آن را ننگارد . پس از آن ، به شهرها نوشت : هرکه چیزی از سنّت نزدش هست آن را محو سازد .(2)

• از قاسم بن محمّد بن اَبی بکر نقل شده که گفت :

به عمر خبر رسید که در دستِ مردمان نوشته هایی است ، آن را زشت شمرد و ناپسند دانست و گفت : ای مردم ، به من خبر رسیده که در دستتان نوشته هایی است ... هیچ کس نزد خود نوشته ای نگذارد مگر اینکه آن را به من سپارد تا نظر خویش را در آن بیان کنم .

1- 1. تقیید العلم : 49 ; حجیّه السنّه : 395 .

2- 2. تقیید العلم : 53 ; حجیّه السنّه : 395 .

 

می گوید : مردم گمان کردند که عمر می خواهد در آنها بنگرد و آنها را بر امری که در آن اختلافی نباشد استوار سازد ، از این رو نوشته هاشان را آوردند .

عمر جملگی را در آتش سوزاند و گفت : آرزویی ] خام [ است همچون آرزوی اهل کتاب .(1)

• در الطبقات الکبری و مسند احمد آمده است که محمود بن لبید گفت ، شنیدم عثمان بر منبر می گفت :

برای اَحَدی روا نیست حدیثی را از رسول خدا روایت کند که در عهدِ ابوبکر و عُمَر بر زبان نیامده باشد .(2)

• از معاویه رسیده که گفت :

ای مردم ، از رسول خدا کمتر روایت بر زبان آورید ; و اگر می خواهید حدیث کنید ، آنچه را در عهد عُمَر حدیث شده ، بازگویید .(3)

این مطالب ، تقسیم مسلمانان را به دو دیدگاه ، می نمایاند :

1 . خط مشی ابوبکر و عُمَر و خلفایی که از آن دو پیروی کردند . اینان تدوین حدیث را نمی پسندیدند و صحابه را از نقل حدیث پیامبر باز می داشتند .

1- 1. الطبقات الکبری 2 : 336 ، و به نقل از آن در السنّه قبل التدوین : 97 .

2- 2. کنز العمّال 1 : 291 .

3- 3. کنز العمّال 1 : 291 .

 

2 . اندیشه گروه دیگر از صحابه که روش تدوین حدیث را _ حتّی در عهد عُمَر _ در پیش گرفتند . از آنهایند : علی بن اَبی طالب (علیه السلام) ، مُعاذ بن جَبَل ، اُبَیّ بن کعب ، اَنس بن مالک ، ابو سعید خُدری ، ابوذر و دیگران .

اینان به تدوین و نقل حدیث پرداختند ، هرچند تیغ تیز بر گردنشان باشد ; چراکه راوی گوید :

در حالی که ابوذر در «جمره وسطی» بود نزدش رفتم . مردمی گردش حلقه زده بودند و از او استفتا می کردند . ناگهان مردی آمد(1) ودر برابر او ایستاد وگفت: مگر تو ازفتوا دادن نهی نَشُدی؟(2)

ابوذر رو سویِ او کرد و گفت : مگر تو نگهبانِ منی ؟! اگر شمشیر آخته بر گردنم نهید و تشخیص دهم سخنی را که از رسولِ خدا شنیده ام باید بگویم ، پیش از آنکه گردنم را بزنید ، می گویم .(3)

می نگریم که خلفا و پیروانشان از حدیث و تدوین آن منع می کردند و به ضرب و شتم و تهدید می پرداختند .

1- 1. در تاریخ دمشق 66 : 94 ، آمده است که آن مرد یکی از جوانان قریش بود ; در فتح الباری 1 : 148 ، آمده است : روشن ساختیم که شخصی که با ابوذر برخورد کرد ، مردی از قریش بود .

2- 2. ابن حجر در فتح الباری 1 : 148 ، می گوید : کسی که او را از فتوا بازداشت ، عثمان بود .

3- 3. سنن الدارمی 1 : 132 ; سیر اعلام النبلاء 2 : 64 ; الطبقات 2 : 354 ; نیز بنگرید به صحیح بخاری 6 : 25 . در این مأخذ ، حدیث ناقص آمده است و سخنی از نهی عثمان و جاسوسِ قرشی نیست .

 

و از اینجاست که با دو جریان مواجه می شویم . یکی به نقل حدیث و تدوین آن می پردازد ، و دیگری از آن منع می کند و از مردم می خواهد نقل حدیث از پیامبر را به حداقل رسانند . این یکی به لزوم عرضه حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) به قرآن قائل است و اینکه اگر حدیث موافق قرآن بود باید آن را برگرفت و اگر بر خلاف قرآن باشد باید به دور افکند ، و آن دیگری ضرورتی برای این کار نمی بیند و آن را راهکار بی دینان می شمارد !

و این چنین _ به تدریج _ دو مکتب ترسیم می گردد و سامان می یابد .

Share